به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۰۶ - ۱۸:۳۵
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۳۰ ساعت ۱۴:۵۳
کد مطلب : ۷۵۰۳۵

معمار پل طبیعت برنده جایزه معماری جهان

معمار پل طبیعت برنده جایزه معماری جهان
گروه جامعه-رسانه ها: اولین‌بار وقتی داشته از خیابان ظفر و پل‌های کوچکش که بر روی رودخانه قرار دارند رد می‌شده، مبلی را کشیده روی پل کوچک و روی آن نشسته است. بعد با خودش فکر کرده که چه خوب می‌شود اگر پل‌ها جایی برای ماندن هم باشند. کمی بعد که شروع به طراحی پل طبیعت کرده جوانی ٢٥ساله بوده که شانسی برای خودش قائل نبوده، با خودش فکر کرده «دلت خوش است»، حالا که قرار است طرحی برای روی کاغذماندن بکشد هرچه هیجان‌انگیز‌تر باشد بهتر است، اما طرح او برنده شد و در ٢٦ سالگی، زندگی‌اش با یکی از نمادهای تهران گرده خورده است. یکی از نمادهایی که تنها و تنها برای مردم و پیاده‌ها، ساخته شده است. او حالا که یکی از معتبرترین جوایز معماری دنیا را برده ٣١ ساله است. روزنامه«شرق» با لیلا عراقیان معمار پل طبیعت درباره بردن جایزه مسابقه A+، پل طبیعت و... گفت‌وگو کرده‌ است که در ادامه می‌خوانید:

‌فکر می‌کردید برنده جایزه شوید؟
مسابقه A+ یکی از مسابقات معتبر جهانی است. چنین جوایزی فرصتی برای مقایسه سازه‌هایی مانند پل طبیعت با نمونه‌های مختلف از سراسر جهان هستند. خوشحالم از اینکه پل طبیعت توانست در میان سازه‌های بزرگ جهان دیده شود و حتی در بخش مردمی نیز توانست رتبه اول را به دست آورد. به نظرم پل طبیعت به علت اینکه فضایی عمومی و پروژه‌ای مردمی است بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. ضمن اینکه حضور معماران برجسته‌ای مانند زاها حدید و دفتر معماری OMA و همچنین دفتر معماری نادر تهرانی در آمریکا، باعث افزایش سطح رقابت در این مسابقه شده است.

‌چطور شد با عباس‌آباد آشنا شدید و پروژه پل طبیعت را طراحی کردید؟
فکر می‌کنم سال ٨٥ بود که به خاطر تبلیغاتی که کرده بودیم برای کار در اراضی دعوت شدیم. کار آلاچیق‌های بوستان را از سوی مهندس میرحسینی به عهده گرفتیم. بعد هم که پروژه‌های آمفی‌تئاتر آب و آتش، بازار گل و پل ابریشم دو را به عهده گرفتیم. در مرحله طراحی این پروژه‌ها بودیم که فراخوان طراحی پل طبیعت که آن زمان نامش پل پیاده شهید مدرس بود مطرح شد. آمفی‌تئاتر آب و آتش همین محوطه‌ای است که الان روی آن می‌نشینند. یک محوطه بود که سقف اسپیس فریم داشت. یک پوشش ساده و صاف بود و هفتصد مترمربع پارچه داشت. در بازار گل هم پلی بود که قرار بود دو طرف پارک را به هم وصل کند. کار ما درواقع طراحی پوشش پارچه‌ای بود که دو طرف قرار گیرد. هر قطعه آن هزار متر مربع بود. آمفی‌تئاتر آب و آتش دارای یک پارچه یک تکه است، ولی در بازار گل، هریک از قسمت‌های پل با استفاده از سه تکه پارچه درست شده است.

پل طبیعت دارد به‌سمت برندشدن پیش می‌رود. نگاه اولیه شما چقدر شبیه آن چیزی است که حالا درست شده است.
طرح چهارپایه، طرح دوم من بود. قسمت روی اتوبان طرح اول، که در مسابقه هم شرکت کرد، از اینکه هست خیلی ساده‌تر بود. در مورد این پروژه پنج فکر اساسی وجود داشت؛ اولین ایده این بود که این پل قرار نیست فقط مکانی برای وصل‌کردن دو نقطه به هم باشد، بلکه قرار است ادامه دو پارک و فضایی برای ماندن باشد.

