به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۰۱ - ۰۹:۲۷
 
۷
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۱۴ ساعت ۱۴:۲۲
کد مطلب : ۱۲۱۲۶۹
تفاوت های او با ماندلا و گاندی

فیدل کاسترو، رهبری ناتمام

فیدل کاسترو، رهبری ناتمام
مهدی دادویی‌نژاد

قرن بیستم قرن جنبش‌های رهایی بخش و ضد‌استعماری در سرتاسر جهان بود، قرنی که انقلاب‌های شگرفی در آن روی داد، کشورهایی که طی قرون متمادی مستعمره بودند و استثمار می‌شدند توسط افراد یا گروه‌هایی در برابر استعمار قد بر افراشتند و بر کوس استقلال کوبیدند. نقش ویژه رهبرانی که از کاریزمای بی‌نظیری برای رهبری برخوردار بودند یا واجد نظریاتی بودند که برای عامه مردم دل پسند بود در این جنبش‌ها و انقلاب‌ها بی‌بدیل بود، ماندلا، گاندی، امام خمینی، کاسترو و...

فیدل کاسترو در کوبا و در بیخ گوش یکی از ابر قدرتان قرن بیستم یک انقلاب بزرگ را رهبری کرد، او بر علیه استعمارآمریکا شورش انقلابی را رهبری کرد که تا مدت‌ها و شاید حتی امروز به سان استخوان در گلوی آمریکا باقی مانده است، تلاش‌های بسیاری برای از میان برداشتن او انجام شد ولی هیچ کدام موثر نیفتاد و او به مرگ طبیعی از دنیا رفت. این آزادی و رهایی از بند استعمار البته برای مخالفان او چاره‌ای جز‌ ترک وطن باقی نمی‌گذاشت، چیزی حدود ده درصد از جمعیت کوبا عطای ماندن در کشور تحت رهبری او را به لقایش بخشیدند.

کاسترو بلاشک رهبری مقتدر و خوب بود برای کشوری که طعم تلخ استعمار را چشیده بود، رهبری که هیچ گاه از مردمش دور نبود و همه چیز را برای وطنش می‌خواست و در زمینه‌های توسعه اقتصادی گامهای موثری را علی رغم تحریم‌های شدید برداشت، اما کاسترو رهبری عالی و تمام عیار نبود و همین تمام عیار نبودن باعث شد بسیاری حتی او را دیکتاتوری و جنایت کار بدانند، او در قیاس با نلسون ماندلا و مهاتما گاندی تنها یک رهبر خوب بود، او فاقد کار ویژه‌ایی بودکه باعث شد ماندلا و گاندی رهبرانی تمام عیار بشوند و دنیا به حال کسانی که رهبری آنها را لمس کردند غبطه بخورد.

ماندلا و گاندی به مردمان تحت حکومت خود آموختند که باید برای رسیدن به ارزش‌های والای انسانی مانند آزادی و انسانیت تلاش کنند و با به دست آوردن این ارزش‌ها در حفظ آن مجاهدت کنند، آنها به مردمان خود آموختند که انسان موجودی است ورای خواسته‌های مشترک با حیوانات، ورای مایحتاج اولیه، آنها به مردم خود آموختند تا کاستی‌های خود را بپذیرند و در صدد رفع آنها بر بیایند، ماندلا و گاندی هرگز مخالفان خود را نکشتند یا در بهترین حالت آنها را مجبور به‌ ترک وطن نکردند، آنها برای رسیدن به آزادی گرفتار "ایسم‌ها" نشدند، اما کاسترو کمونیسم را برگزید، آنها خود قالبی جدید و رختی نو بودند برای کشوری که لباسی نو نیاز داشت، آنها آنقدر به جامعه‌ی تحت امر خود اطمینان داشتند که بعد از مدتی قدرت را به دیگری واگذارند و خود به نظاره بنشینند اما کاسترو تا دم آخر رهبر بود و از خاندان خود کسی را برای ادامه کاستروئیسم در سمت ریاست‌جمهوری گمارد.

امروزه تمام جهانیان به احترام گاندی و ماندلا کلاه از سر بر می‌دارند و سر تعظیم فرود می‌آورند چون آنها انسانیت، آزادی، آزادگی را برتر از هر ایدئولوژی و مسلکی به جهانیان آموختند و آن را رهبری کردند، اما نقطه اشتراک تمام جهانیان در مورد کاسترو این مطلب است که او رهبر انقلاب کوباست و برای احترام به تلاشش در جهت رهایی کشورش از چنگ استعمار می‌توان کلاه از سر برداشت اما او قطعا شایسته سر تعظیم فرود اوردن نیست! او به ارزش‌های انسانی با عینک عاریه‌ای کمونیسم می‌نگریست و گاهی هم ارزش‌های انسانی را قربانی ایدئولوژی کرد، او رهبری ناتمام بود که مخالفانش او را جنایت کار و بی‌رحم می‌دانند.