به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ - ۱۵:۵۳
 
۸
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۲۶ ساعت ۱۱:۰۳
کد مطلب : ۱۱۹۷۷۸
به من نگویید سرزمین من کجاست!

احترام به آزادی و تکثر / مقاله وارده

احترام به آزادی و تکثر / مقاله وارده
علی ربيعی (بهار)

به من نگویید سرزمین من کجاست
سرزمین جایی‌ست
که آدمی ریشه دارد!
هگل معتقد است تا زمانی که هستی از جانب انسان که عنصر مدرکه آن است به صورت عقلانی درک نشود نزاع حاکم خواهد بود و آزادی نیز محقق نخواهد شد در همان زمان در اواخر قرن 18 همزمان با انقلاب کبیر فرانسه و در تاثر از مشاهده رنج‌های بشری ناشی از آن انقلاب. هگل برای نجات بشر راه حل عقل و آزادی را پیشنهاد می‌کرد... پیشنهادی در جهت کاهش مصائبی که دامن گیر بشریت بود بویژه در اروپای مجنون از جنگ و طاعون و انقلاب که در دو قرن پیش اتفاق افتاده بود...

اینک اما گویی زمان در همان توهم مصیبت بار گذشته خود متوقف شده است و امروز هم در زمان حالی بسر می‌بریم که جغرافیای سیاسی جهان کماکان جنگ‌های بیشتری را تحمل می‌کند و به تعبیری قصه رنج‌های بشری سر پایان ندارد، آن اندیشمند در چنبره ذهنیات دور و درازی از تعریف خوشبختی و سعادت که در تصورات خود داشت جهانی عاری از تنازع و کشمکش قدرت های قاهر زمان را آرزو می کرد و البته دریغ که این فعل برائت اخلاقی هیچ گاه به منصه عمل نرسیده است هرچند نیک سالاری و عاشقانه زیستن آرزویی بوده است که در دامن مادران آن، فرزندان صلح دوست بسیاری پرورده شده باشد به امید اینکه بشریت به رعایت معیاری رسد...

ایشان نهایتا بدنبال آشتی و آزادی بود هرچند اذعان می داشت که قریب اندیشه‌ها و عقاید در تاریخ بشر، به نوبۀ خود، دچار نوعی یک جانبه گرایی هستند. در نتیجه باید برای آسایش بشری این یکجانبه گرایی را نفی کرد، و به آحاداقوام تفهیم نمود که حقیقت نزد هیچ کس نیست و هرکدام از طرفین نزاع نیز باید بپذیرند که به زعم خود بخشی از حقیقت را می‌دانند اگر برای حقیقت حدودی قائل باشیم...

باری امروز تلاش برای اینکه فضای مطلوبتری داشته باشیم و آدمی نه بر اساس پیش فرض‌های خود ساخته بلکه با قلبی روشن از خیر خواهی و نجات بخشی هم نوع به بیرون از تمنیات خویش بنگرد به رویا بیشتر می‌ماند و البته رویایی که جز در تخیل اندک انسانهای فرهیخته و خرد مند جایی نداشته است و از طرفی در تصورات واهی حاکمان بی‌خرد و توده‌ها... مثل همه ازمنه‌های ماضی و مضارع حاکمی و محکومی به بقای چند روزی خویش دلخوش یوده‌اند و لذا پاشنه بر همان لنگه‌ای چرخید که وحشت و اضطراب را قائده زندگی می‌کرد.

اهالی تفکر با پیروزی انقلاب فرانسه نور امیدی به بهبود اوضاع داشتند و تجزیه و تحلیل‌های امیدوارانه به میان می‌آمد که بشریت بر سر عقل آمده است و راه برای کاهش رنج و مصائب هموار است اما اندک زمانی بعد از جنگ میراث‌خواران انقلاب باز هم مثل همه ادوات و ادوار گذشته خشم و خشونت را بکار می‌گیرند تا به آنچه می‌خواهند رسند و در این خصوص داستان‌ها برسر و زبانها است اگرچه قرن‌ها از آن واقعه هولناک که دنیا را تکان داد می‌گذرد... بشرحی که خوانده‌ایم...

