به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۳۰ - ۰۰:۳۱
 
۱
تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۹ ساعت ۱۵:۴۰
کد مطلب : ۱۴۲۹۵۵

فرشاد مؤمنی: از سقوط شاه درس بگیرید

فرشاد مؤمنی: از سقوط شاه درس بگیرید
 گروه اقتصادي: یک اقتصاددان گفت: کسانی که انقلاب را واکنشی از فرط رفاه و خوشی مردم ایران تصور و توصیف مي‌کنند، برای آنکه در ذهن خود تصور کنند که آن خوشی چه بوده است مي‌توانند به گزارش نیکی کدی از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ مراجعه کنند که با وجود آنکه نرم تعداد خانوار در ایران ۶ نفر اعلام مي‌کند؛ مي‌گوید درصد خانوارهایی که فقط یک اتاق داشتند از ۳۶ درصد در سال ۱۳۴۵ به ۴۳ درصد در سال ۱۳۵۵ افزایش پیدا کرده است؛در حالی که من فکر مي‌کنم برای نسل کنونی ایران چنین چیزی قابل تصور نباشد که یک خانواده ۶ نفری در یک اتاق زندگی کند. میانگین تورم در دهه ۴۰ تنها حدود ۲٫۴ درصد بود؛ در سال‌هاي ۵۵ و ۵۶ تورم از مرز ۲۰ درصد هم عبور کرد

به گزارش جماران، سخنان دکتر فرشاد مؤمنی درباره خطاهای دوره پهلوی بیش از هر چیز توصیه‌هايي برای پرهیز از تکرار خطاهای اقتصادی در ایران امروز است. او از دور باطل توسعه یافتگی، تکرار خطاهای اقتصادی دوره شاه در برخی از رویکردهای اقتصادی و نوعی «قفل شدگی به تاریخ» هم در تجربه دولت احمدی نژاد و هم در تجربه تعدیل ساختاری سخن مي‌گوید. هم نابرابری و هم سیاست‌هاي پیامد شوک نفتی را خطری برای ایران امروز نیز برمی شمارد و تأکید مي‌کند؛ اگر این مناسبات همچنان استمرار داشته باشد؛ خطر سقوط برای ما هم وجود خواهد داشت.

عضو هیأت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس، با ارزیابی کتاب دکتر جهانگیر آموزگار، وزیر دارایی قبل از انقلاب در کابینه امینی آغاز مي‌کند، و تلاش مي‌کند تا از نقدهای آموزگار به عملکرد اقتصادی آن دوره، هشدارهایی برای پرهیز از خطاهای اقتصادی امروز برگیرد. او مي‌گوید: آموزگار به درستی گفت که از منظر اقتصادی بعداز جنگ، کشور در کادر برنامه تعدیل ساختاری به همان مؤلفه‌هايي برگشت که در دوره پهلوی جریان داشت. همچنانکه آموزگار نشان مي‌دهد که خصلت نابرابر سازی برنامه تعدیل ساختاری به هیچ وجه کمتر از آنچه که در دوره پهلوی بوده است، نیست و مي‌گوید اگر در دوره پهلوی منتقدان به خصلت مونتاژی و وابسته بودن صنایع اعتراض مي‌کردند؛ در دوره تعدیل ساختاری نیز، گستره و عمق وابستگی‌ها و مونتاژکاری‌ها به طرز غیر متعارفی افزایش پیدا کرده است.

متن کامل سخنان دکتر فرشاد مؤمنی را در ادامه بخوانيد:
در طیف آن‌ها که طرفدار خیلی شدید خانواده سلطنتی پهلوی در ایران بوده اند و در حیطه اقتصاد هم کار کرده اند؛ شاید یکی از معتبرترین و محترم ترین و پرکارترین آن‌ها جهانگیر آموزگار باشد. جهانگیر آموزگار تعصب افراطی خودش به سلطنت پهلوی را نسبت به هر کتاب دیگری بیشتر در کتابی که حدود ۲۰ سال پیش منتشر کرده با عنوان اقتصاد ایران در دوران جمهوری اسلامی؛ نشان داده است و حتی ادعای محوری او در این کتاب این است که اگر در ده ساله اول بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اقتصاد ایران با وجود همه آن فشارها توانسته روی پای خودش بایستد؛ این محصول مواریثی است که از دوره پهلوی باقی مانده بوده است.
آنچه که او درباره ۱۰ ساله اول بعداز انقلاب مي‌گوید؛ واقعا نسبتی با علم ندارد و بیشتر احساسات است. بحث بر سر این است که اگر آن میراث در شرایط صلح نتوانسته رژیم پهلوی را حفظ کند؛ چگونه در دوران جمهوری اسلامی و در شرایط جنگ توانسته ما را حفظ کند و مگر ماجرای توسعه وتوسعه نایافتگی، فقط به ماشین آلات و تجهیزات است؟ من پاسخ این بخش از اظهارات او را درباره دولت مهندس میرحسین موسوی درجای دیگری به تفصیل توضیح خواهم داد.
اما نکته مهم دیگری که او در این کتاب مطرح مي‌کند؛ که البته قدری در آن از حیطه ادب و انصاف توأمان خارج مي‌شود و بعضی وقت‌ها به رهبران دوران جمهوری اسلامی پس از جنگ هتاکی هم مي‌کند؛ مي‌گوید به محض این که آن میراث مستهلک شده بود؛ از منظر اقتصادی این‌ها دوباره در کادر برنامه تعدیل ساختاری به همان مؤلفه‌هايي برگشتند که در دوره پهلوی جریان داشت؛ که البته این بخش از سخن او درست است و ما به هتاکی‌هاي او اعتراض داریم.
او مي‌گوید به رژیم پهلوی از نظر سیاست‌هاي نابرابری ساز اعتراض‌هايي وجود داشت که این حرف بسیار درستی است و او نشان مي‌دهد که خصلت نابرابر سازی برنامه تعدیل ساختاری به هیچ وجه کمتر از آنچه که در دوره پهلوی بوده است، نیست. مي‌گوید در دوره پهلوی منتقدان به خصلت مونتاژی و وابسته بودن صنایع اعتراض مي‌کردند؛ در دوره تعدیل ساختاری گستره و عمق وابستگی‌ها و مونتاژکاری‌ها به طرز غیر متعارفی افزایش پیدا کرده است و از این قبیل.
اما مسأله بسیار مهمتر که متأسفانه تا حدود زیادی از اعتبار علمی تلاش ایشان کم مي‌کند؛ این است که جهانگیر آموزگار حتی در پذیرفتن نقدهایی که بر جهت گیری‌هاي دوره پهلوی وجود داشته است؛ از اسناد ارزیابی برنامه ۵ و اسناد تدوین برنامه ششم هم یادی نمي‌کند. و آن‌ها را انکار مي‌کند؛ در حالی که هم گزارش‌هاي ارزیابی برنامه پنجم قبل از انقلاب و هم برنامه ششم قبل از انقلاب، همه در دوره پهلوی تدوین شده است و شما وقتی به خصوص در اسناد برنامه ششم را ملاحظه مي‌کنید؛ مي‌بینید که در سازمان برنامه آن زمان بیش از ۱۰۰ مورد خطای راهبردی در هدفگذاری و طراحی استراتژی‌ها را در دوره پلهوی به رسمیت مي‌شناسد؛ و جهانگیر آموزگار تمام این‌ها را هم انکار مي‌کند.
اما با وجود همه تعصبی که او به عملکرد رژیم شاه نشان مي‌دهد، نکته بسیار جالبی در گزارش جهانگیر آموزگار وجود دارد که ما مي‌توانیم آن را به عنوان یکی از منشأهای جدی سقوط رژیم پهلوی به رسمیت بشناسیم و از این زاویه به رهبران جمهوری اسلامی هم هشدار بدهیم که اگر این مناسبات همچنان استمرار داشته باشد؛ خطر سقوط برای ما هم وجود خواهد داشت.
گزارش بسیار جالبی را آموزگار مي‌دهد؛ درباره این که بعداز این که بحران‌هاي کوچک و بزرگ در اثر خطاهای راهبردی سیاستی پس از شوک اول نفتی آثار خودش را آشکار کرد؛ در کادر عناصر اصلی برنامه ریزی کشور، یک راهبرد دو محوری برای تدوین برنامه ششم در نظر گرفته مي‌شود. محور اول آن این است که به دستگاه‌هاي اجرایی بخشنامه مي‌کنند؛ برای تدوین سند برنامه ششم؛ حداقل نیازهای ارزی را مبنا قرار دهند و به صراحت به آن‌ها مي‌گویند که دوره آن ریخت و پاش‌هاي افراطی ۵۲ تا ۵۶ سپری شده است.
