ریشه ناکامیهای ایران در مسیر توسعه و مدرنیزاسیون حقیقی چیست؟ تا کی غرب و شرق و انس و جن. . . را مسئول شکستها و عقبماندگی بدانیم؟
ایمان یعقوبی
گروه مقالات: قلم گیران وادی سیاست معرکه گیران عالم اندیشه ورزی نیز هستند و همه چیز و هم کس را گاه به تیغ نقد و گاه به زبان نرم به چالش میکشند، ولیکن با این وجود خود نیز از درد خودسانسوری و خود ارعابی به ستوه آمده اند. آنچه در ادامه این مقال خواهد آمد باب طبع همگان نیست و بر آن است تا از پدیده نحسی که چندی است حجاب بر جسم و جان دارد پرده دری کند. خواهیم دید این نوشتار بر شرحی کلی بیشتر نظر دارد چرا که واکاوی گسترده این مقوله برای خواننده ملال انگیز است بنابراین بدین شرح کوتاه تا آنجاکه نوری اگر چه اندک به سیاهه مان بتاباند قانعایم. بسط و تفسیر مطول این پدیده بر ذمه این مقال نیست.
ظهور و سقوط دولتها رویهای معمول و تکراریست ولیکن آنچه مهم و اصل است کیفیت دولت و ساز و کارهای رفاهی و توسعه گرایانه آن میباشد. بدینترتیب میزان رضایت مندی مردم از دولت و تاثیرگذاری آن بر حوزههای مختلف اجتماع مولفه پیشین بحساب میآید. ایران پس از انقلاب اسلامی 57 با آن همه آرمان والای انسانی و معرفتی که در خود تعریف کرده بود امروز در ماراتونی سخت و نفسگیر در پی برآوردن اهداف خود به سختی و نیز به کندی پیش میرود. نگاه چندگانه نخبگان ابزاری و فکری در قالب دو طیف اصولگرا و اصلاحطلب خود نشان از آشفتگی همه جانبه دارد و معلوم میدارد این دو گروه در مبانی اندیشه شناختی و معرفتی چندان بر سر مهر نیستند.
اینکه گروهی غرب را عامل هر ناکامی میداند و فاعلان و معتقدان اتصال فکری و مدیریتی به جهان و طرفداران استفاده از تجارب جهان غرب در سیستم اجرائی و اقتصادی کشور با نگاه ابتداعا بومیسازی را برانداز و سر سپرده میداند به هیچ وجه مقبول و عقلایی نیست. این گفتمان در سالهای پس از احمدینژاد به جدیت به تحکیم مبانی و اصول خود پرداخت و در بعد عملی نیز به نبردی عریان با دولت اصلاحات - اعتدال وارد شده است.
عناد دلواپسان با دولت، ریشه در انگارههای فلسفی و فکری آنان دارد. اگرچه سبک و سیاق سیاسی دو گروه چپ و راست در جمهوری اسلامی ایران به استثنای دلواپسان نوظهور دارای بینش پبشینی یگانهای است اما نگرش پسینی چندگانه دارند. جنس مخالفت پایداریهایها و اصلاحطلبان فراتر از یک جدال سیاسی، بیشتر تقابل فکری و تضاد ایدئولوژیک است.
ریشه ناکامیهای ایران در مسیر توسعه و مدرنیزاسیون حقیقی چیست؟ تا کی غرب و شرق و انس و جن. . . را مسئول شکستها و عقبماندگی بدانیم؟ بهتر آن است برای یافتن پاسخی در خور به خصوصیات جامعه ایرانی رجوع کنیم و ریشه بخشی از این ناکامیها را در خود جستجو کنیم. از مهمترین دلایل عمومی این واماندگی میتوان به ناآگاهی تاریخی خودمان، ساختار بسته جامعه، استبدادزدگی تاریخی و قهرمان پروری، فردمحوری خودخواهانه و کیش شخصیت، آرمانگرایی موهوم، فرهنگها و سنتهای دیرپای لایتغری که به ناسیونالیسم احساسی ایرانیان منجر شده است اشاره نمود. اینها در یک بهم پیوستگی ناخوشایند راه را برای ظهور دماگوژیستها فراهم میآورد.