حاکمیت استبدادی با بدست گرفتن همه قدرت ناامیدی عجیبی در عرصه‌های ادب و فرهنگ و فلسفه حاکم می‌کند تا جاییکه برای کثیری راهی جز فرار و سرگشته گی در خیال و واقع نمی‌ماند... مثل حوادثی که کم و بیش هنوز هم بر این کره خاکی ادامه دارد و آرزوی صلح و آرامش و آزادی مقوله‌ای ست که آینده‌ای بعید را نشانه گرفته است بویژه در شرایط حاضر که گروههای تندرو و بنیادگرا جهان را عرصه تاخت و تاز ضد انسانی خود قرار داده‌اند و تصورات واهی خود را محور و مبنای سعادت آدمی می‌پندارند و از دید شان مرکز عالم جایی ست که آنها مرزش را تعیین می‌کنند.

... هگل اعتقاد داشت که ذهنیت‌ها خالی از نگرش تاریخی هستند یعنی همان که در اوایل قرن بیستم وجود را بر ماهیت ارجح می‌دانست و راه شناخت را برای ذهنیات خالی از پیش فرض‌ها متصور بود یعنی که سرزمین ذهن آدمی طرح ناشناخته‌ای ست که یک توالی تاریخی او را در بر می‌گیرد و جهان‌بینی او را می‌آفریند و‌ای کاش این توالی را می‌شناختیم و جدی می‌گرفتیم تا در واحه سرگردانی و حیران چه کنم‌های بی‌شمار مبتلا نگردیم!

... . با این پیش فرض‌ها هگل می‌گفت هنگامیکه روابط انسانی به صورت عقلانی تحقق یابد با تجلی یافتن عقل به صورت واقعیت، انسان از آزادی برخوردار می‌شود این آزادی نتیجه فرایند اندیشه فلسفی‌ای است که واقعیت تاریخی را به شکل عقلانی درک می‌کند و عاقبت از این فرایند نوعی رابطه طرفینی بین عقل و آزادی که انسان متمدن را به صلح و آرامش خواهد رساند به وجود می‌آید و بالطبع همه هستی از آن منفعت خواهد برد...

من شخصا نمی‌دانم این فرمول‌بندی‌های فلسفی در علوم انسانی سرانجام به کجا ختم خواهد شد و آیا این تجربه‌ها نسخه نهایی درد‌های بشری ست اما با ایدآلهایی که هگل و کانت و صدها رهرو عقلانیت در تخیل نیک اندیشانه خود داشتند بشر امروز هنوز هم فاصله‌های بسیار بعید دارد و امیدی دور و دراز که شاید ساحل مقصودی نتوان برای آن متصور بود...

آنچه که تفکرات ابتدایی می‌نامیم با تکیه بر زور و شمشیر برای بسط قدرت و مالکیت زمین و ثروت شروع می‌شود و در سایه آن با ابزار و عقاید خودساخته بعد از پایان توحش‌های ابتدایی برخواسته از صاحبان قدرتی که در حال شکل گیری ست به مرزبندی‌های متفاوتی از قومیت و نژاد و عقاید می‌رسیم واز همین نقاط خود محوری‌های بدویت از سیاهچاله‌های جهل آغاز می‌شود.

... آغازی برای بسط و گسترش همسانسازی اجتماعی و دست یازیدن به طبیعت و حجم مطالباتی که برای خود حد و مرزی قائل نبود و امر و زید نیز نمی‌شناخت در عین حال که زندگی را و آرزوهای بی‌پایان بشری را در هاله هایی از ابهام و عسرت می‌کشاند.