محور دوم راهبردی که برای برنامه ششم طراحی مي‌کنند؛ این است که به شرکت نفت مأموریت داده مي‌شود؛ خوشبینانه ترین برآورد از چشم انداز درآمد نفتی در دوره برنامه ششم را ارائه کنند.
پدیده پاردوکسیکالی که آموزگار از آن یاد مي‌کند این است که مي‌گوید؛ فضای نظام تصمیم گیری و تخصیص منابع، آنقدر فاسد و رانتی شده بود که با وجود این که به آن‌ها دستور داده شده بود؛ حداقل نیازهای ارزی خود را اعلام کنند؛ وقتی که در سازمان برنامه مجموع تقاضاهای ارزی دستگاه‌ها را محاسبه کردند؛ به رقم ۵۰۰ میلیارد دلار برای دوره سال‌هاي برنامه ششم رسیدند که چیزی حدود ۳٫۵ برابر کل هزینه‌هاي ارزی بود که در دوره برنامه پنجم صورت گرفته بود.
نکته جالب تر این است که گزارش شرکت نفت که قرار بود خوشبینانه ترین برآوردها را از چشم انداز درآمد نفتی برای سال‌هاي برنامه ششم ارائه کند؛ خوشبینانه ترین سناریو چشم اندازی حدود ۱۴۵ میلیارد دلار را به نمایش گذاشت.
از این زاویه مي‌توانید ببینید چگونه فضای رانتی، غیر شفاف و غیر مشارکت جویانه در نظام تصمیم گیری و تخصیص منابع باعث مي‌شود که سناریوی حداقل‌هاي نیاز ارزی بیش از ۳ برابر سناریوی خوشبینانه ترین چشم انداز درآمد نفتی باشد و این مي‌تواند زنگ خطری برای دوران فعلی هم باشد.
درباره منشأ‌ها از زاویه تاریخی یک سند بسیار مهم دیگر وجود دارد که جهانگیر آموزگار آن را ندیده است که به نظر من مي‌تواند برای ارزیابی منصفانه از آنچه که از دوران پهلوی به عنوان میراث برای جمهوری اسلامی باقی ماند؛ حتما باید دیده شود. دوستانی که در سن و سال من هستند؛ مي‌دانند که روز ۴ آبان روز تولد محمدرضا شاه بود و کاری که ایشان هر سال انجام مي‌داد؛ این بود که روز قبل از تولدش مصاحبه ای مي‌کرد و به اصطلاح راهبردهایی را مطرح مي‌کرد.
از این زاویه روزنامه کیهان سوم آبان ۱۳۵۵ یک سند تاریخ بسیار خارق العاده است که به ما کمک مي‌کند؛ واقعیت آنچه که در دوره پهلوی بود و باعث شد آن‌ها نتوانند دوام بیارند را به شکل خوبی نشان مي‌دهد.
این مصاحبه واقعا از جنبه‌هاي گوناگون ارزش واکاوی دارد. فرم حرف زدن شاه و فرم تعیین اولویت‌ها از هر نظر برای آن‌ها که مي‌خواهند ببیند شیوه حکمرانی استبدادی چگونه دور باطل توسعه نایافتگی را بازتولید مي‌کند و مناسبات منحط استبدادی در ساخت سیاسی را به ساخت اقتصادی هم تسری مي‌دهد؛ مي‌تواند بسیار آموزنده باشد.
اما شاه بیت نکاتی که در آن مصاحبه وجود دارد؛ این است که خبرنگار از او مي‌پرسد که بعضی از پیش بینی‌ها از چشم انداز بازار نفت حکایت دارد که بعداز کاهش مختصر قیمت‌ها در سال ۵۵ ممکن است در سال ۵۶ و ۵۷ قیمت‌ها افزایش پیدا کند و خبرنگار از او مي‌پرسد که برای چنین حالتی چه راهبردی دارد. پاسخ شاه این است:
می گوید اگر یک بار دیگر چنین فرصتی پیش آمد؛ این بار دیگر پول‌هاي خود را آتش نخواهیم زد.
کسانی که دستی در ماجرای شیوه‌هاي حمکرانی در ساخت‌هاي توسعه نیافته دارند؛ مي‌دانند که حتی وقتی کشور با فاجعه‌هاي عملکردی بزرگ روبروست؛ فرد شماره یک به روی خود نمي‌آورد و فقط روحیه مي‌دهد و مي‌گوید مشکلی نیست و ما مي‌توانیم این را حل و فصل کنیم. ببینید مناسبات فاسد و رانتی در آن زمان چه وضعیتی داشته که فرد شماره یک از آنچه که اتفاق افتاده با عنوان آتش پول‌ها تعبیر مي‌کند.
بنابراین برای دوره بعداز انقلاب هم اگر کسانی سعی کنند که این ایده را ترویج کنند که اگر ما ارز داشته باشیم؛ یا ریال داشته باشیم؛ دیگر مشکلی نداریم؛ در واقع دارند؛ بستر را برای فساد و ناکارآمدی و یا به تعبیر محمدرضا شاه برای آتش زدن دارایی‌هاي کشور محیا مي‌کنند.
پس از شوک نفتی شاه جریان جنون آمیز واردات را برای افزایش رفاه به شیوه کوته نگرانه به جای تمرکز روی بنیه تولید در پیش گرفت. به گونه ای که از طریق تحریک مصرف مي‌خواست رفاه را ایجاد کنند. واردات محوری اصل شد.
به دلیل این که هدف دستیابی به رانت بود؛ بخش‌هايي از واردات هم که کالاهای سرمایه ای بود؛ به خاطر فسادآلود بودن آن عملا به افزایش ظرفیت‌هاي تولیدی منجر نشد؛ اما در جریان حمل و پیاده کردن این بخش از کالاها به ایران، به دلیل آماده نبودن زیرساخت‌ها ده جور هزینه جنبی دیگر از جمله هزینه‌هاي دموراژ بابت معطلی کشتی‌ها در بندرها به هزینه‌هاي ما افزوده شد.
در واقع با افزایش دلارهای نفتی این امکان برای شاه پدیدار مي‌شود که آن را تبدیل به ریال کند. چاپ پول به معنای افزایش تقاضای کالا و خدمات است در حالی که هیچ اتفاقی در سمت عرضه نیافتاده است.
وقتی کل درآمدهای اضافه شده را مي‌خواهید خرج کنید. دلارهای نفتی نقش شوک تقاضا را بازی مي‌کنند. به کشور اجازه مي‌دهد بسیار فراتر از بنیه تولیدی مصرف کند. چون نمي‌تواند آن را از طریق تولیدات داخلی تأمین کند، فزونی تقاضا نسبت به عرضه باعث جهش قیمت‌ها مي‌شود که بخشی از آن توسط واردات جبران مي‌شود؛ اما بخشی دیگر (کالاهای غیرقابل مبادله) مثل ساختمان که قابل وارد کردن نیست، امکان جبران نمي‌یابد. بنابراین تنها بخشی از شوک مازاد تقاضا را با واردات پوشش مي‌دهند و در بخشی که قابلیت واردات وجود ندارد؛ جهش‌هاي تورمی ایجاد مي‌شود.
در بیماری هلندی وقتی کشور درآمد ناگهانی به دست مي‌آورد تراز تجاری مثبت مي‌شود. مثبت شدن آن باعث مي‌شود که ارزش خارجی پول ملی به صورت تصنعی بالابرود و قدرت خرید این پول در برابر ارزهای دیگر تقویت مي‌شود و مشوق واردات مي‌شود. چون واردات ارزان تمام مي‌شوم.
از طرفی با چاپ پول در ایران تورم پدید آمد. نتیجه این شد؛ در حالی که در اقتصاد ایران برای اولین بار درآمد نفتی در سال ۱۳۴۸ از یک میلیارد دلار گذشت و ما با واردات کمتر از یک میلیارد دلار در کل دهه ۱۳۴۰ تورم یک رقمی داشتیم؛ اما از دهه ۱۳۵۰ با نزدیک به ۲۰ برابر شدن واردات تورم دو رقمی پیدا کرد. به گونه ای که میانگین تورم در دهه ۴۰ تنها حدود ۲٫۴ درصد بود و در سال‌هاي ۵۵ و ۵۶ ار مرز ۲۰ درصد هم عبور کرد.