آنچه ما را به یک بیهویتی بغرنج کشانده است و در گذار بین نسلی نمود اسفبارتری داشته است از یک سو انفعال و خودباختگی جمعی و فردی است و از دیگر سو یکی از معلولهای این شرایط یعنیترکتازی دماگوژیستها بخصوص در دهه اخیر میباشد. با این تفاسیر میتوان مدعی شد پدیده عوام فریبی و ناآگاهی در یکترکیب نامتجانس ملازم یکدیگرند. معتقدم استبداد برآمده از عوام فریبی مخوفتر و ویرانگرتر از خودکامههای فرهمند میباشد چراکه در این مدل ذات دماگوژیسم بیشتر خود مینمایاند. این سرشت متکی بر بهره گیری منفعت طلبانه از احساسات و شور مردمی در راستای تحصیل منافع فردی و گروهی اندک است.
اغوا و فریب عموم از راه مواعید غیر واقعی و دروغهای بدون پشتوانه به منظور بسیج تودهها در همراه نمودن با خویش برای مشروعیت بخشی به خود است. این مدل از حاکمیت سیاسی در دهه اخیر خسارات جبران ناپذیری بر پیکره جامعه و منافع ملی وارد نموده است. دماگوژیستها به خوبی در مکتب گوبلز تئوری دروغ بزرگ را آموخته بودند که معتقد بود یک دروغ هر چه بزرگتر باشد باور آن راحتتر خواهد بود زیرا کسی نمیپذیرد انسان بتواند دروغی در این حد بزرگ را بر زبان براند بنابرین راستش میپندارند.
دلواپسان یک گروه از دماگوژیستهای نوظهور سپهر سیاسی کشور هستند که با تکیه بر قواعد خاص خود و قرائتی بنیادگرایانه و حذفی از انقلاب و دین اسلام، در پی طالبانیزه کردن فضای فکری و پادگانیزه نمودن کل جامعه داشته و دارند تا بتوانند قدرت را قبضه نمایند. اینان از ده سال پیش با سر دادن شعارهای به ظاهر انقلابی و در باطن عوامفریبانه به رسوخ و نفوذ در سیاست پرداختند و پس از روی کار آمدن حسن روحانی با تکیه بر اسلوب دماگوژیستی از کاه، کوه ساختند و گاه کوه بزرگی را به تپهای مانسته کردند بیآنکه ازبراهین علمی و استنباطهای تحلیلی بهره ببرند.
دماگوژیستها قبل از روی کار آمدن دولتشان با ژستهای گوناگون به تحریک تودهها در جهت حمایت از خود بر میآیند و پس از در اختیار گرفتن سکان مدیریت کشور فاقد هرگونه برنامه مدون و استراتژی مشخصی جهت اداره امور کشورند و برای سرپوش گذاشتن به این ضعفهای خود فرافکنانه سر به بیراهه سیاسی و خودنمایی در سطح کلان میگذارند تا اذهان تودهها را از تمرکز بر مشکلات داخلی و مدیریتی کشور منحرف سازند.
