به روز شده در ۱۴۰۲/۱۲/۲۸ - ۲۰:۵۵
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۳ ساعت ۰۸:۴۱
کد مطلب : ۱۹۶۲۷۱

قتل شوهر در حمایت از فرزند

گروه حوادث: متهم که زنی 36 ساله‌ است، از سوی دو دخترش بخشیده شد، اما پسر مقتول که از همسر دیگرش بود، برای او درخواست قصاص کرد. با توجه به اینکه یکی از اولیای‌دم دختربچه‌ای 10 ساله ‌بود و اعلام کرده ‌بود مادرش را می‌بخشد، دادگاه رضایت او را نپذیرفته و آن را منوط به صدور حکم رشد کرده بود.
قتل شوهر در حمایت از فرزند
روز گذشته پزشکی‌قانونی نامه‌ای برای دادگاه ارسال کرد و در آن نوشت دختر 10 ساله قدرت تشخیص دارد و می‌تواند تصمیم‌گیری کند، بنابراین وقتی او یک‌بار دیگر در جایگاه قرار گرفت، گفت برای مادرش درخواست قصاص ندارد و او را بخشیده ‌است. متهم پس از اظهارات اولیای‌دم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: شوهرم از همسر اولش جدا شده‌ بود که به خواستگاری من آمد. او 18 سال از من بزرگ‌تر بود، اما به‌ دلیل اینکه من شرایط خوبی نداشتم، قبول کردم با او ازدواج کنم. ما در سال‌هایی که با هم زندگی کردیم صاحب دو دختر شدیم. در زمان حادثه دختر کوچکم که حالا 10 ساله است، هشت سال بیشتر نداشت و دختر بزرگم هم 14 ساله بود. همسرم مرد بداخلاقی بود، خیلی من را اذیت می‌کرد، کتک می‌زد و فحاشی می‌کرد. من خودم تحمل می‌کردم، اما وقتی می‌دیدم با بچه‌ها دعوا می‌کند، خیلی ناراحت می‌شدم. همسر اولش هم به‌خاطر همین بدرفتاری‌هایش با او درگیر و جدا شده ‌بود.متهم ادامه داد: روز حادثه همسرم داشت به دختر کوچکم درس یاد می‌داد. حین درس‌دادن عصبانی شد و بچه را کتک زد و فحش داد. من خیلی ناراحت شدم، گفتم چه حقی داری بچه را بزنی. حق نداری دست روی بچه من بلند کنی. او عصبانی شد و به سمت من هم حمله کرد. بعد بچه را محکم‌تر کتک زد. من آن‌قدر عصبانی شدم که اصلا نفهمیدم چه شد. با او درگیر شدم. وقتی روی زمین افتاد، او را به قتل رساندم، البته قصد کشتن شوهرم را نداشتم. اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاد.

گفته‌های این زن در حالی است که در زمان حادثه دختر نوجوان او به مأموران گفته ‌بود: وقتی پدرم روی زمین افتاد، مادرم روی او نشست و با روسری او را خفه کرد. پدرم تقریبا بیهوش بود که مادرم او را کشت.وقتی زن جوان در دادگاه مورد سؤال قرار گرفت که چطور مدعی است اصلا متوجه نشده چه اتفاقی افتاده ‌است، گفت: من نمی‌دانم دخترم چه گفته‌ است، اما من به‌خاطر بچه‌هایم همه‌چیز را تحمل کردم. اجازه ندادم آنها بی‌پدر بزرگ شوند. با اینکه شوهرم بسیار بدرفتار بود، اما تحمل می‌کردم، حتی به بچه‌ها می‌گفتم زیاد سربه‌سر پدرشان نگذارند تا موضوع حل شود، اما شوهرم هر روز رفتارش را بدتر می‌کرد. او فقط به بدرفتاری با من بسنده نمی‌کرد و بچه‌هایم را کتک می‌زد و به آنها فحاشی می‌کرد، به‌همین‌خاطر من خیلی ناراحت می‌شدم. اصلا نمی‌توانستم کارهایش را تحمل کنم. آن روز هم به‌خاطر خودم با او درگیر نشدم و درگیری‌ام به‌خاطر بچه‌ها بود.متهم در ادامه گفت: زمانی‌ که با شوهرم ازدواج کردم، خیلی جوان بودم. او بدرفتاری می‌کرد و من همیشه از شوهرم می‌ترسیدم. فکر می‌کردم با آمدن بچه همه‌چیز بهتر می‌شود، اما بدتر شد. خشونتی که او نسبت به من داشت به سمت بچه‌ها رفت.بعد از گفته‌های متهم، وکیل‌مدافع او در جایگاه قرار گرفت. او نیز دفاعیات خود را مطرح کرد. سپس متهم یک‌بار دیگر در جایگاه قرار گرفت و گفت: به‌خاطر اتفاقی که افتاده ‌است بسیار پشیمان و ناراحت هستم. بچه‌هایم حالا در شرایط بدی قرار دارند و تنها شده‌اند. من هرگز فکر نمی‌کردم چنین سرنوشتی برای بچه‌هایم رقم بخورد. قضات بعد از پایان جلسه دادگاه، برای صدور رأی وارد شور شدند.
مرجع : روزنامه شرق