شیوه کوته نگرانه تکیه بر واردات برای مهار تورم، باعث سیاست درهای باز مي‌شود و در این شرایط تولید کنندگان داخلی که قادر به رقابت نیستند، کارکنانشان بی کار مي‌شوند. ترکیبی از تورم و رکود تحمیل مي‌شود. به این ترتیب کشور به دام رکود تورمی کشیده شد. به گونه ای که بیماری تولید زیر ظرفیت ،بیماری همه بنگاه‌هاي تولیدی ما شد.
نکته دیگری که درباره منشأ‌هاي انقلاب اسلامی از جنبه اقتصادی و از منظر نابرابری‌هاي ناموجه اجتماعی است.
من سعی کرده ام که برای دادن یک تصویر از مسائل معیشتی مردم؛ در آن دوره، مطلقا سراغ منتقدان انقلابی رژیم پهلوی نروم و حتی از اسناد رسمی منتشر شده در دوره بعداز انقلاب اسلامی هم به هیچ وجه استفاده نکردم. تمرکز خودم را روی گزارش‌هاي مربوط به سرشماری‌ها و گزارش‌هايي که سازمان برنامه و بانک مرکزی منتشر کرده اند گذاشته ام که در آثار کسانی که در آن دوره کار کرده اند منعکس شده اند.
فکر مي‌کنم خیلی قابل اعتنا باشد و خیلی مهم است که ما نقاط قوت رژِم پهلوی را ببینیم و نقاط ضعفش را هم ببینیم. کما این که باید درباره دوره بعداز انقلاب هم چنین باشد. شخصا در معرض این اتهام قرار دارم که کارنامه جمهوری اسلامی را بیش از حد نقد مي‌کنم.
و من همیشه توضیح مي‌دهم که اگر خردی در سطح اراده کشور وجود داشته باشد؛ حتما مي‌فهمند که چاپلوس‌ها و دروغ گوها و تلمق گوها دوست‌هاي واقعی دولت و ملت نیستند و آن‌هاي که بر اساس معیارهای علمی، نقاط قوت و ضعف را مطرح مي‌کنند؛ دوست واقعی هستند. امیدواریم که توضیحات ما مؤثر هم واقع شود.
برای این که میزان درستی تصویری را ارزیابی کنید که رسانه‌هاي سلطنت ایجاد مي‌کند که گویی ایرانی‌ها در آن ایام غرق در خوشی بودند و از فرط خوشی چنین کاری کرده اند و بعضی از چهره‌هاي خاندان سلطنتی هم کاملا هماهنگ با آن مي‌آیند واقعیت‌هاي دستکاری شده ای را نمایش مي‌دهند و با مخاطبان ایرانی خودشان که نسل جوان ما هستند صحبت مي‌کنند؛ باید به متونی که عالمانه به روایت ریشه‌هاي اقتصادی انقلاب پرداخته اند مراجعه کرد.
از نظر معیشت، فرد هالیدی در کتاب دیکتاتوری و سرمایه داری در ایران استناد مي‌کند به گزارش‌هاي رسمی بانک مرکزی و مرکز آمار ایران و مي‌گوید که فقط در تهران در فاصله سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۵۲ یعنی قبل از شوک نفتی، اجاره خانه در تهران ۱۵ برابر شد.این در حالی است که بسیاری فکر مي‌کنند کل ماجرای سقوط رژیم پهلوی مربوط به خطای‌هاي پس از شوک نفتی مي‌شود.
فرد هالیدی مي‌گوید اجاره بهای ۱۵ برابر شده در ادامه در سال ۱۳۵۳ نسبت به ۱۳۵۲ دوباره ۲۰۰ درصد رشد کرد و در سال ۵۴ دوباره ۱۰۰ درصد رشد داشت. از این رو آمارهای فقر و نابرابری‌ها در رژیم شاه درس آموز است.
موضوع جالبتری را درباره کیفیت معیشت مردم، با استناد به داده‌هاي سرشماری سال ۴۵ و ۵۵ خانم نیکی کدی در کتاب ریشه‌هاي انقلاب ایران مطرح مي‌کند که فکر مي‌کنم برای آن‌ها که مي‌خواهند درباره آن دوره و چرایی سقوطش داوری کنند مفید باشد.
ایشان یادآوری مي‌کنند که در فاصله سرشماری ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ نرم خانوار در ایران ۶ نفر بود. یعنی به طور متوسط خانوارها از یک پدر و یک مادر و ۴ فرزند تشکیل مي‌شد و مي‌گوید درصد خانوارهایی که فقط یک اتاق داشتند از ۳۶ درصد در سال ۱۳۴۵ به ۴۳درصد در سال ۱۳۵۵ افزایش پیدا کرده است. قشنگ این را در ذهن خودتان تصور و تصویر کنید تا ببینید آن خوشی که شبکه‌هاي سلطنت طلب مطرح مي‌کنند و مي‌گویند مردم از فرط خوشی این واکنش را نشان داده اند؛ بتوانید اینجا بهتر درک کنید. من فکر مي‌کنم برای نسل کنونی ایران چنین چیزی قابل تصور نباشد که یک خانواده ۶ نفری در یک اتاق زندگی کند. باید
آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب دوباره با استناد به داده‌هاي همان دو سرشماری، مي‌گوید که در سال ۱۳۵۵، ما ۴ مشخصه اجتماعی قابل اعتنا را مي‌توانیم از داده‌هاي سرشماری استخراج کنیم.
اولین آن‌ها جهش چشمگیر نرخ مرگ و میر کودکان است.
یعنی تصور شاه این بود که ما داریم به سمت دروازه‌هاي تمدن بزرگ حرکت مي‌کنی؛ اما واقعیت‌هايي که در سرشماری‌ها در ۵۵ نسبت به ۴۵ احساس مي‌شود؛ نخستینش این است.
ویژگی دوم به روایت آبراهامیان این است که در بین کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا که یکی از توسعه نیافته ترین مناطق آن زمان در دنیا محسوب مي‌شد؛ ایران از نظر نسبت تخت‌هاي بیمارستانی به جمعیت؛ رتبه آخر را داشته است.
شما اسامی کشورهایی که در این منطقه هستند؛ یکبار جلوی چشمتان بیاورید و تصور کنید که ایران در ۱۳۵۵ این جایگاه را در حیطه سلامت داشته است.
محور سومی که آبراهامیان ذکر مي‌کند؛ این است که در سال ۱۳۵۵ ، ۶۸ درصد بزرگسالان ایران به کلی بیسواد بوده اند.
نکته چهارم این است که از کل کودکان لازم التعلیم؛ که در سنین تحصیل هستند؛ کمتر از ۴۰ درصد آن‌ها مي‌توانستند دوره ابتدایی را به پایان برسانند.
بنابراین با توجه به آنچه که درباره کیفیت زندگی گفته مي‌شود؛ از طریق این شواهد مي‌توانید به خوبی متوجه شوید که آنچه که شبکه‌هاي تلویزیونی سلطنت طلب مطرح مي‌کنند؛ به یقین برای بخش اندکی از جمعیت ایران وجود داشت؛ اما برای اکثریت قاطع جمعیت، مطلقا جز آه و حسرت چیزی از آن مشاهده‌ها حاصل نمي‌شد.
نکته بسیار جالب دیگری را جان فورا در کتاب مقاومت شکننده مطرح کرده است که به نظر من این هم قابل اعتناست.
فوران یکی از مطرح ترین ایران شناسان معاصر دنیا است. او مي‌گوید تا سال ۱۳۵۲ که سال قرار گرفتن در آستانه شوک نفتی است؛ و هنوز شوک نفتی اتفاق نیافتاده است؛ تا این سال بیش از ۶۴ درصد کل جمعیت شهرنشین کشور دچار سوء تغذیه بوده اند. به این نسبت دقت کنید وبعد ببینید که مي‌گوید این وضع در جامعه روستایی به مراتب بدتر بود و ۴۲ درصد جمعیت روستایی در سال ۱۳۵۲ وضعیت تغذیه بسیار بد داشتند. یعنی بسیار فراتر از سوء تغذیه ای که جامعه شهری دچار آن بود.
شما وقتی این مشخصه‌هاي رفاهی را برای آن وزن جمعیتی ملاحظه مي‌کنید؛ خیلی بهتر و واقع بینانه تر مي‌توانید راجع به ماجرای اعتراض فراگیر مردم نسبت به رژیم پلهوی داوری کنید.