نکته دوم این بود که بیاییم به‌جای اینکه دو نقطه را در دو پارک به هم وصل کنیم، طوری طراحی کنیم که در هر دو طرف پخش شود و به همه نقاط کلیدی دو پارک هم متصل شود. این ایده تا حدی اتفاق افتاد. در درجه سوم، می‌خواستیم نقاطی با کمترین درخت را پیدا کنیم و ستون‌ها را آنجا کار بگذاریم. در طرح اولیه هم بنا بر این بود که فرم به شکل درخت باشد، البته تصور این نبود که یک ستون درختی داشته باشیم. تک‌ستون‌های پراکنده‌ای مدنظر بود. خود بدنه خرپا هم المان‌های نامنظمی داشت.

ایده دیگر این بود که بررسی کردیم و دیدیم وقتی با یک دهانه بزرگ طرف هستیم، بی‌شک یک عمق سازه‌ای خواهیم داشت. درواقع ایده این بود که ابعاد را طوری کنیم که فضا و معماری تبدیل به المان‌های جدایی‌ناپذیر شوند. مسئله دیگری که مدنظرمان قرار گرفت این بود که معمولا چون پل‌ها قرار است بهینه ساخته شوند، طراحی صاف دارند؛ این یک نوع پرسپکتیو یک‌نقطه‌ای ایجاد می‌کند و آدم را مجبور به رفتن می‌کند. ما پل را به‌صورت قوسی کشیدیم تا رهگذر، انتهای مسیر را نبیند. این پیچ و خم سرعت آدم را کم می‌کند. اما در مرحله دوم قرار شد کار با همان ایده اولیه کمی تدقیق شود؛ یعنی قرار شد طرحی بدهیم که تمرکز اولیه آن روی اتوبان باشد، ولی زبانی داشته باشد که اگر لازم شد بعدا بتواند ادامه پیدا کند. مسئله دیگر این بود که قرار شد پل کمی نمادگرایانه‌تر باشد و خیلی ساده و معمولی نباشد.

در مرحله دوم مسابقه تمرکز را روی بخش اتوبان گذاشتیم و مسیرها خلاصه شد، اما الان یک‌سری مسیرهایی داریم که روی خطوط توپوگرافی زمین حرکت می‌کند و در هر دو پارک پخش می‌شود. دو طبقه بودنش دو نوع دسترسی به پل را ایجاد می‌کند. در مرحله دوم چهارپایه‌بودن مطرح شد و آن چیزی که امروز می‌بینید درواقع فرم پیشرفته همان طرح مرحله دوم است. درنهایت این فرمی نبود که من به تنهایی به آن رسیده باشم؛ یک کار تیمی بود. مهندس بهزادی و سحر یاسایی هم در این زمینه همکار من بودند و فکر هر سه ما بود که برنده شد. وقتی با مهندس سازه صحبت کردیم، گفت شاید به‌جای چهار ستون با دو ستون هم بشود این کار را پیش برد، بعد بررسی کردیم و کار روی سه ستون نهایی شد. زمان بررسی، در قوس‌ها هم تغییراتی ایجاد شد. همچنین رمپ‌ها بیرون فضای پارک بود که حس خطرناکی داشت، برای همین تغییر کرد. فرم سر ستون‌ها از اول سه طبقه و ویوپوینت بود که کمی تغییر کرد.

شما فقط ٣١ سال دارید. طراحی این پل نقطه درخشانی در کارنامه شماست. فکر می‌کردید چنین کاری را در این سن انجام دهید؟
راستش در ابتدا که بحث مسابقه مطرح شد، به خودم گفتم: «دلت خوش است. این همه مهندس بزرگ. امکان ندارد طرح من برگزیده شود.» مهندس بهزادی گفت آنها آدم‌های منصفی هستند و اگر کار خوب بدهیم، می‌پذیرند. ولی ته دلم راضی نبود و فکر می‌کردم دارم طرحی را می‌کشم که قرار است روی کاغذ بماند. برای همین تصمیم گرفتم. یک چیز هیجان‌انگیز و جالب طراحی کنم که چیز خوبی روی کاغذ باقی بماند. آن زمان ٢٥ سالم بود. وقتی برنده شدیم ٢٦ ساله بودم و تا ٢٧ سالگی درگیر طرح بودم. می‌رفتم ایتالیا و کنار دست مهندسان سازه می‌نشستم تا کارشان را ببینم.

