به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۳۱ - ۱۵:۳۶
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۳ ساعت ۱۲:۰۰
کد مطلب : ۱۳۶۱۴۱
سردرگم در انتخاب رویکرد

نقش اقتصاد در فرآیند توسعه ایران

نقش اقتصاد در فرآیند توسعه ایران
سیدچمران موسوی
روزنامه بهار
بررسی فرآیند توسعه در ایران ابعاد گوناگونی دارد که بحث در همه وجوه آن در یک یا چند مقاله و گزارش امکان‌پذیر نمی‌باشد. به علاوه بحث درباره توسعه، به مفهوم رشد همه جانبه جامعه در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و غیره، نمی‌توان بدون بهره گیری از یک نگاه کلان نگر به سر منزل مقصود رسید و بنابراین در این بررسی سعی می‌شود ضمن اشاره به ابعاد مختلف موضوع و ارائه تحلیلی کوتاه از عوامل موثر بر توسعه اقتصادی، برای راه یابی به راه‌حل‌های مناسب پیشنهادهایی مطرح گردد.

 اگر بخواهیم عوامل موثر بر توسعه کشور را در بستری تاریخی مورد بررسی قرار دهیم، بهتر است به قرون ۱۱ و ۱۲ میلادی برگردیم و چگونگی استقرار آرای ارسطویی در غرب را تحلیل کنیم که در مقابله با آرای افلاطونی راه شناخت عقلانی در جامعه غرب را گشود و زمینه رشد خرد علمی‌را پایه ریزی کرد، در حالی که در ایران همزمان با آن تحول بزرگ، گروهی – شاید مسلط – تفکر خردگرا را گمراهی می‌شمردند. آغاز تفکر خردگرا در غرب و مقاومت در مقابل آن در ایران، هر دو، بر سیستم‌های آموزشی اثر گذاشت و طی چند قرن، آثار متفاوتی را به وجود آورد. حرکت فوق، غرب را برای انقلاب صنعتی و رنسانس آماده کرد، در حالی که در ایران مقاومت‌ها و تعارض‌ها هم چنان ادامه داشت. به عبارت دیگر در غرب، اندیشه خردورز محوریت گرفت و در ایران، ستیز مابین منادیان تجدد و مخالفین آن، گه به نفع یکی و گه به نفع دیگری ادامه یافت و هر چند جرقه‌های خردگرایی در ایران چون دوران شاه عباس اول و انقلاب مشروطیت و… ظاهر شد ولی هیچگاه به یک فرآیند پایدار تبدیل نگردید. بنابراین این موضوع یکی از محورهایی است که باید درباره آن تحقیق و با ایجاد فضایی باز و غیر سیاسی، اجازه داده شود که محققان، خصوصیات محیطی و محاطی جامعه ایران را بازشناسی و راه‌حل‌های لازم را از آن استخراج کنند. اگر امر توسعه را در قرون بعدی مورد بازنگری قرار دهیم، شاید یادآوری دوران شاه عباس اول از اهمیت کافی برخوردار باشد که در آن دوران جامعه ایران از وجوه مختلف، به خصوص اقتصادی، رشد متناسب یافت به‌ترتیبی که گفته شده است رفاه مردم برخی از روستاهای اطراف جاده‌ترانزیت کالا در ایران بهتر از رفاه روستاییان اطراف پاریس بوده است. معنی این مقایسه آن است که شاه عباس اول با سازماندهی شرایطی خاص، که قطعا با امکانات داخلی و خارجی آن زمان هم آهنگ بوده، جریانی از توسعه را شکل داد که محصولی استثنایی در تاریخ آن زمان به وجود آورد و حتی در برخی وجوه، ایران را با غرب قابل مقایسه کرد ولی در بستر تاریخ جرقه‌ای بود که استمرار نداشت.

هم زمان با دوره شاه عباس، تحولات شگرفی در غرب پدیدار شد که ایران با تمدن چند هزار ساله از آن عقب ماند. دو جریان تحول ساز در غرب را می‌توان نام برد، از یک طرف انقلاب صنعتی در غرب به وجود آمد که ثمره خردورزی قرون گذشته آن دیار بود و دیگری فرآیند رنسانس به مفهوم نوسازی مذهب بود که تحولی جدی در بستر فرهنگی جامعه غرب به وجود آورد و زمینه‌ای مناسب برای گسترش دموکراسی گردید. پرتستانیزم از یک طرف به فردگرایی رشد یافته در غرب عینیت فرهنگی بخشید و به افراد اجازه داد که به صورت مستقیم با خدای خود ارتباط برقرار کنند و از طرف دیگر قیود دست و پا گیر را تسهیل کرد تا جامعه بتواند در دنیای مدرن و ماشینی زیست بهتری داشته باشد. اما در ایران به جای عوامل کمک کننده، عوامل اخلال آور، روند آماده‌سازی زیرساخت‌ها برای توسعه را مختل کرد و شاید به همین دلیل بود که حرکت شاه عباس اول نتوانست تداوم داشته باشد.