فوران در ادامه مي‌گوید برای این که بدانید توزیع عایدات نفت به چه طرز غیر متعارفی فاسد و نابرابر بوده است؛ کافی است توجه داشته باشید که حتی در سال ۱۳۵۶ هم ایران، در کل منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بدترین نسبت پزشک به بیمار، بالاترین نرخ مرگ و میر اطفال و پایین ترین نسبت تخت‌هاي بیمارستانی به جمعیت را داشته است.
تکرار مي‌کنم که کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا کشورهای بسیار عقب مانده آن دوره محسوب مي‌شدند و این منطقه جزو عقب مانده ترین مناطق آن روز دنیا بود و مي‌دانید که این میراث همچنان هم با ما همراه است.
محور دیگر منشأ‌هاي اقتصادی انقلاب که در مستندات ارزیابی برنامه ۵ هم وجود دارد و در گزارش‌هاي برنامه ۶ هم وجود دارد و مربوط مي‌شود به پردازش داده‌هاي سرشماری‌ها که کاملا گویای این ماجراست.
محور دیگر شیوه حکمرانی است. کتاب سقوط شاه، نوشته فریدون هویدا در این زمینه ۷ محور را در شیوه حکمرانی دوره پهلوی در سقوط این رژیم موثر مي‌داند. به ترتیب ؛ استبداد مطلق العنان شخصی محمد رضا شاه همراه با اشتباهات فاحشی که آن شخص مرتکب شده بود. دوم فساد گسترده مالی. سوم سقوط اخلاقی . چهارم افراط در نظامی گری و تخصیص بخش بسیار بزرگی از درآمدهای ارزی کشور به خرید اسلحه. پنجم اختناق گسترده که با نظام تک حزبی حزب رستاخیز تکمیل شد. ششم دست کم گرفتن قدرت مذهب و هفتم زوال عملکرد اقتصادی.
از این روست که بعضی وقت‌ها که کسانی با حسن نیت حسرت عملکرد اقتصادی قبل از انقلاب را مي‌خورند و چیزهایی از این قبیل را به زبان مي‌آورند؛ من دچار شگفتی مي‌شوم برای این که مي‌گوییم باید حداقل در حدی که گزارش‌هاي پشتیبان برنامه ششم قبل از انقلاب اوضاع به غایت نابسامان اقتصادی را به رسمیت شناخته ما هم لااقل این میزان را بپذیریم.
نکته دیگری که به نظر من در منشأ‌هاي اقتصادی خیلی قابل اعتناست و بسیار ارزش واکاوی دارد؛ چون ما آن آسیب پذیری‌ها را همچنان حفظ کرده ایم؛ مسأله بنیه تولیدی ضعیف است.
زنده یاد هدی صابر که یکی از پژوهشگر‌هاي ممتاز تاریخ معاصر ایران بود؛ و به ویژه مطالعات بسیار ژرف و راهگشایی درباره تاریخ ۱۰۰ ساله ایران از منظر اقتصادی داشت؛ در آن موقعی که در تلویزیون کار مي‌کرد؛ گزارشی تهیه کرد که مبنای تهیه برنامه‌هايي باشد که نمي‌دانم تولید شده یا خیر؛ تحت عنوان صنعت ایران وابسته ارز خوار!
امیدوارم خانواده ایشان این گزارش را منتشر کنند چون واقعا یک کار پژوهشی بسیار ارزنده و قابل اعتنایی بود. هدی در آن پژوهش نشان داده بود که چگونه یک خطای راهبری در اداره بخش صنعت ایران در آن دوره اتفاق افتاده بود که متأسفانه الان هم همان خطا در حال تکرار است؛ و آن این بود که به اسم استراتژی جایگزینی واردات عملا استراتژی توسعه واردات در دستور کار قرار گرفته بود و در آنجا شرح مفصل و مستندی را از گسترده و عمق وابستگی صنعتی ایران آورده بود.
این تلاش را مي‌توان در کنار یک کار بسیار ارزنده ای قرار داد که استاد ارجمند جناب آقای بایزید مردوخی انجام دادند. اواسط دهه ۱۳۶۰ دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، همایش خوبی تحت عنوان بررسی سازوکارهای برون رفت از دام تک محصولی نفت برگزار کرد. آقای مردوخی عزیز در آن همایش مقاله ای را ارائه داده بودند که گفته بودند اگر بخواهیم این اتفاق رخ دهد باید بنیه تولید صنعتی مدرنمان را بالاببریم و درباره آنچه که به عنوان میراث از دوره پهلوی باقی مانده بود، آماری را از اسناد برنامه ۵ و ۶ ذکر کرده بودند.
برای این که بدانید سطح بنیه صنعتی ایران در آستانه فروپاشی پهلوی چه بوده کافی است به این نکته توجه داشته باشید که کل درآمدهای حاصل از صادرات غیرنفتی دربهترین حالت فقط مي‌توانسته نیازهای ارزی سه روز بخش صنعت ایران را تأمین کند.
بنابراین این که ما بخش‌هاي بزرگی از آن سهل انگاری‌ها را هنوز هم داریم ادامه مي‌دهیم و هنوز هم فکر مي‌کنیم که از طریق خام فروشی و از طریق واردات مواد خام و کالاهای اولیه ای و اسطه ای مي‌توان گره تولید صنعتی کشور را باز کرد و متأسفانه کسانی به رشد‌هايي که از طریق خام فروشی و رانت جویی حاصل مي‌شود دل مي‌بندند و آمارهای شگفت انگیز ارائه مي‌کنند نشان مي‌دهد که این سازه ذهنی هنوز هم در ایران فعال است و ما باید درباره آن فکری کنیم.
محور دیگری که درباره منشأ‌هاي فروپاشی رژیم پهلوی خیلی مورد توجه قرار گرفته است مسأله نابرابری و بی عدالتی است.
این هم مسأله بسیار مهم دیگری است که ما اکنون همچنان شاهد تکرار اشتباهات فاحشی هستیم و سهل انگاری‌هايي که کل دستاوردهای ده ساله اول بعداز انقلاب در این زمینه را هم تهدید مي‌کند.
من در این زمینه بدون این که وارد جزئیات شود؛ با این که در جای خودش ارزش واکاوی‌هاي عمیق دارد؛ شما را به گزارش‌ها بانک مرکزی و مرکز آمار دعوت مي‌کنم.
این گزارش‌ها روی این نکته اذعان دارند که در کل دوره سال‌هاي ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ همواره ضریب جینی در ایران از ۵۰ صدم بالاتر بود. اهمیت این یافته این است که خیلی‌ها فکر مي‌کنند که اصل ماجرای نابرابری‌هاي گسترده در ایران مربوط به دوره پس از شوک اول نفتی است. در حالی که واقعیت این است از سال‌هاي خیلی قبل تر از آن این مناسبات نابرابر ساز وجود داشته است. استاد فقید دکتر حسین عظیمی رساله دکتری خودشان در دانشگاه آکسفورد در آن سال‌ها روی همین مساله گذاشتنه بودند و بر اساس این که ضریب جینی بالاتر از ۵۰ صدم حکایت از شرایط انفجار اجتماعی دارد؛ ایشان در رساله شان پیش بینی کرده بودند که رژیم پهلوی نمي‌تواند داوم بیاورد و اگر به رساله ای ایشان دسترسی نداشتید فقط برای این که عظمت زحمت و ارزش کاری که حسین عظیمی داشته است را بدانید مي‌توانید به کتاب اقتصاد سیاسی ایران محمد علی کاتوزیان مراجعه کنید. کاتوزیان به صراحت مي‌گوید تمام آنچه که در آن کتاب درباره توزیع درآمد و ثروت روایت مي‌کند؛ حاصل رساله دکتری حسین عظیمی عزیز است که خداوند ایشان را رحمت کند.
زاویه بسیار جالب دیگری هم هست که متأسفانه حتی هم نسلی‌ها ی من هم گاهی در اثر دیدن فیلم‌هاي ماهواره ای به اشتباه مي‌افتند و یادمان مي‌رود که مناسبات چه بود. این است که آقای دکتر حسین پناهی که یکی از متخصصان ممتاز جامعه شناسی انقلاب در بین جامعه شناسان ما هستند؛ چند سال پیش کار پژوهشی بسیار ارزنده ای کردند که مناسبات مربوط به سازه‌هاي ذهنی ایرانیان در آستانه انقلاب را از کانال شعارهایی که مردم در تظاهرات مي‌دادند؛ جست و جو کردند و نتیجه این پژوهش در ژورنال عملی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی هم منتشر شده است. ایشان نشان داده اند که بیش از ۹۰ درصد کل شعارهایی که مردم در دوران مبارزه مي‌دادند؛ بر محور اعتراض به فقر، نابرابری و بی عدالتی بوده است.