وقتی برنده شدم داشتم در کانادا فوق‌لیسانس می‌خواندم. مرخصی گرفتم و برگشتم ایران تا پای کار باشم. می‌دانستم دارم با یکی گروه‌های سازه‌ای حرفه‌ای کار می‌کنم که کارشان را بلد هستند و من فقط روی طراحی فرم تمرکز داشتم و نگران مسائل تکنیکال نبودم. همیشه می‌گویم خوشمزه‌ترین قسمت و پزدادنش برای من است، ولی حقیقت این است که زحمت و سختی کار بر عهده تهداد زیادی از دوستانم بود. هم حس می‌کنم که خیلی خوش‌شانس بودم و هم از آنها خجالت می‌کشم که همه‌اش اسم مرا می‌برند.

وقتی پل ساخته شد مثل یک غریبه از روی آن رد شده‌اید؟
بله. زیاد.

چه حسی داشتید؟
خوب. وقتی آدم‌ها را می‌بینم که روی آن قدم می‌زنند و عکس می‌گیرند حس خوشایندی دارم. رسالت ما معمارها این است که فضاهایی بسازیم که مردم در آن حس بهتری داشته باشند. حتی چند بار مردم دوربین به دستم داده‌اند تا از آنها عکس بگیرم. یک‌بار با همکارم رفته بودم برای عکاسی از پل، تنها کنار سه‌پایه ایستاده بودم، یک زوج رد می‌شدند. فکر کردند ما از آنهایی هستیم که از مردم عکس می‌گیرند و به آنها می‌فروشند. از من خواستند از آنها عکس بگیرم. من هم گرفتم و برایشان ایمیل کردم.

چرا معماری خواندید؟
آشنایی زیادی نداشتم و کسی هم در خانواده‌مان این رشته را نخوانده بود. دبیرستان رشته‌ام ریاضی بود. نقاشی هم می‌کردم. بعد شنیدم معماری ترکیبی از این دو رشته است. برای همین، این رشته را انتخاب کردم. ولی بعد رفتم دانشگاه و دیدم همان رشته‌ای است که می‌خواستم. ورودی سال ٨٠ بودم. لیسانم را از دانشگاه شهید بهشتی گرفتم و برای فوق‌لیسانس هم رفتم کانادا.

‌بااین‌حال برایم جالب است که قبل از اینکه مدرک کارشناسی خود را بگیرید وارد بازار کار حرفه‌ای شدید. این اتفاق‌ها در کشور ما که آمار بیکاری در آن بالاست کمتر رخ می‌دهد.
ایده اولیه شرکت سازه‌های پارچه‌ای دیبا از آقای مهندس بهزادی بود. من توسط یکی از دوستانم با وی آشنا شدم. آن زمان در ایران سازه‌های پارچه‌ای وجود نداشت. هنوز شرکت ثبت نشده بود و من به‌عنوان مترجم با آنها همکاری می‌کردم. بعد شرکت ثبت شد و من هم جزو شرکا شدم. فقط ٢٢ سالم بود اما به مرور جای خودم را پیدا کردم. کار خیلی پیوسته بود و این‌طور نبود که فقط طراحی کنیم، مسئولیت اجرا هم به عهده خودمان بود.

چقدر این طرح را خلاقانه می‌دانید؟
خودم نمی‌توانم بگویم. سؤال سختی است ولی تا به حال چیزی مثل این را جایی ندیده‌ام. برای همین خوشحالم. این پل از صفر ساخته شده است. مثلا ما نمونه‌ای مثل ‌های‌لاین در نیویورک را داریم که بازسازی مسیر راه‌آهنی است که از قبل وجود داشته است. بعضی می‌گویند این کار از جهاتی شبیه ‌های‌لند است. من آن پل را بعد از طراحی پل طبیعت دیدم و شباهت آنها نظرم را جلب کرد. برایم جالب بود. زیرا قبل از آن فکر می‌کردم چیزی که در ذهن دارم خیلی گنگ است.‌ های‌لند را دیدم انگار نمود ساخته‌شده تصور ذهنی من بود.
رمپ‌های پل باعث می‌شود شما به چند طریق مختلف بتوانید پل را طی کنید و هربار یک تجربه جدید داشته باشید. این چیزی است که در معماری به آن علاقه داشتم، آن حس پیچیدگی و رازآلودگی که در بنا می‌تواند وجود داشته باشد.

