عاطفه محرابی- روزنامه بهار
طبیعت ایران در عین زیبایی و تنوع در طی مدیریت غلط و عدم رسیدگی همگانی در مسیر آسیب است. عنصری که حیات سرزمین ما است و آن را زنده و پویا نگه ميدارد و به واسطه آن فرهنگ و زیست بوم ما جان ميگیرد. فیلم «برگ جان» در جهت بازسازیِ زیستبوم، فرهنگ و رسم و رسومات رایج در بجستان که با دقت نظر ارائه شده و مخاطب با دیدن فیلم، به خوبی متوجه مراسم رایج در این روستا میشود. این فیلم در گروه هنر و تجربه روی پرده سینماها است، فیلمی در رثای طبیعت از دست رفته و زیبای بخشی از این سرزمین.
***
داستان فیلم به نسبت صحنههای بازسازی که جذابیتهای بصری دارند، کشش لازم را ایجاد نمیکند. به عنوان مخاطب احساس میکردم اگر فیلم به جای یک اثر سینمایی تبدیل به فیلمی نیمهبلند میشد، بهتر میتوانست تماشاگر را با خود همراه کند. آیا خودتان حالا که نتیجه نهایی را میبینید این نوع دو دستگی (که درمورد درام و بازسازی در فیلم به آن اشاره کردم) را احساس میکنید؟
اینکه یک فیلم، بلند یا نیمهبلند باشد را خودِ قصه تعیین میکند. نسخه اول این فیلم ۱۲۰ دقیقه بود و ما آنقدر از آن کم کردیم تا به نسخه حاضر رسیدیم. البته چندجا هم در زمان فیلمبرداری اشتباهاتی رخ داده بود که نتوانستیم آن صحنهها را تکرار کنیم. شاید وجود آن صحنهها که مجبور به حذفشان شدیم به قویتر شدن درام کمک میکرد. ولی در مورد نسخه حال حاضر اگر بخواهم آن را کوتاه کنم شاید حداکثر یک دقیقه از آن کم شود. البته منکر این نمیشوم که «برگ جان» هم مثل هر فیلم دیگری میتوانست بهتر از این ساخته شود. بعضی کارها به شما این امکان را میدهند که تا آخرین لحظه آنها را رتوش کنید؛ مثلا اگر دارید یک داستان مینویسید، تا آخرین لحظه و تا پیش از چاپ میتوانید ایدهها و نظراتتان را به آن اضافه کنید. ولی در مورد سینما اینطور نیست و وقتی فیلمت را ساختی، دیگر نمیتوانی آن را اصلاح کنی. مانند تیری است که از چله کمان رها شده دیگر بهدست آوردنش ناممکن است. به ویژه در فیلم ما که لوکیشن در شهرستان بود و وقتی فیلمبرداری تمام شد، دیگر نمیتوانستیم دوباره گروه را به آنجا برگردانیم. شاید اگر فیلم آپارتمانی بود، میتوانستم بخشهایی را تکرار کنم ولی دوری لوکیشن و پراکندگی آدمها تکرار نماهای از دست رفته را سخت کرده بود. فکر میکنم قصه «برگ جان» خودش را به نتیجه میرساند. ممکن است یک تماشاگر علاقه به درام داشته باشد و دیگری به تماشای صحنههای بازسازی و فضاسازی، این کاملا بستگی به تماشاگر دارد.
در جایی گفته بودید «برگ جان» هم نقد سینما است و هم نقد کارگردان. آیا خودتان هم در حال حاضر همین جهانبینی که در فیلمتان دیده میشود را در مورد سینما و حرفه کارگردانی دارید؟ و آیا از این دست دخل و تصرفهایی که کاراکتر فیلم در «برگ جان» برای ساخت فیلمش انجام میدهد را شما هم در کارهایتان انجام میدهید؟
گاهی در مسیر زندگی به کسانی برمیخوریم که میفهمیم بهتر است مانند آنها عمل کنیم. به نظرم این فقط در مورد حرفه کارگردانی مصداق ندارد، به نوع زندگی همه ما آدمها مربوط میشود. ما هم با خودمان هم با دیگران، هم با کره زمین و هم با طبیعت خیلی بدرفتاری کردهایم. «برگ جان» هم در یک لایهاش میخواهد همین را بگوید.
سینمای ما به سمت نگاه مینیمالیستی رفته است و این نگاه در شیوه دکوپاژ فیلمسازان نیز دیده میشود. همین نگاه مینیمال باعث شده است، روایت فیلمسازان از وقایع به شکل جز به کل باشد، غالبا سکانسها را با پلانهای بسته طراحی میکنند ولی در «برگ جان» پلانهای باز و لانگشاتها نقش بهسزایی دارند. درخصوص لزوم استفاده از این اندازه نما در فیلمتان توضیح دهید.