برای این که بفهمیم که چقدر این مسأله حیاتی است، من به یکی از جاودانه‌هاي میشل فوکو شما را ارجاع مي‌دهم. البته این که مي‌گویم جاودانه از باب اهمیت درکی است که او داشته است. فوکو نسبت به انقلاب ایران خیلی برخورد همدلانه داشت و کتاب ایرانیان چه سودایی در سر مي‌پرورانند را در آستانه انقلاب و بعداز آمدن به تهران و شرکت در راهنپیمایی‌ها نوشت که در ایجاد حس همدلی نسبت به انقلاب اسلامی در سطح روشن فکران دنیا بسیار تأثیر داشته است.
بر اساس آن برخورد همدلانه به محض این که انقلاب ایران پیروز مي‌شود؛ فوکو نامه تاریخی ای به زنده یاد مهندس مهندی بازرگان به عنوان اولین نخست وزیر انقلاب مي‌نویسد که شاه بیت آن این عبارت تکان دهند ه است که:
عدالت و بی عدالتی نقطه‌هاي حساس هر انقلابی هستند؛ جایی که انقلاب‌ها به خاطر آن پدید مي‌آیند و اغلب جایی است که راهشان را گم مي‌کنند و از بین مي‌روند.
یعنی فهم معوج از بی عدالتی یا ترویج بی اهمیتی این مسأله یا دادن گزارش‌هاي دروغ در این زمینه به مقامات همگی در واقع نشستن بر سر شاخ و بن بریدن است.
شاید سخن گزافی نباشد که قدردانی واقعی از تلاش‌ها و مجاهدت‌هاي فکری و عملیکسانی که در این جنبش اجتماعی فراگیر انقلاب اسلامی بر علیه استبداد و استعمار نقش آفرینی کردند؛ این باشد که با منطق و معیارهای علمی، هم منشأهای این پدیده را توانیم خوب بشناسیم و هم درباره ریشه‌هاي یک قفل تاریخی که بررسی‌هاي جدی تری داشته باشیم.آن قفل تاریخی توسعه نیافتگی است.
ایران جزو معدود کشورهایی است در دنیا که در قرن بیستم دو جنبش اجتماعی بسیار فراگیر برای برون رفت از توسعه نیافتگی را تجربه کرده است. یکبار در ربع اول قرن بیستم و با عنوان انقلاب مشروطیت که در زمان خودش جزو حرکت‌هاي پیشگام و بسیار خارق العاده بود و یکبار در ربع پایانی قرن بیستم و در کادر انقلاب اسلامی این جنبش صورت گرفت و گستره و عمق نفوذ مردمی انقلاب اسلامی به مراتب از انقلاب مشروطیت و همین طور تلاش خارق العاده ای که در سال‌هاي میانی قرن بیستم صورت گرفته بود یعنی جنبش ملی شدن صنعت نفت، بیشتر و جدی تر بود.
هر سه این کوشش‌ها یکی از ویژگی‌هاي مشترکی که دارند؛ این است که در سال‌هاي آغازین خود دستاوردهای بسیار بزرگ و بسیار مافوق انتظاری داشته اند و در برخی از آن‌ها رکوردهایی ثبت شده است که از آن زمان تا امروز دیگر تکرار نشده است. اما مسأله اساسی این است که این جنبش‌هاي فراگیر و این مجاهدت‌هاي ارزشمند، نتوانسته اند هیچ کدام دستاوردهای خود را درونی و پایدار کنند.
بنابراین شاید یکی از مهمترین مسوولیت‌هايي که بر دوش جامعه فکری و نخبگان کشور سنگینی مي‌کند؛ ارائه یک صورت بندی عالمانه از چرایی و چگونگی این نافرجام ماندن چنین کوشش‌هاي ارجمند و پیشگام برای عبور از توسعه نیافتگی است.
این هم یک نکته بسیار بزرگ و حیاتی است. در ادبیات توسعه گفته مي‌شود که هیچ کشوری بستر اندیشه ای برون رفت از توسعه نیافتگی را نمي‌تواند فراهم کند الا این که ابتدا بتواند کانون‌هاي اصلی بازتولید دورهای باطل توسعه نیافتگی را شناسایی کند و ترتیبات نهادی خود را به گونه ای سامان داهد که بتواند با این دورهای باطل برخورد فعال داشته باشد و بتواند آن هارا از بین ببرد و لفظ توسعه در واقع به معنای بیرون آمدن از این دورهای باطل است از جنبه مفهومی.
ویژگی مشترک دیگری که این سه کوشش فراگیر ایرانیان در قرن بیستم داشته است این است که هر سه آن‌ها به طور همزمان برخورد فعال با استعمار و استبداد را به طور همزمان در دستور کار قرار داده اند.
کتاب بسیار ارزشمندی را از اقتصاد شناس بزرگ توسعه در قرن بیستم یعنی آلبرت هیرشمن خوشبختانه طی سال‌هاي اخیر به فارسی ترجمه شده است؛ با عنوان پیش رفتن با جمع از جهات گوناگون تحلیل‌هاي خارق العاده ای را به ما مي‌دهد و مي‌تواند از زاویه کمک به شناسایی دوره ای باطل از یک طرف و نشان دادن این که ایرانی‌ها با هدفگذاری خود بر علیه استبداد و استعمار در واقع به گونه ای کانون اصلی گرفتاری‌هاي خود را شناخته بودند مي‌تواند بسیار ارزشمند باشد.
هیرشمن در این کتاب دور باطل اصلی بازتولید توسعه نیافتگی در کشورهای در حال توسعه را استبداد معرفی میکند و سازوکار بازتولید عقب ماندگی را از کانال استبداد این گونه تعریف مي‌کند که استبداد مناسبات را به صورت به غایت نابرابری سامان مي‌دهد؛ بنابراین دستیابی به قدرت ، ثروت و منزلت بر اساس تلاش برای کسب شایستگی‌هاي بیشتر نیست بلکه بر اساس پیوند خوردن با مناسبات استبدادی مي‌شود و چون این گونه مي‌شود؛ مي‌گوید استعدادهای ملی هرزمی رود. اتلاف منابع به طرز غیرمتعارفی افزایش مي‌یابد و برآیند استبداد در دو قالب کلی جامعه را در بر مي‌گیرد. این دوقالب یکی فقرگسترده و دیگری فساد گسترده است. توضیح مي‌دهد که فقر و فساد گسترده مشروعیت نظام سیاسی را به پایین ترین درجه ممکن مي‌رساند و بستر را برای فروپاشی نظام سیاسی مهیا مي‌کند و چون در این کشورها تمرین کافی برای دمکراسی وجود ندارد؛ عملا با فروپاشی نظام سیاسی استبدادی در یک دوره نه چندان طولانی با شرایط آشوبناک، ناامن و غیرقابل پیش بینی جامعه مواجه مي‌شود و بحران‌هايي که این ناامنی و بی ثباتی ایجاد مي‌کند؛ اذهان مردم را مستعد پذیرفتن بازگشت مناسبات استبدادی مي‌کند. دوباره آن مناسبات استبدادی فقر و فساد را گسترش مي‌دهد و همین طور این چرخه باطل استمرار پیدا مي‌کند.
شبیه به این صورت بندی درباره دورهای باطل توسعه نیافتگی از کانال وابستگی هم از سوی طیف وسیعی از نظریه پردازان توسعه صورتبندی شده است و دقیقا نشان مي‌دهد که عنصر گوهری در مسأله وابستگی هم عنصر نابرابری قدرت، ثروت و منزلت است و به این ترتیب استعمار هم دقیقا مانند استبداد مناسبات مبتنی بر فقر و فساد گسترده را بازتولید مي‌کند و دوباره این چرخه تکرار مي‌شود.
بنابراین مي‌توان با قاطعیت به اعتبار مهمترین یافته‌هاي نظری در دانش توسعه گفت که هدف گیری هر سه کوشش جمعی ایرانیان برای توسعه در قرن بیستم در شناخت کانون‌هاي اصلی بازتولید توسعه نیافتگی شناخت دقیقی بوده است.
