داریوش احمدیان
هنگامی که به سپهر سیاست ایران نگاهی میاندازیم با دو جریان عمده سیاسی – اندیشهای روبرو میشویم که در سالهای اخیر با نام اصلاح طلب و اصولگرا شناخته میشوند. با بررسی اهداف اعلامی این دو جریان سیاسیِ عمدهی کشور شاهد آن هستیم که در برخی موارد همپوشانی هایی بین این اهداف اعلام شده وجود دارد و در موارد متعددی از قبیل آزادیهای سیاسی و اجتماعی تفاوت هایی را بین دیدگاه هایشان میتوان یافت.
پرسش قابل طرح این است که متن جامعه به کدام یک از این دو نوع نگاه تمایل بیشتری دارد. شاید سادهترین راه برای یافتن پاسخ این سوال مراجعه به نتایج آرا در دورههای مختلف انتخابات باشد، با نگاهی به نتایج بسیاری از دورههای انتخابات مشاهده میشود که در اکثریت قریب به اتفاق این انتخابات در صورتی که اصلاح طلبان از سد رد صلاحیتها عبور کرده باشند تمایل اکثریت با آن هاست، این مسئله آنگاه جالبتر میشود که این تمایل به اهداف و آرمانهای اصلاح طلبی نه تنها در سطح جامعه بلکه مورد اقبال و تمایل برخی چهرههای مطرح جریان اصولگرا هم قرار گرفته است.
آنان که با پیشینهی افرادی مانند علی مطهری، عماد افروغ و در سطحی دیگر ناطق نوری، روحانی و حتی هاشمی آشنایی دارند به خوبی میدانند که این حضرات در سالهای پیشین چهرههایی از جریان اصولگرا بودهاند و در این سالها در نگاهی شاید خوشبینانه میتوان گفت بواسطهی آن که اهداف اصلاح طلبی را دارای قرابت بیشتری با آرمانهای انقلاب دانستهاند و به سود نظام یافتهاند به این سو گرایش پیدا کرده اند. حتی میتوان شعارهای اعلامی احمدینژاد در سالهای آخر دولتش را هم نشانهی دیگری از آن دانست که جریانی سیاسی که نام اصولگرا را برای خود برگزیده است به خوبی متوجه شدهاند که آنچه در جامعه خریدار دارد نوع نگاه اصلاحطلبی به مسائل جامعه است.
در برابر چنین وضعیتی شاهد آن هستیم که جماعتی که مشی تندروانهای را برای کنشهای سیاسی خود برگزیدهاند و ذیل جریان اصلاحات تعریف میشوند معتقدند که آنان که سابقهی اصولگرایی در کارنامهی خود دارند و در حال حاضر شعارهای اصلاح طلبانه میدهند در حال تقلیل دادن اهداف اصلاح طلبی هستند، چنین نگاه صفر و صدی که نوعی استبداد رای و خودپسندی هم در آن مشاهده میشود از موانع اصلی در راه همصدا شدن میانه روها برای اصلاحاتی وسیعتر و سریعتر خواهد بود.