در آن دوران به دلیل موقعیت سوق‌الجیشی کشور، دول غربی که در نتیجه انقلاب صنعتی به مواد اولیه از یک طرف و بازار برای فروش کالا از طرف دیگر نیازمند بودند، به خاور نزدیک و دور روی آوردند و هندوستان در این میان نقش مهمی‌ پیدا کرد به‌ترتیبی که دول اروپایی علاقه مند به دسترسی آسان به بازارهای هندوستان شدند. هم زمان روسیه نیز به دنبال دسترسی به هندوستان و البته دسترسی به آب‌های گرم اقیانوس‌ها، به ایران فشار وارد می‌کرد تا امکان اینگونه دسترسی‌ها را پیدا نماید و دول غربی برای مقابله با آن از فضای ایران استفاده می‌کردند. به عبارت دیگر ایران فضای مقابله غرب با روسیه تزاری شد و از هرگونه امکان تحول در امر توسعه بازماند. اگر سیاستمداران ایران می‌توانستند از شرایط فراهم آمده به عنوان یک مزیت استفاده کنند، ایران امروز، شکل دیگری داشت ولی متاسفانه بسیاری از سیاستمداران آن دوران در دامنه کشمکش دو طرف گرفتار آمدند و به جای تفکر برای فراهم آوردن یک ساختار قابل اتکا با هدف توسعه، هر روز با یکی از این دو طرف، در حال درگیری و یا سازش بودند.

در قرن بیستم شرایط برای ایران بدتر شد زیرا با شکل‌گیری ایدئولوژی کمونیزم و تاسیس اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۱۷، تفکر چپ و نفوذ شدید آن در لایه‌های روشنفکری جامعه ایران، تعارض فکری را نیز به تعارض سرزمینی بر سر منافع اضافه کرد و این کشور را به بستری پر مناقشه از درون و بیرون تبدیل کرد. به عبارت دیگر، ایران که به دلیل تعارض بین منافع دیگران، به خصوص انگلستان از یک طرف و روسیه از طرف دیگر به فضایی پرتنش تبدیل شده بود، درگیر منازعات ایدئولوژی چپ و راست درباره توسعه گردید و عملا راه‌های تحول آن مسدود شد آنچنان که با وجود از بین رفتن اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱، هنوز جامعه روشنفکری ایران درگیر مباحث چپ و راست در امر توسعه می‌باشد. هم زمان با این مسایل، کشف نفت در ایران در اوایل قرن بیستم فراهم کننده زمینه‌ای جدید برای درگیری بر سر این کشور شد زیرا، چرخ صنعت غرب بسیار به نفت به عنوان انرژی مورد نیاز برای صنعتی شدن وابسته بود و بنابراین حضور پررنگ‌تر کشورهای صنعتی در منطقه را موجب گردید. در نتیجه، این ثروت خدادادی که می‌توانست موتور پرقدرت حرکت‌های توسعه‌ای کشور گردد، محل نزاع و گرفتاری شد و هر آنچه از صدور نفت به دست می‌آمد، به جای توسعه، الگوهای مصرف را گسترده کرد و سیاستمداران با برداشت‌های نادرست از مفهوم عدالت، هر یک با دیگری بر سر تقسیم درآمدهای نفت مسابقه گذاشتند و جامعه ایران به جایی رسید که به‌رغم همه امکانات جغرافیایی، منابع طبیعی و جمعیت بالنده آن و البته فرهنگ ریشه‌دار ملی و مذهبی، امروز درگیر آن است که چه راهی را برای توسعه کشور انتخاب کند.