یک ویژگی مشترک بسیار مهم دیگری هم هر سه این کوشش‌ها داشته اند . من در این نشست بیشترین تمرکزم را مي‌خواهم روی این مورد آخر قرار دهم و آن این که هر سه این کوشش‌ها با وجود این که از بی سابقه ترین پشتیبانی‌هاي مردمی در زمان خودشان قرار داشتند؛ اما در معرض تحریف‌ها و دروغ‌هاي خیلی بزرگ هم قرار داشتند.
گویی اتحاد میان استبداد گران و استعمارگران به صورت سازمان یافته بر علیه این کوشش‌هاي فکری برای توسعه، از طریق دستکاری واقعیت‌ها صورت مي‌گیرد. و اگر به لحاظ ذهنی برخورد فعالی با این دستکاری‌ها نشود؛ جامعه را دچار سرگردانی و بلاتکلیفی مي‌کند و دوباره آن اتحاد و انسجامی که مي‌تواند نیروی محرکه یک تلاش ثمربخش باشد را دستخوش تزلزل مي‌کند.
من درباره مسأله بلاتکلیفی و نقش بسیار تعیین کننده ای که در بازتولید توسعه نیافتگی در ایران داشته صحبت‌هايي داشتم و برای خودم بسیار جالب بود که آلبرت هیرشمن هم در کتاب پیش رفتن با جمع بحث بلاتکلیفی را با عنوان حرکت پاندولی صورت بندی نظری کرده است و نشان مي‌دهد که چگونه اختلال‌هايي که در شناخت واقعیت پدید مي‌آید جامعه را دچار نا اطمینانی ذهنی مي‌کند و این پریشانی ذهنی باعث مي‌شود که در بسیار از موارد به جای این که ما درس‌هاي سازنده ای از کوشش‌هاي قبلی بگیریم؛ نقاط قوت را نقاط ضعف و نقاط ضعف را نقاط قوت تصور کنیم.
به طور طبیعی وقتی ما مي‌پذیریم که هر کوششی برای اصلاح و برون رفت از دور باطل توسعه نیافتگی در درجه اول وجه اندیشه ای دارد؛ در این صورت وقتی وجه اندیشه ای جامعه ای دچار فلج فکری شود؛ طبیعتا دیگر نمي‌تواند از این دور باطل بیرون بیاید.
اول بار که من از این فلج فکری بر محور دستکاری آگاهانه واقعیت‌هاي تجربه شده حساس شدم، تحت تأثیر کار بسیار درخشان یکی از پژوهشگران ممتاز تاریخ معاصر ایران یعنی جناب آقای دکتر اکبر ثبوت قرار داشتم.
در بین پژوهشگران معاصر که روی انقلاب مشروطیت کار کردند شاید از جنبه فکری آقای ثبوت جزو منحصر به فردها هستند و کار درخشان و ممتاز ایشان در معرفی آراء و اندیشه‌هاي آخوند ملامحمد کاظم خراسانی که یکی از استوانه‌هاي تاریخ مرجعیت در جهان تشیع به شمار مي‌آید جزو کارهای منحصر به فرد است.
آقای ثبوت در ویژه نامه صدمین سال انقلاب مشروطیت که در سال ۱۳۸۵ در روزنامه شرق منتشر شد یکی از رموز شکست انقلاب مشروطیت را همین فلج فکری ذکر مي‌کند و نشان مي‌دهد که بزرگترین نقاط قوت انقلاب مشروطیت از طریق کوشش‌هايي که واقعیت‌ها را دستکاری مي‌کردند؛ به گونه ای در ذهن مردم جلوه شد که نقاط قوت نقاط ضعف در نظر گرفته شد.
ایشان چند مورد از دروغ‌هاي بزرگ را مطرح مي‌کنند و شواهد خارق العاده ای را مطرح مي‌کنند که برملا کننده آن دروغ‌ها ست و در انتها این گونه استنتاج مي‌کنند که این دروغ پردازی‌ها درباره تلاش‌هاي ایرانیان در قرن بیستم که از انقلاب مشروطیت شروع شد؛ مي‌خواهد در حافظه تاریخی ایرانیان این سم خطرناک را وارد کند که گویی ایرانی‌ها صلاحیت برخورداری از یک جامعه توسعه یافته را ندارند و هر کوششی که در این زمینه مي‌کنند مایه پشیمانی آن‌ها مي‌شود.
تردیدی نیست که جنش‌هاي فراگیر اجتماعی چه از ناحیه حامیان و چه از ناحیه رهبرانش در معرض خطاهایی قرار مي‌گیرند. کما این که نقاط قوتی هم دارند؛ اما یکبار ما با ضوابط و معیارهای علمی تلاش مي‌کنیم که دقیقا نقاط قوت را شناسایی مي‌کنیم که بتوانیم روی آن‌ها تأکید بیشتر داشته باشیم و نقاط ضعف را شناسایی مي‌کنیم که بتوانیم جلوی تداوم آن‌ها را بگیریم؛ اما یک موقع است که به تعبیری که فوکو مطرح کرده است به جای حقیقت، مارا با رژیم‌هاي دستکاری شده حقیقت روبرو مي‌کنند و ما را دچار سرگردانی فکری مي‌کنند.
بعداز مقاله آقای ثبوت من دیدم که عینا این کار در مورد نهضت ملی شدن نفت هم صورت گرفته است. مثلا یکی از سخنان خیلی حیرت انگیزی که درباره ملی شدن نفت مطرح مي‌کنند این بحث است که مي‌گویند اگر مثلا نهضت ملی شدن نفت از یک پشتوانه مردمی جدی برخوردار بود؛ چرا نتوانست بیش از ۳۰ ماه دوام بیاورد.
یک پاسخ استاندارد که همه مطرح مي‌کنند این است که برای این که پشتوانه مردمی و قوت جنبش ملی شدن نفت را خوب درک کنیم؛ کافی است به این واقعیت توجه کنیم که انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها که در دوره پس از جنگ کاملا رودروی همدیگر قرار گرفته بودند و شما مي‌دانید که بعد از جنگ جهانی دوم یکی از تحول‌هاي بزرگی که اتفاق افتاده بود این بود که نظم انگلیسی حاکم بر جهان جای خودش را به نظم آمریکایی حاکم بر جهان مي‌داد و بنابراین آن‌ها تعارض منافع داشتند. در عظمت جنبش ملی شدن نفت همین بحث که آن‌ها بعداز چند بار تلاش انفرادی که برای به شکست کشاندن جنبش ملی شدن نفت ناکام ماند؛ مجبور شدند با همدیگر متحد شوند و اگر شما دقت کرده باشید؛ این اتفاق عینا در ماجرای انقلاب مشروطیت هم تکرار شده است.
در ۱۹۰۶ که روس‌ها و انگلیسی‌ها در اروپا به شدت تعارض منافع داشتند به واسطه اهمیت ژئواستراتژیک خارق العاده ای ایران، بلافاصله قرارداد مشهور ۱۹۰۷ را بسته بودند که اختلافات و مسائل ما در جاهای دیگر محفوظ اما در مورد ایران ما باید با هم هماهنگ عمل کنیم.
یکی از پاسخ‌هاي استانداردی که به مخالفان و منتقدان جنبش ملی نفت داده مي‌شد، آن بود که اگر این پشتوانه مستحکم مردمی وجود نداشت؛ نیازی به چنین اتحادی بین آن‌ها وجود نداشت.
استدلال دیگری هم هست که به نظر من بسیار قابل اعتناست و به شکلی غیر مستقیم در کتاب بحران دمکراسی در ایران نوشته فخرالدین عظیمی آمده است.
این کتاب که رساله دکتری ایشان در دانشگاه آکسفورد است؛ یکی از کارهای بسیار ارزنده در این حیطه محسوب مي‌شود. فخرالدین عظیمی بی آنکه مستقیما به این پرسش پرداخته باشد؛ پاسخی که به ما مي‌دهد این است که شما میانگین عمر هر کابینه را در دوره سال‌هاي ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ نگاه کنید؛ تا با فهم آن بستر تاریخی درک واقع بینانه تری از طول عمر دولت دکتر مصدق داشته باشید.
