به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ - ۱۱:۰۰
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۹ ساعت ۱۳:۲۴
کد مطلب : ۱۳۶۴۷۰

تفاوت بنیادین دو فلسفه‌ سیاسی

حسام‌الدین اسلاملو- روزنامه بهار
در طول این سال‌ها مردم در بحث‌های تاکسی‌نشینی و در فضای مجازی پیرامون فسادهای مالی و سیاسی، تحلیل‌های آبکی زیادی ارائه داده‌اند: «ما ایرانی‌ها دزدی تو خون‌مونه»، «یه دفعه که به طرف پُست میدن، دست و پاشو گم می‌کنه و بخور بخور راه میندازه» و. . . اما واقعیت این است که انتشار خبرهای پی در پی تخلف نشانه ضعف است.  ضعفی نه در افراد بلکه در دستگاه اداری ما. فساد قدرتمندان لزوما از اخلاق فردی تک تک‌شان سرچشمه نمی‌گیرد بلکه جبری است که پندار عموم جامعه ما به خودش تحمیل می‌کند.

یعنی از ماست که بر ماست. این که بیاییم مشکل را در گزینش و به مقام رسیدن «آدم‌های تازه‌ به دوران رسیده» ربط بدهیم، نه تحلیل است و نه دردی از جامعه دوا می‌کند. تنها شاید توجیهی باشد در تلاش برای به کارگیری هرچه بیشتر نسل اول انقلاب که پایبندتر به ارزش‌های انقلابی ا‌ست و کنار گذاشتن جوانان نسل دوم و سوم از صحنه. حال آنکه مشکل فساد معطوف به قدرت در این سوال نیست «چه کسی به مقام برسد؟» بلکه در این پرسش است که آن کس چرا به یک مقام برسد و مهم‌تر اینکه چگونه رفتار کند؟ دلیلش هم خیلی روشن است. پیرامون اینکه چه کسی و چه کسانی به یک مقام برسند، اختلاف سلیقه زیاد است. اما وقتی درباره چرایی و چگونگی اعطای مسئولیتی صحبت می‌شود، تقریبا اکثریت بیشتری از تجربه و دانش حرف می‌زنند و سپس خواسته‌های عینی‌تری مثل رفاه، برابری، آبادانی و. . . را مطرح می‌کنند.
 
تفاوت بنیادین دو فلسفه‌ سیاسی
 «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق.» این اصلی ا‌ست که دانش مدرن سیاست بر آن استوار است. اصلی که اثبات آن را تجربه زیستن در سایه حکومت‌های خودکامه به دوش می‌کشد. بشر از تجربه گذشتگان آموخته است. بنابراین اندیشمندان سیاسی از چند قرن پیش به این سو به دنبال را‌ه‌حلی برای حداقلی شدن فساد در قدرت بوده‌اند. تقسیم قدرت، دوره‌ای شدن و دائمی نبودن قدرت، تکیه به رای مردم داشتن و شفافیت و پاسخگویی به مردم، از جمله راه حل‌هایی بوده که دانشمندان سیاسی برای کاستن فساد قدرت‌مداران مطرح کرده‌اند. اما مشکل ما از جایی آغاز می‌شود که در فلسفه سیاسی رسمی ما همیشه صحبت از این بوده که چه کسی حاکم شود؟

یعنی گمان می‌شده که باید یک انسان کامل، یک خیر مطلق پیدا شود تا بشود همه مسئولیت‌ها را به او سپرد و در کارش چون و چرا نکرد! گذشته از اینکه چنین انسان ابَر نیکی در جهان واقعی وجود دارد یا نه، باز این سوال پیش می‌آید که ملاک‌ها و شاخصه‌های این خیر مطلق چیست؟ اینجاست که در جامعه باورمند ما ملاک اعطای مسوولیت می‌شود ظاهر به صلاحی آدم‌هایی که تیپ ساده‌زیست و معتقد به خود گرفته‌اند. چون خلاء این نگاه فرهنگی-سیاسی در ایران احساس می‌شد، اخذ فلسفه سیاسی از انقلاب مشروطه آغاز شده بود اما از پس طرح مسئله غربزدگی توسط کسانی مثل فردید و ‌آل‌احمد، رفته رفته، جلوی روند اخذ و به کارگیری فلسفه سیاسی غربی در ایران گرفته شده است. به اسم اینکه با فرهنگ ما در تضاد است! ولی هر کس اندک دانشی از روان‌شناسی اجتماع انسان‌ها داشته و بویی از واقع‌بینی برده، به فسادآور بودن قدرت معترف است. وقتی چندین قرن پیش از فلسفه نوین غربی، مولانا روانکاوی می‌کند:
نفس اژدرهاست او کی مرده است
از غم بی‌آلتی افسرده است...

دیگر چه جایی برای ان‌قلت می‌گذارد؟ حالا اگر ما گمان می‌کنیم که علم و اندیشه مرز می‌شناسد، مگر مولوی غربی‌ست که بگوییم ما فلسفه‌ی غربی را قبول نداریم؟ مگر مولوی مسلمان نیست که بگوییم فلسفه‌ی سیاسی مسلمانان بی‌هیچ تجدیدنظری، مدح قدرت است؟ ! مگر زمان مولوی اثری از علم نوین و فلسفه‌ غرب بوده که آل احمد را درفش کنیم که بله مولانا غرب‌‌زده بوده.  این حرف‌ها نیست. مولوی درس روانشناسی می‌دهد. اگر بگوییم تن مولوی بلخی در قونیه به تن فرنگیان خورده، حافظ شیراز‌نشین را چه کار می‌کنیم که هفتصد سال پیش به حکومت یک ریاکار در شیراز طعنه می‌زند، محتسب‌اش می‌خواند و به مردم آزادی غربی! را توصیه می‌کند: «مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن.» بارها برای هم از این تعریف کرده‌ایم که اگر ما در قدرت بودیم، چنین و چنان می‌کردیم. همه جا عدل و داد می‌گسترانیدیم، تبعیض‌ها را از میان بر‌می‌داشتیم و. . . غافل از آنکه طبق تجربه‌ی «بشر» چه شرقی و چه غربی‌اش، این آب قدرت را اگر بی‌چون و چرا در اختیار هر آدم پاک و خوبی بگذاری، شناگر خوبی خواهد شد.