سوی دیگر ماجرا این است که آنچه بزرگان علم و اخلاق در پی آفرینش آن بودند ودر همه آن مفروضات زیبا و مزین به استدلال‌های پیچیده در منطق و فلسفه برای سعادت قانونمند و طبیعی در طی عمر خود کشیدند نوعی تسلسل در همه مقوله‌های عقل و آزادی و انتخاب در روش و گفتار درست وارد است که چرخه باطلی ست زیرا شما با موجودی درگیرید که نه به عقلانیت جدا از تعلقات رسیده است و نه از آزادی بهره مند است. که همان تعلقات مسیر رسیدن به ازادی را قفل و بسط زده است بعلاوه رنجهای مستمری که گریبان اهل اندیشه و خرد را رها نمی‌کند...

بگذریم من که برای خوشبختی و سعادت بشریت دیگر عقلم قد نمی‌دهد هم اینک دهه دوم از قرن 21 هم رو به پایان است و همه خود را برای جام‌های جهانی فوتبال در روسیه و قطر! که بوی تعفن تبانی آن مشام‌ها را آزار می‌دهد! بی‌آنکه کاری از دست کسی ساخته باشد یعنی راست راست در چشمانت نگاه می‌کنند و دروغ می‌گویند و تو ناچاری باور کنی بویژه اگر طرف یک امریکایی آسیب دیده از حملات تورریستی باشد!

آماده می‌کنند و وقایع جانسوز قتل و غارت در اقصی نقاط جهان که شرق و غرب هم نمی‌شناسد از بغداد تا پاریس و سودان و موصل همزمان در حال وقوع است و کاندیدای جمهوریخواهان امریکا با این استدلال که باید نیک مردان و نیک زنان امریکا هم اسلحه داشته باشند تا در برابر وندالهای شرور از خود دفاع کنند!

آیا کسی می‌تواند تضمین دهد که از مسیر عقلانیت هگلی امکان رسیدن به آزادی فراهم است. ظاهرا مشکل تعلق خاطر شخصی که چیزی فراتر ازمالکیت است برای بشریت نه در شرق و نه در غرب هنوز حل نگردیده و تا رسیدن به منویات نیک اهل معرفت و فلسفه و اخلاق راه بی‌بازگشتی در پیش است که همه این تلاشها رنج بی‌گنجی ست ظاهرن! ...

علیرغم کجمداری‌های بی‌شمار گذشته و حال اما آنچه مهم است... سیر کلی تمدن بشر است که به سمت آزادی و عقلانیت است ولذا مهم است که بدانیم دو ویژه گی جامعه سالم و پویا در حال حاضر احترام به آزادی انسانها در انتخاب روش زندگی و دیگر تکثر یعنی پذیرش بی‌شباهتی انسانها به یکدیگر است...

بهر جهت امروز تمدن بشری به این درجه از معرفت رسیده است که برای سعادت همنوعان به این دو مقوله اساسی یعنی آزادی و تکثر اجتماعی نیاز مبرم دارد تا از بربریت‌های ناشی از تعلق خاطر به قدرت رهایی یابد... احترام به آزادی... به زمان و مکان اقوام بشری و زیبایی‌های ناشی از تفاوت‌های موجود در آن جامعه را می‌شود به فرصت هایی برای‌ترقی و پیشرفت تبدیل کرد زیرا پیش از هر چیز در شرایط فعلی به آزادی و مدارا نیاز مبرم داریم...

جان مایه تلاشها و رنج هایی که تک تک انسانها در طول حیات خویش متحمل می‌شوند با توجه به اشراف به این ماجرا که عمر آدمی در یک بازه زمانی مشخص اتفاق می‌افتد خود به‌اندازه کافی اگر نگوییم دردناک که غم انگیز است پس هیچ راهی برای سعادت بجز احترام به آزادی وتکثر و در جنب آن حق گویی و گذشت نیست تا آرزوی ارمانگرایان منصف تاریخ از جمله هگل وکانت..... محقق گردد.