به نمای باز علاقه دارم چون حس میکنم به مخاطب اجازه نفس کشیدن میدهد. مخاطب میتواند به انتخاب خودش به هر قسمت از این نمای باز که دوست دارد، نگاه کند و بخشی را نگاه نکند. به نظرم اینکه بخواهیم مدام با نمای درشت فیلم را جلو ببریم، نگاهی استبدادی است. یعنی مخاطب را مجبور میکنیم که فقط چیزی را ببیند که ما میخواهیم! بنابراین تا جایی که امکان داشته باشد از تکرار اندازه نمای درشت پرهیز میکنم ولی به هرحال سینما حرف زدن با کمک همین قاببندیها است. بنابراین اندازه قابم را طوری انتخاب میکنم که به روند قصه فیلم کمک کند و در راستای آن باشد. قصه «برگ جان» هم به نماهای باز نیاز داشت و ایجاب میکرد که فضای اطراف شخصیت و جغرافیایی که در آن حاضر است، دیده شود. اگر فضا دیده نمیشد، حرفهایی که آقا رحیم درباره خشکسالی میزد مفهومی نداشت. از طرفی جغرافیا در این فیلم عنصر مهمی بود و باید روی آن تمرکز بیشتری میشد تا بهتر بتوان تأثیری که طبیعت روی این شخصیتها میگذارد را درک کرد. به نظرم بخشی از لذت تماشای فیلم در این است که تماشاگر بتواند خودش را در فضا احساس کرده و آن را کشف کند، رسیدن به این کشف با استفاده مدام از نماهای بسته امکانپذیر نمیشود.
سالی که شما «زینت» را ساختید، «زیر درختان زیتون»، «نان و شعر» و فیلمهایی از این دست که داستانشان در محیطهای روستایی با آدمهای غیرشهری روایت میشد، خیلی رواج داشت. به نظر میرسد «برگ جان» نیز متناسب با حال و هوای همان دوران است. فکر نمیکنید اگر این فیلم در همان سالها و پس از «زینت» ساخته میشد، میتوانست بیشتر با اقبال عمومی مواجه شود؟
هر چیزی در زمانی که باید اتفاق بیافتد، میافتد. بنابراین شاید این فیلم در آن موقع نمیتوانست ساخته شود. سال ۷۲ «زینت» را ساختم. البته این را بگویم با وجود رواج داشتن فیلمهایی که در فضای روستایی روایت میشدند ولی در همان سالها هم تماشاگران شهری مشتاق به دیدن داستانی از شخصیتهای روستایی نبودند. ممکن است «زینت» در خاطر خیلیها مانده باشد ولی به طور کل آنهایی که با اقتصاد سینما کار میکنند، همیشه توصیهشان این است که فیلم روستایی نسازید. الان هم فیلمهای خندهدار در بازار بیشتر رواج دارد. ترجیح میدهم از واژه کمدی استفاده نکنم چون این نوع فیلمها به سطح کمدی نمیرسند. در چنین شرایطی افرادی که فیلمشان را در فضای روستایی روایت میکنند دست به کار خطرناکی زدهاند، چون تماشاگر متوسط شهری علاقهای به دیدن این نوع فیلمها ندارد و اما در مورد «برگ جان» فکر میکنم موضوع این قصه در آن دههها اصلا مطرح نبود و مفهوم نمیشد. شاید الان اینکه از یک درخت فیلم بسازی بهتر مفهوم و پذیرفته شود. شنیدهام چند وقت پیش برای برگزاری یک کنسرت در سعدآباد، تعداد زیادی از درختهای چندین ساله آنجا را قطع کردهاند! شاید اغراق آمیز باشد ولی من را به یاد نظامیان نازی انداخت که در روز، یهودیان را به کوره آدم سوزی میفرستادند و شب کنسرت موسیقی کلاسیک گوش میکردند. به این دلایل به نظرم قصه «برگ جان» مناسب زمانه ما است.
ترجیح میدهید شما را با کدام یک از کارهایی که تاکنون کردید -چه در حوزه مستند و چه داستانی- به یاد بیاورند؟
کارهایم مانند بچههایم هستند، به تکتکشان علاقه دارم. بنابراین نمیتوانم از میانشان یکی را انتخاب کنم. برای همین از جواب دادن به این سؤال در میروم.