به روز شده در ۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۱۰:۳۷
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۶ ساعت ۱۱:۴۶
کد مطلب : ۱۳۰۸۵۰

سه‌شنبه‌ی حق و باطل!

بابک خطی- پزشک کودکان و فعال اجتماعی

نزدیک غروب روزی بعد انتخابات ریاست جمهوری است، با مترو از محل کارم به خانه برمی گردم. موقع رد شدن از ایستگاه‌های مصلی و بهشتی ناخوداگاه خاطره سه شنبه هفته قبل زنده می‌شود. سه شنبه ٢٦اردیبهشت.
شلوغی بیش از‌اندازه این دو ایستگاه که ناشی از ازدحام شرکت کنندگان همایش طرفداران یکی از نامزدهای ریاست جمهوری بود. جوانانی که خشمگین شعار "آخرهفته روحانی رفته" سرمی‌دادند. در لحن شان یک چیز، واضح لمس می‌شد: خشم از طرف مقابل و اطمینان از پیروزی محتوم خود.
در ایستگاه بهشتی -محل خط عوض کردن -گوشه و کنار میان جمعیت جمع‌هایی بود هشت تا ده نفره از جوانان کم سن و سال -حداکثر بیست ساله -که یک جوان قدری سن دارتر برایشان تحلیل ارائه می‌کرد از حق بودن خودشان و باطل بودن رقیب و از ساده لوح بودن و فریب خوردگی طرفداران رقیب، جالب این بود که محتوا و کلمات این لیدرها شبیه بود و البته یک نقطه مشترک شکلی هم داشت؛ اطمینان مطلق لحن گوینده‌ها و چشمان سرشار از اعتماد شنونده‌ها.
در میانه این هنگامه جمعیتِ گرم شعار شروع به هو کردن دختری با سر و ظاهری معمولی کرد که از فشار ازدحام دچار اضطراب شده، به زمین افتاده بود، انگار دشمن خونی‌ای را از پای در آورده یا در جریان جنگ تحمیلی سپاه هفتم عراق را زمین‌گیر کرده باشد! داخل مترو هم کمابیش همین فضای جمع‌های چند نفره و ازدحام برقرار بود.
کنار در بودم، از جوانی از یکی از این گعده‌ها آرام پرسیدم می‌شود کمی از کاندیدایش برایم بگوید و این که چرا به او رای می‌دهد، مکثی نسبتا طولانی کرد و یک هو با لحنی هیجان زده اما مودب جواب داد: «برای اینکه جبهه حق باید کار رو تمام کنه آقا، برای اینکه کلک این دزدا و ضدانقلابا و طرفدارای فریب خورده شون یکجا کنده بشه، این‌دفعه کارشون تمومه، همه نظر سنجی‌ها هم این رو میگه آقا»
پسر جوان نطقش تازه باز شده بود اما حرفمان ناتمام ماند چون در همین لحظه سرگروهش او را به جمعشان فراخوانده بود. مسافرت معمول وهمیشگی من در مترو، آن روز عجیب شده بود. آن روز در فشار خرد کننده جمعیت جوانان برومند بسیاری دیدم، خانم‌های محترم و مذهبی ِ میانسال و مسنی که زیر لب ذکر می‌گفتند، مردان میانسالی خسته و... همه سرشار از اعتقادی راسخ به برحق بودن. امروز انتخابات تمام شده، نامزدها سر کارهایشان برمی گردند اما انگار کسی جوابگوی سرخوردگی‌های احتمالی ناشی از آن همه خشم نیست، خبری از کسانی که از انتخابات ریاست جمهوری که مکانی برای نقد نامزدها و تصمیم گیری در مورد آینده است، صحنه نبردی مقدس بین حق و باطل ساختند نیست. امروز به آن جوان و بسیاری دیگر از آن جمعیت هموطن که برحق بودن مطلق و بدون خدشه را القایشان کرده بودند می‌اندیشم و با اکنونشان همدلی می‌کنم.
دلم می‌خواهد آن جوان مودب را همین حالا ببینم، در آغوشش بکشم و بگویم فقط یک انتخابات بود و بس. هیچ طرفی در آن حق و باطل مطلق نبود، طرفداران نامزدهای دیگر کافر حربی نبودند. اینکه این نتیجه، شکست حق نیست و از اول هم جنگ حق و باطلی در کار نبود. اینکه بعد از انتخابات هیچ تفکری قرار نیست و نبایدخاموش شود و اصلا نیاز جامعه ماست که همه نظر‌ها در فضایی خاکستری و قابل نقد کنار هم باشند و مطالباتشان را پیگیری کنند. اینکه نباید کسی سرخورده باشد یا بترسد، اینکه ما همگی کنار هم و با هم هستیم برای قدری بهتر کردن فرداهایمان؛ همین و بس.
مرجع : روزنامه بهار