ایشان تصریح مي‌کند که در دوره ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ در مجموع در ایران ۱۲ بار نخست وزیر عوض شده و ۱۷ بار کابینه تشکیل شده و ۲۳ بار هم کابینه‌ها ترمیم شده است. بنابراین وی این طور جمع بندی مي‌کند که در این دوره اگر ما ترمیم کابینه‌ها را در نظر نگیریم؛ میانگین عمر هر دولت؛ ۸ ماه بوده و اگر ترمیم‌هاي کابینه‌ها را در نظر بگیریم؛ میانگین عمر هر کابینه ۳٫۵ ماه بوده است. بنابراین این که دولت دکتر مصدق در این دوره چیزی نزدیک به ۱۰ برابر میانگین عمر هر کابینه توانسته دوام بیاورد نشان دهنده آن است که از نظر پایگاه مردمی پدیده ای منحصر به فرد در دوره زمانی خودش بوده است.
اما آن فلج فکری که برای ایرانی‌ها پدیدار شده که البته همه آن هم مربوط به طرفداران استعمار نیست و طرفداران استبداد هم در ایجاد آن همکاری دارند؛ باعث شده است که هنوز جامعه ما صورت بندی دقیقی از ماجرای مشروطه و مشروعه ندارد و ما در یک بلاتکلیفی فکری قرار داریم؛ کما این که در دوره دکتر مصدق هم ماجرای مصدق ــ کاشانی همچنان ادامه دارد و کسانی سعی مي‌کنند که با هر دو وجه این گزینه‌ها برخوردهای مطلق انگارانه داشته باشند؛ و طبیعی است که در چنین نوع برخوردهایی ما به یک اجماع بین الاذهانی که ما را از نظر معرفتی ارتقا دهد؛ نمي‌توانیم به سادگی دست پیدا کنیم.
آنچه که به نظر من در سالگرد انقلاب اسلامی ارزش واکاوی جدی دارد؛ این است که این کوشش برای ایجاد فلج فکری و دستکاری کردن واقعیت، که باعث مي‌شود؛ ما نتوانیم با ضوابط علمی نقاط قوت و ضعف خودمان را شناسایی کنیم به طرزی بسیار گسترده تر از آنچه که در انقلاب مشروطیت و جبنش ملی شدن نفت وجود داشته است؛ قابل مشاهده است.
از این زاویه یکی از نکات به نظر بسیار قابل اعتنا این است که شما وقتی فقط کوشش‌هاي فکری که برای ثبت و صورتبندی و تبیین این تجربه شده است را مقایسه مي‌کنید؛ مي‌بینید که کوشش‌هاي نابرابر در صورت بندی این مسأله به طرز حیرت انگیزی به چشم مي‌خورد.
دوست دانشمند و بسیار عزیز من جناب آقای دکتر محسن آرمین در سال‌هاي اولیه دهه ۱۳۷۰ کتاب شناسی ای درباره انقلاب اسلامی تدوین کرده اند که در آن نشان داده شده است که یک عدم تقارن حیرت انگیز در کارهای تألیفی برای ارائه تصویر انقلاب اسلامی بین ایرانی‌ها و خارجی‌ها وجود دارد. به این معنا که کوشش‌هايي که خارجی‌ها در این زمینه کرده اند؛ چیزی حدود ۱۳۰ برابر کوشش‌هايي است که ایرانی‌ها داشته اند. در واقع آن پدیده‌هايي که ادوارد سعید با عنوان شرق شناسی مطرح کرده که چگونه جهان سومی‌ها تحت تأثیر و تحت اراده آن شناختی از خودشان قرار مي‌گیرند که دیگری برای آن‌ها روایت کرده است؛ چگونه در مورد انقلاب اسلامی تحقق مي‌یابد؛ به گونه ای که شاید چند ده سال دیگر، پژوهشگری که واقعا صادقانه در جست و جوی حقیقت است؛ با این پدیده مواجه مي‌شود که تعداد روایت‌هاي غیرایرانی از این پدیده به طرز غیرمتعارفی از ایرانی‌ها بیشتر است و اگر غیرایرانی‌ها حسن نیت هم داشته باشند؛ که بخش بزرگی از آن‌ها حتما هم دارد؛ اما واقعیت این است که تماس آنها تماس از راه دور بوده و بسیاری از جزئیاتی که دست اندرکاران این ماجرا در جریان آن هستند را نمي‌دانند و این طبیعتا در تفسیرهای آن موثر است.
مطالعه آقای دکتر آرمین نشان داده بود که یک عدم تقارن بسیار تکان دهنده تر وجود دارد؛ بین طیف مخالفان انقلاب اسلامی که درباره آن مطلب نوشته اند و موافقان آن. یعنی مارکسیست‌ها و سلطنت طلبها و فراماسون‌ها چند ده برابر انقلابیونی که خودشان در این ماجرا نقش ایفا مي‌کردند و مؤثر بوده اند؛ درباره انقلاب اسلامی روایت‌هايي ارائه کرده اند. بنابراین آن خلأ معرفتی که ادوارد سعید مي‌گوید موجب فلج فکری در شناخت واقعیت مي‌شود از این زاویه هم موضوعیت دارد.
بر اساس این دوگروه عدم تقارن‌ها درباره منشأهای انقلاب اسلامی، آن‌ها روایت‌هايي را مطرح مي‌کنند که واقعا فقط با یک برخورد فعال انتقادی عالمانه مي‌توان تشخیص داد که کجاها منصفانه داوری کرده اند و کجاها از دایره انصاف خارج شده اند.
آخرین نکته ای که در این زمینه مي‌خواهم برای شما مطرح کنم، استنادهایی است که بسیاری به کنفرانس گودآلوپ مي‌کنند و بر این اساس استدلال مي‌کنند که در واقع کنار رفتن رژیم پهلوی بیش از آن که تصمیم مردم ایران باشد؛ تصمیم خارجی هاست. کاش زمان مي‌داشتیم مي‌توانستیم بیشتر دراین باره سخن بگوییم. من در رساله کارشناسی ارشدم که موضوعش استقلال اقتصادی بود؛ در این زمینه به تفصیل کار کردم. اما فقط به این بسنده مي‌کنم که ماجرا گوآدالوپ تن دادن به اراده مردم ایران بود، نه تعیین تکلیف برای آن ها. آنها چرتکه انداختند و دیدند که ادامه حمایت افراطی از محمدرضا شاه مي‌تواند برای آن‌ها بسیار پرهزینه باشد؛ و گرنه تا زمانی که آن‌ها به این نتیجه نرسیده بودند؛ تمام حمایت‌هايي که از یک حکومت دست نشانده مي‌شود تصور کرد را برای باقیماندن محمدرضا شاه انجام دادند.
شما مي‌ببینید که در همان دوران‌هاي اوج گیری انقلاب رهبران آمریکا، شوروی و حتی نخست وزیر چین در زمان حیات مائوتسه تونگ به حمایت از شاه پرداختند. نخست وزیر چین فردای پس از کشتار ۱۷ شهریور آمد و از محمدرضا شاه حمایت کرد.
این قرائت واژگونه از کنفرانس گوآدالوپ بی انصافی بزرگ درباره یک تجربه تاریخی است. نکته جالب تر که به گمان من خیلی مهم است که راجع به آن فکر کنیم این است که به محض این که انقلاب اسلامی پیروز شده است. شورای روابط خارجی آمریکا مبلغ بسیار بزرگی را به پژوهش‌هايي اختصاص داده است؛تا توضیح دهند که در الگوی مناسبات میان آمریکا و رژیم پهلوی چه اشتباهاتی وجود داشته است که باعث شده بلوک غرب یک منطقه ژئواستراتژیک ممتاز را از دست بدهد. من خیلی دلم مي‌خواستم درباره برخی از کتاب‌هايي که در چارچوب این پروژه تهیه شده است؛ بحث کنم. اما مي‌خواهم بگویم چقدر باعث تأسف است که خود آن ها، اصل این که نمي‌خواستند این اتفاق بیافتد و غافلگیر شده اند را پذیرفته اند و به روش علمی مجموعه ای از برجسته ترین ایران شناسان سراسر دنیا را برای پژوهش درباره چرایی رخداد آن بکارگرفته اند و این پژوهشگران انصافا پاسخ‌هايي بسیار خارق العاده و عمیق را در این باره ارائه داده اند. اما، وقتی خود آن‌ها قبول دارند که غافل گیر شدند، عده ای برای این که با جمهوری اسلامی یا با مردم ایران مشکل دارند؛ حاضرند که برچسب وابسته بودن را به پیشانی خود بزنند و لی تلاش‌هاي مردم را کم مقدار جلوه دهند.