با یکی از دوستان نویسنده‌ام روی پل قدم می‌زدم. به من گفت این پل شبیه قصه هزارویک‌شب است. پل طبیعت رازآلودگی داستان‌های قدیمی را دارد. چقدر آن چیزی بود که توی ذهن داشتید؟
من معمار بی‌تجربه‌ای هستم. یک وقت می‌بینید یک معمار ٣٠سال کار کرده و وقتی یک خط می‌کشد تمام مقیاس‌ها را در ذهن دارد. تا آن زمان تنها چیزی که طراحی کرده و ساخته بودم و زیرش ایستاده بودم، سازه‌های پارچه‌ای بود. به‌غیر از آن هرچه طراحی کرده بودم کارهای دانشجویی بود که تنها نقشه بودند. اما اینکه بتوانی بروی در فضایی که طراحی کردی، تجربه متفاوتی است که من قبل از پل طبیعت نداشتم.

لویی کان می‌گوید وقتی ساختمانی ساخته می‌شود همیشه یک سورپرایز برای معمارش دارد. این‌طور نیست که به همه آن چیزی که فکر می‌کردی رسیده باشی. وقتی کار ساخت شروع شد، برگشتم کانادا که به درسم ادامه بدهم. عکس‌هایی را که برایم می‌فرستادند، ترسناک بود. یک هیولای بزرگ بود. در کامپیوتر همه‌چیز طور دیگری بود. ولی دفعه اولی که رفتم و رویش پا گذاشتم، حس کردم دقیقا همان چیزی است که در ذهن داشتم. یک‌سری پرسپکتیو‌ها داشت که به شکل آن فکر نکرده بودم. ولی شکل نامنظم پل آمادگی همه این سورپرایزها را در من ایجاد کرده بود.

در طراحی پلی که برای ماندن ساخته شده است از چه منابعی الهام گرفتید؟
حقیقت این است که وقتی اولین خط‌ها را می‌کشیدم اصلا به پل‌های اصفهان فکر نمی‌کردم. یک‌بار با یکی از دوستانم در خیابان ظفر تهران قدم می‌زدم. همان‌طور که می‌دانید خیابان ظفر یک رودخانه دارد که پل‌های کوچکی روی آن نصب شده است. یکی از ساکنان محله، مبل قدیمی‌اش را بیرون در خانه گذاشته بود. ما این مبل را کشیدیم و آوردیم روی پل. روی آن نشستیم و به جریان آب نگاه کردیم. این خیلی حس خوبی بود و با خودم گفتم که پل می‌تواند جایی برای ماندن باشد.

وقتی پل را طراحی می‌کردم اولین چیزی که به ذهنم آمد همان خاطره بود. بعد هم که می‌خواستیم مدارک مسابقه را تحویل بدهیم، پل خواجو را برای مقایسه عنوان کردیم. این‌طور نبود که بنشینیم و پلی از روی پل خواجو طراحی کنیم. پل خواجو، یکی از نمونه‌های برجسته معماری سنتی ما است.

چه فکری برای استحکام پل داشتید؟
ما این کار را با یک گروه مهندسی سازه ایتالیایی انجام دادیم. بعد هم یک گروه ایرانی بودند که کار را مطالعه و تأیید کردند. یک‌سری مقررات ملی ساختمان هست که همه شرایط اقلیمی در آن لحاظ شده است. ما طبق همان قرارداد ملی، کار را استاندارد کردیم. درباره زلزله هم معمولا چیزی که مطرح می‌شود درز انبساط و درز انقباض است. درزهای این پل، اول و آخر آن هستند و به همین دلیل در صورت زلزله کل پل می‌تواند حرکت کند.

‌مدرس ادامه رود دره تجریش و محل باد غالب شمالی و جنوبی است. این باد ممکن است کسانی را که روی پل هستند، جابه‌جا کند. برای این مورد چه تمهیدی اندیشیده شده است؟
ارتفاع هند ریل‌ها بین ١٣٠ تا ١٤٠ سانتیمتر درنظر گرفته شده است. چیزی که ما درنظر گرفتیم اندازه استاندارد بود. پل که مشکلی پیدا نخواهد کرد. درباره ایمنی افراد هم مهندسان سازه باید پاسخ بدهند. طبقات پایین حفاظ‌های بزرگ‌تری دارند و پله فرار هم در دو سوی پل تعبیه شده است. از ستون‌های پل هم می‌شود مردم را تخلیه کرد.