حاصل فرآیندهای فوق آن است که جامعه ایران به جامعه‌ای پر تضاد از نظر فکری تبدیل شده است و نمی‌تواند راهی مناسب را برای توسعه بپیماید. اگر به سیاست‌های تدوین شده در برنامه‌های توسعه کشور – اعم از پنج برنامه قبل از انقلاب و پنج برنامه بعد از انقلاب – نگاه کنیم و به آنچه در این شصت سال عمل کرده‌ایم توجه نماییم، به یک نتیجه قطعی می‌رسیم که برنامه‌های توسعه سیاهه‌ای از آرزوهاست و آنچه عمل شده راهی متفاوت با برنامه‌های تدوین شده بوده است. باید همه ما این سئوال جدی را در پیش روی قرار دهیم که چرا نمی‌توان در سیاست‌گذاری به راه‌حل‌هایی دست یافت که در عمل نیز قابل اجرا باشد. باید دید چگونه می‌توان تضادها را به تفاهم تبدیل کرد. مگر کشور چین، کمونیست نبود. ولی در سال ۱۹۷۹ تصمیم گرفت با دنیای غرب هماهنگ گردد و از این طریق منافع خود را حفظ نماید. در حالی که ایران غیر کمونیست، هنوز درگیر تضادهای فکری است و نمی‌تواند راه مناسب برای توسعه خود را هموار کند. گروهی ریشه تضاد موجود در جامعه ایرانی را تضاد سنت و مدرنیته می‌دانند که اگر این برداشت درست باشد باید دید که چرا لایه‌های سنتی جامعه را نمی‌توان با لایه‌های متجدد آن آشتی داد. ولی اگر بپذیریم که راهبری فکری جامعه را عموما صاحبان فکر و سیاستمداران به عهده دارند، باید قبول کنیم که مشکل اصلی، در قشر تحصیل کرده جامعه است که نتوانسته به عنوان صاحب فکر و نظر و یا در مقام سیاست‌گذار وظیفه کارشناسی خود را به درستی ایفا نماید. آیا وقت آن نرسیده که روشنفکران و سیاستمداران جامعه، به جای متهم کردن این و آن، از داخل و یا خارج، به ارزیابی عملکرد خود بنشینند و نقش این عملکرد را در تاریخ ایران بازشناسی نمایند.

 این بحث را با دو مثال به پایان می‌بریم. مثال اول: سال‌ها است که اقتصاددانان به دولت‌ها توصیه کرده‌اند که اقتصاد بازار متدولوژی بهتری برای استفاده بهینه از منابع دارد و بنابراین با توجه به روند شکل گیری اقتصاد جهان بعد از جنگ جهانی دوم، بهتر است که ایران هر چه زودتر به گات ‌و بعدا به WTO ملحق شود تا بتواند از شرایط به وجود آمده در جهان به نفع صادرات کشور استفاده نماید و تولید و اشتغال را بهبود بخشد. اما بیش از بیست سال است که بحث و گفت‌وگو در دانشگاه‌ها و جوامع روشنفکری و سیاست گذاری جریان دارد و زمانی تقاضای عضویت در WTO داده شد که مشکلات بین‌المللی این حرکت را مسدود نمود. آیا آنان که این راه را برای سالیان طولانی مسدود کردند مقصر نیستند؟

مثال دوم: باز هم اقتصاددانان در سال‌های متمادی استدلال کردند که برای همراه شدن با اقتصاد جهانی و برقراری تعامل مناسب با آن، باید سرمایه‌گذاری خارجی را تشویق کرد که یکی از عوامل موثر در آن حضور بانک‌های خارجی در کشور است. ولی بسیاری از کارشناسان و سیاستمداران با آن مخالفت کردند و نتیجه آنکه هنوز نتوانسته‌ایم اجازه گسترش شعبه بانک خارجی در کشور داشته باشیم. البته به محض آنکه شرایط مالی جهان برای ایران مشکل‌زا شد، از بانک‌های خارجی دعوت کردیم که به ایران بیایند. در صورتی که می‌دانیم به دلیل شرایط نامناسب فعلا استقبالی از آن نخواهد شد.

 خوشبختانه کتاب‌ها و مقالاتی که در این زمینه در طی دهه‌های گذشته نوشته شده قابل بازنگری است و می‌توانند محل قضاوت قرار گیرند. پس آیا وقت آن نرسیده است که صاحبان فکر، افکار و گذشته خود را بازنگری و آن را به تجربه‌ای برای تصحیح روند در پیش روی تبدیل نمایند، شاید در این صورت، بتوان تضاد فکری را که چندین قرن در کشور سابقه و ریشه دارد به روندی سالم در نظریه‌پردازی و تصمیم‌گیری تبدیل کرد. اما اگر نتوان این روند سالم فکری را آگاهانه طی کرد، مجبور خواهیم شد به کسانی بپیوندیم که می‌گویند این جامعه در نهایت یک دیکتاتور می‌خواهد تا برایمان تصمیم بگیرد و می‌دانیم در جهانی که دموکراسی، محور حرکت همه کشورها شده است، دیگر دیکتاتوری جایگاهی ندارد و هر تجربه‌ای از این دست، جز شکست حاصلی نخواهد داشت.