این که اکنون خطاهای جدی کردیم و بخش قابل اعتنایی از انتظاراتی که از انقلاب مي‌رفته است؛ محقق نکرده ایم؛ یک بحث است، اما این که رژیم پهلوی تا آنجا که مي‌شد توسط قدرت‌هاي بزرگ حمایت و پشتیبانی شد و زمانی که دیدند دیگر آن حمایت و پشتیبانی اثرگذار نیست، کنار کشیدند را به عنوان وابسته بودن این حرکت بزرگ مردم جلوه دهیم چیز دیگری است.
باید امیدوار بود که با بسط گفت و گوهای کارشناسی در این زمینه این واقعیت‌ها بر ملا شود. نکته بسیار مهم دیگر این است که عین این مسأله یعنی تلاش برای دستکاری واقعیت در دوره پس از انقلاب هم وجود داشته است که من ده مورد در این زمینه یادداشت کرده بود که درباره کارنامه دوران پس از انقلاب هم خلاف گویی‌هاي غیر عادی صورت گرفته است. به گونه ای که دقیقا واقعیت را واژگونه نشان مي‌دهند .
در مقام جمع بندی مي‌خواهم آن نکته محوری را مورد تأکید قرار بدهم. ما در زمینه فهم این که چرا این جنبش‌هاي اجتماعی فراگیر و اصلاحی و توسعه خواه با وجود این که دستاوردهای مقطعی بسیار خارق العاده ای داشتند؛ نتوانستند این دستاوردها را پایدارسازی کنند؛ هنوز با خلأ معرفتی جدی روبرو هستیم و برای این که این خلأ معرفتی پر شود؛ اتفاقا یکی از موانع بزرگ واقعیت‌هاي دستکاری شده است.
واقعیتی وجود دارد و آن اینکه شرایط ما خیلی تغییر کرده نسبت به آن زمان و بیشمار تغییراتی که در حوزه بین المللی اتفاق افتاده است. یکی از تغییرات بزرگ این است که تا حدود زیادی جامعه ایران از حالت همه یا هیچ خارج شده است. یعنی جمع بندی جامعه ما خیلی نزدیک به میلوان جیلاس است. جیلاس واقعا یک پدیده مطالعه کردنی است. او در ماجرای نهضت آزادیبخش در یوگسلاوی در واقع تئوریسین انقلاب بود و بعداز انقلاب هم قائم مقام تیتو شد. تقریبا در کل دوره پس از جنگ جهانی دوم در اردوگاه مارکسیستی تئوریسینی با کیفیت جیلاس تقریبا نادر است و او وقتی که قائم مقام مارشال تیتو شد؛ طبیعتا در مناسبات حکومتی قرار گرفت و بعد رفت و آمدهای خیلی زیادی به شوروی داشت که قطب اردوگاه سوسیالیستی در آن زمان داشت؛ به خاطر روح پاک و حساس و احاطه تئوریکی که داشت؛ شروع به برخورد انتقادی نسبت به مشاهداتش کرد. نتیجه این شدکه ابتدا از قائم مقام رهبری عزل شد و بعد کم کم زندان افتاد و بعد نفی بلد شد و تا پایان حکومت یوگوسلاوی سابق بیرون از آنجا بود.
جیلاس را در ایران با کتاب طبقه جدید مي‌شناسند که انتشارات دانشگاه تهران منتشر کرد و آقای دکتر رضا مترجم آن است. کتاب بسیار خارق العاده ای و گزارش درباره این است که بین آنچه که در اردوگاه سوسیالیستی گفته مي‌شود؛ با آنچه که عمل مي‌شود تفاوت زیادی وجود دارد. وقتی که گورپاچف در شوروی سابق بر سرکار آمد یکی از ژورنال‌هاي خیلی معتبر مسائل استراتژیک ابتکاری به خرج داد و آمد با سه نفر از روشنفکران ناراضی اردوگاه سوسیالیستی مصاحبه کرد و این سه مصاحبه در قالب یک کتاب به زبان فارسی هم منتشر شد. این سه نفر یکی میلوان جیلاس بود، لیودبنیان بود از چین و آندره ساخارف (Andrei Sakharov) از شوروی. سوال مشترک از آن‌ها این بود که ماهیت این اقداماتی که تحت عنوان پروستریکا گورباچف انجام مي‌دهد؛ چیست. این که من مي‌گویم جزو کم نظیر هاست وقتی مصاحبه آن را با ساخارف مقایسه مي‌کنید مثل انشاء یک سوم ابتدایی با یک رساله دکتری است. آن کتاب به عنوان سه دیدگاه توسط انتشارات آگاه همان موقع چاپ شد. به نظر من نکته فوق العاده ای است. اما نکته کلیدی این است که جیلاس بعداز این که تحیلیل‌هاي بسیار خارق العاده ای ارائه مي‌دهد. در آخر مي‌گوید من مي‌خواهم نکته ای را با روشنفکران جهان سومی مطرح کنم. نکته ای که مطرح مي‌کند این است که شما به تمام تجربه‌هاي انقلاب‌هاي پس از قرن بیستم نگاه کنید. محرومیت جامعه در زمینه آن شعارهای اصلی ای که انقلاب به اتفاقشان رخ داد؛ در دوره پس از انقلاب نسبت به قبل از انقلاب بدون استثناء بیشتر شده است. در ادامه مي‌گوید: پیامم به آن‌ها این است که از این تجربه درس بگیرید؛ چند بار دیگر مي‌خواهید این را تکرار کنید؟
در جامعه شناسی توسعه ما اصطلاحی داریم با عنوان جامعه‌هاي همه یا هیچ. و مي‌گویند این جامعه‌ها وقتی که ناملایمی مي‌بینند تحمل مي‌کنند؛ به نقطه انفجار که رسیدند هیچ مسأله منطقی ای برنمی تابند. جیلاس این را نقد مي‌کند و مي‌گوید این مشاهده را جدی بگیرید. اما بعدا برای این که به آن الگوی تبیین دیالکتیکی خودش هم وفادار بماند؛ با وجود این توصیه مي‌گوید: اما مي‌دانم که حتی اگر شما هم به این جمع بندی برسید که به جای براندازی به سمت اصلاح بروید؛ بعضی از رژیم‌هاي خودکامه هستند که این قدر بی منطقی و فشار را ادامه مي‌دهند؛ که جز براندازی راهی برای شما باقی نمي‌گذارند. بنابراین در عین حال با همان الگوی تبیین دیالکتیکی خودش مي‌گوید که بالاخره همه دوست دارند؛ تا آنجا که امکان دارد؛ ماجرا بیش از حد بیخ دار نشود و من همیشه این را مي‌گویم که اگر بشار اسد که تا الان بیش از ده بار عفو عمومی داده است و حاضر شده است که تا ۵۰ درصد قدرت خودش را هم واگذار کند؛ اگر به جای آن بیش از ده بار نیم بار در زمان مناسب این کار را مي‌کرد و به جای آن ۵۰ درصد ، هم ۵ درصد از قدرتش را تفویض مي‌کرد؛ آن جامعه با چنین هزینه غیرمتعارفی روبرو نمي‌شد و واقعا خیلی مهم است که ما هم از آنچه که در جامعه خودمان مي‌گذرد و هم از آنچه که در اطرافمان مي‌گذرد؛ بتوانیم درس بگیریم.
اما ما مطالعاتی در دانشکده مان کرده بودیم و سوالمان این بود که آن عنصر ضربه زننده به توسعه ایران در اقتصاد نفتی چیست؟ برداشت خودمان این بوده که پاسخ خودمان را پیدا کردیم و آن این است که ضربه اصلی را از طریق حساسیت زدایی نسبت به اشتغال مولد اقتصاد نفتی به توسعه ایران مي‌زند که جا دارد یکبار درباره اش بحث کنیم. اما یکی از مشاهده‌هاي ما در آن تحقیق این بود که از کل خطاهای سیاستی در اولین شوک نفتی که ۱۳۵۲ تا ۵۶ بوده است؛ بیش از ۸۵ درصدش در آخرین شوک نفتی یعنی ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۰ در دولت احمدی نژاد عینا تکرار شده است و این را ما مي‌گوییم قفل شدگی به تاریخ یا وابستگی به مسیر طی شده و باید تلاش کنیم که بتوانیم از این قفل تاریخی جامعه را در درجه اول از نظر معرفتی و در درجه دوم از نظر عملی بیرون بیاوریم.