دوست دارید در معماری به کجا برسید؟
اینکه یک معمار ایده‌آل داشتم که بخواهم شبیه او شوم نیست. فقط دوست دارم فضاهایی بسازم که آدم‌ها از حضور در آن لذت ببرند. همچنین دوست دارم در هر پروژه رشد کنم و چیز تازه‌ای یاد بگیرم. از طرفی هم می‌دانم نباید توقعم را از خودم بالا ببرم. چون تا حدی طبیعی است کسی که در این سن کار به این بزرگی انجام می‌دهد، توقعش بالا برود و فکر کند این موفقیت مدام باید تکرار شود. خودم را آماده کرده‌ام که شاید این کار بزرگ‌ترین کار تمام عمرم باشد. نگران این نیستم که نتوانم کاری به این اندازه مشهور را دوباره انجام دهم.

حسین امانت، طراح برج آزادی هم در شرایط سنی شما آن کار بزرگ را انجام داد. او هم اتفاقا بعد از برج آزادی، کاری به این اندازه شاخص انجام نداد.
آقای امانت در ونکوور زندگی می‌کند. زمانی که آنجا بودم، رفتم و او را دیدم و عکس‌های پل را هم به او نشان دادم. با او درباره همین موضوع صحبت کردم؛ درباره تصویری که آدم در این موقعیت از خودش می‌سازد و مدام نگران است این تصویر خراب شود. او به من گفت که خودش در این وضعیت بوده است و می‌داند که چه می‌گویم. گفت که باید خودم این تصویر را خراب کنم تا از آن رنج نکشم. آقای امانت انسان بسیار متواضعی است. دیدم راست می‌گوید و بعضی چیزها فقط یک‌بار اتفاق می‌افتد.

اما به‌هرحال مثلا خانه‌ساختن برای یک کارفرمای خصوصی، هم آسان‌تر است و هم لذت آن کمتر است. اینکه یک فضای عمومی و شهری بسازی که بتوانی در آن رفت‌وآمد کنی و مردم را ببینی که از آن استفاده می‌کنند خیلی فرق دارد. خودم ته‌دلم دوست دارم بیشتر فضاهای عمومی را طراحی کنم.

می‌گویند هنرمند وقتی یک اثر را خلق کرد، خودش هم مخاطب آن می‌شود. حالا به‌عنوان مخاطب پل طبیعت، تا چه حد آن را نماد تهران می‌دانید؟
قضاوت بسیار سخت است و من هم روی‌هم‌رفته آدمی منفی‌نگر هستم. نه‌اینکه نتواند ولی شاید هنوز هم همان برج آزادی نماد باشد. پل مثل یک موجودی است که ادامه پیدا کرده است. نمادها معمولا مثل میدان آزادی، شسته‌رفته و منسجم هستند. اصلا نمی‌دانم شهرها چقدر به نماد نیاز دارند.

خاطره‌آفرین هم هست؟
بله. ولی فضاهای داخلش خاطره‌آفرین‌تر است. آن‌قدری که داخلش مهم است، ظاهرش نیست. تجربه فضا از داخل مهم‌تر است تا اینکه مثلا مردم بیرون آن بایستند و بخواهند با کلیت آن عکس بگیرند.

طرحتان را به هم‌کلاسی‌ها و استادان نشان دادید؟
بله. معمولا برایشان جالب است. برای بعضی‌ها باورنکردنی بود. ولی همچنان معتقدم خیلی امکان دارد در این شهر معمارانی خوش‌فکر‌تر از من هم وجود داشته باشند. ولی من در موقعیتی قرار گرفتم که توانستم این پروژه را انجام دهم و این از خوش‌شانسی‌ام بود.

معماری تهران را چقدر در وجود مسائلی مثل بزهکاری، بحران هویت و حتی گره‌های ترافیکی مقصر می‌دانید؟
من زیاد معماری را مقصر نمی‌دانم. بسیاری از مشکلات در این شهر وجود دارد که باعث بروز ناهنجاری می‌شود. در رأس این مشکلات هم مسائل اقتصادی قرار دارد. درباره ترافیک هم باز فکر می‌کنم سیاست‌گذاری‌ها مشکل دارد. تعداد زیادی اتومبیل وارد بازار می‌شود که حتی جای پارک‌کردن ندارند. حمل‌ونقل عمومی آن‌قدر نابسامان است که مردم ترجیح می‌دهند با ماشین خودشان رفت‌وآمد کنند.