ارائه راهکار برای مدیریت جهانی در حالی که در اداره کشور خود ماندهاند و بحران آفرینی و تنش زایی در عرصه بین الملل رهاورد مدیریت دوماگوگها بود. آنها اکنون با اتکا به بسیج رسانهای و با شناخت صحیح نقاط ضعف جامعه در پی اغوا و جهت دهی افکار عمومی هستند. دماگوگها که امروز سد راه برنامههای دولت روحانیاند همه آنوری نیستند. بیتدبیری و ذوقزدگی برای تصاحب اضلاع هرم قدرت موجب ورود عوامفریبان منفعتطلب به لیست امید و مجلسی شد که روزی قرار بود امید نومیدان باشد. برخی از اصلاحطلبان بخصوص آن دسته که بیشتر در پی اصلاح سازههای ذهنیاند و روشنگری و اصلاح ساختار سیاسی را مقدم بر هر کنشی میدانند بسیار مایلند این طیف دماگوگ را خارج از دایره اصلاح طلبی بدانند ولیکن لیست امید مصداقی عینی از استحاله اجباری اصلاح طلبی است و ثابت نمود دماگوژیسم در ایران فرد نمیشناسد.
اگر این استحاله را به ظرف زمان درآوریم و شرایط محیطی و اجتماعی حال حاضر را در نظر آوریم این اتفاق را میتوان نوعی پوستاندازی و گذاری از اصلاح طلبی تئوریک به مدل کنشگری آن دانست. برای عبور از این وضع بایدترکیبی متوازن و متناسب از نظریه پردازی و عملگری بوجود آورد. اگر افراطیون از 84 تا کنون از پوپولیسم به دماگوژیسم رسیدند اما بخشی از مدعیان اعتدالی مسیری برعکس از دماگوژیسم به پوپولیسیم پیمودهاند. تفاوت در باور پوپولیست به دروغهایش و تلاش برای محقق کردن آن است چرا که عوامفریب، خود هم به دروغهایش اعتقادی ندارد.
این خودخواهی محض است که فقط سیاسیون را به تیغ نقد برکشیم. خطر بزرگ بسط این پدیده شوم در زندگی عادی مردم جامعه است که امروز در تمامی سطوح زیرین و زبرین اجتماع کم و بیش مشاهده میشود. گاهی خواص مردم فریب عوام را به بردگی میکشانند و در یک گردگشت همین عوام قهرمان دوماگوک جمعی دیگرند. دماگوژی در لایههای اجتماعی با خودفریبی و دگر انتقادی خشنی درهم آمیخته است. این خود فریبی به رشد غده سرطانی خودبرتربینی میانجامد که از حوزه فرد برتر تا فرهنگ والا گسترده است.
این برتری جویی فرهنگی مسبب قومیتگرایی است و در حالی رخ میدهد که کمترین معرفتی از فرهنگ و سنن اصیل جامعه ایران وجود ندارد. این اختلاف به کشاکشهای فرهنگی ختم نمیشود و گاه به افتراق میانجامد. آنچه آمد بخش کوچکی از عوامل عقب ماندگی ایران و ناتوانی در گذار به مدرنیته است چرا که ما خود عرصه را برای ظهور چنین پدیده هایی مهیا میکنیم و بجای جستجوی عوامل عقبماندگی و شکستهایمان در غرب فقط کافی است نگاهمان را از دگر انتقادی و دگرستیزی به خود انتقادی تغییر دهیم و بیش و پیش از هر چیز به تغییر در الگوهای فرهنگی و رفتاری و شخصیت خود همت گماریم.
همه ما از عوام و خواص و سیاسیون و نخبگان و... در این واماندگی مقصریم. اینک جامعه کنونی ایران بشدت مستعد پرورش چنین پدیده هایی است که عامل بسیاری از رنجها و ناهنجاریهای اجتماعی و عقبماندگی همه جانبه است. مشکل بزرگ حسن روحانی تقابل با دماگوژیستهاست و بیش از انچه تصور میشود توان و وقت دولت را گرفته است. مهار هجمه رسانهای مخالفان خود دولتی در دولت میطلبد و بالطبع مهار شورش احساساز قوه منطق مد نظر روحانی تا حدی خارج است. امید روحانی اینک به آگاهی ملت است. ملتی که باید از دگرستیزی و خودستیزی عبور نماید و به خود انتقادی و نقد عالمانه خود بپردازد.