نمی‌خواهم بگویم معماری شهری بسامان است، ولی حقیقت این است که بیشتر زیرساخت‌هایمان مشکل دارند. در مورد هویت، مسئله فقط مختص کشور ما نیست. در صد سال گذشته دنیا به سمتی رفته است که شهر‌های بزرگ تقریبا با ساختمان‌های مشابه هم ساخته شده‌اند. این‌میان تلاش‌هایی فردی می‌شود که رنگ‌وبوی سنت در برخی کارها رعایت شود. حالا بعضی وقت‌ها این استفاده‌ها فرمال است و می‌آییم طاق و قوس می‌زنیم. بعضی وقت‌ها هم مثل برج آزادی، المان‌های معماری سنتی در معماری مدرن تلفیق می‌شود. امثال سیحون و امانت تلاش‌هایی در این زمینه انجام داده‌اند.

درباره پل طبیعت، قبل از اینکه ساخته شود، طرح را به یک استاد لند اسکیپ هلندی نشان دادم. بلافاصله گفت این کار خیلی ایرانی است. حقیقتش را بخواهید من قبل از آن اصلا به اینکه مؤلفه‌های ایرانی را در کار رعایت کنم، فکر نکرده بودم.همین چندروز قبل هم یکی از مهندسان سازه به من گفت این کار یک چیز ایرانی دارد که نمی‌دانم دقیقا چیست. ولی حس ایرانی‌بودن به من می‌دهد. بعد از اینکه آن استاد هلندی این حرف را گفت، حس کردم شاید وجه شباهت آن با معماری ایرانی، بازی با خطوط و هندسه است. پلن ستون‌ها شبیه شمسه از آب درآمده است. این چیزی نیست که خودآگاه به آن رسیده باشم. هویت در وجود آدم‌ها است و ناخودآگاه در کارشان نمود پیدا می‌کند.

ولی مسئله انسان است اینکه فضا چقدر به‌قول شما به انسان حس خوب دهد تا بتواند به آن حس تعلق پیدا کند؛ آن‌هم درمورد شهر مهاجرپذیری مثل تهران. ما در معماری شهری خودمان انسان را فراموش کرده‌ایم. همیشه ماشین اولویت داشته است؛ آن‌هم ماشین در حال حرکت. نه حتی ماشینی که پارک شده باشد. برای همین است که حتی پارکینگ‌هایمان نابسامان است. ما در کوچه‌ها مجبوریم ماشین‌هایمان را دوبله پارک کنیم. شماره موبایل بگذاریم تا اگر نفر پشتی خواست برود، زنگ بزند و از ما بخواهد بیاییم ماشین را جابه‌جا کنیم. جایگاه انسان در این موقعیت کجاست.

حتی اقوام خودم به من گفتند پل چشم‌انداز آنهایی را که از اتوبان مدرس عبور می‌کنند، خراب کرده است. سؤال من این است جز کسانی که در حال رانندگی آن‌هم با سرعت بالا هستند، چه کسی آن دره را می‌دید؟ همه جای این شهر حق با راننده است. چه اشکالی دارد یک جا، حق با آدم پیاده باشد که برود و از منظره لذت ببرد. تجربه انسانی در فضاهای ما لحاظ نشده است. در پل طبیعت این کرامت انسانی لحاظ شده است. اگر بتوانیم باز هم فضاهایی بسازیم که ماشین و موتور به هیچ‌وجه نتوانند از آن عبور کنند خیلی‌خوب است. یکی که بخواهد با ویلچر یا کالسکه بچه قدم بزند یا حتی عبور کند در این شهر با مشکل جدی روبه‌رو است.

همه ایراد هم متوجه مدیریت نیست. شما می‌بینید پیاده‌رو خیابان ولی‌عصر اصلاح شده است ولی هر لحظه یک موتورسیکلت ممکن است بیاید و با سرعت از کنارتان عبور کند. اصلاح این چیزها نه هزینه زیادی می‌خواهد و نه سیستم سازه‌ای پیچیده‌. فقط لازم است یک عده آدم بنشینند و اراده کنند که مشکل حل شود.

‌در نهایت نکته‌ای هست که بخواهید درباره پل بگویید؟
دوست داشتم مثلا پل به سمتی برود که رستوران‌های آن همان حس بودن روی پل و تماشای طبیعت را به مردم بدهد. در آنها هم سبزیجات و محصولات طبیعی سرو شود که به نام «پل طبیعت» هم بیاید. از نورپردازی آن نیز زیاد راضی نیستم.