وقتی به دنیای سیاست در ایران د دههی شصت نگاهی میاندازیم میبینیم که صفبندیهای سیاسی به راست و چپ محدود میشد و عمده اختلاف این دو جریان هم بر سر موضوعات اقتصادی بود؛ به شکل عامیانه اش میتوان گفت که راستها معتقد به محدود کردن دولت در اقتصاد بودند و چپها قائل به دخالت گستردهی دولت در اقتصاد.
با گذشت سالها چپها که دیگر به آن نظرات اقتصادی شان چندان باوری نداشتند به اصلاح طلب مشهور شدند و راستها هم نام اصولگرا را بر خود نهادند، اما دیگر محل نزاعشان اقتصاد نبود و چه بگویند یا نگویند در عمل نشان دادهاند که یگانه راه حل مشکلات اقتصادی را پیمودن همان مسیری میدانند که کشورهای صنعتی طی کردهاند و بالاخره باور کردهاند که نمیتوان چرخ را از نو اختراع کرد. میتوان گفت از اواسط دههی هفتاد دیگر راست و چپ از ادبیات سیاسی کشور کنار گذاشته شد و دو جریان عمده اصولگرایی و اصلاحات پا به عرصه نهادند.
این سیر تاریخی ادامه داشت تا انتخابات88 که بواسطهی بحران پس از آن چهرههای ارشد جریان اصلاحات از گردونهی سیاست ورزی به شکل رسمی اش کنار گذاشته شدند، شاید سادهترین نوع مواجهه با ساختار سیاسی پس از برخوردها در بحران88 قهر و دوری گزیدن از قدرت بود اما اصلاحطلبان با شناخت دقیق از وضعیت کشور و دلبستگی واقعی به نظام سیاسی مستقر با وجود همهی نقدها و اعتراضاتی که داشته و دارند نقش تاثیرگذار خود را با همهی محدودیتها حفظ کردند و در دو انتخابات 92 و94 با حمایت از نیروهای میانه رو که همچنان امکان فعالیت در ساحت رسمی را داشتند دوگانهای جدید را در سیاستورزی به سبک ایرانی ایجاد کردند که تا پیش از این آنچنان فراگیر نشده بود و شاید تنها میشد در سخنرانیهای هاشمی نامی از آن را با عنوان اعتدال دید.
این صفبندی جدید بین جریانی عمده متشکل از اصولگرایان و اصلاح طلبانی بود که به شکل نانوشته قائل به نوعی از حکومت داری بودند که ذات آن با میانه روی همراه بود و این اتحاد نانوشته کار را به جایی رساند که بعنوان مثال در انتخاب رییس مجلس با وجود آنکه کاندیدای اصلاح طلب رای کافی را کسب نکرد اما کسی هم از ریاست لاریجانیِ اصولگرا بر مجلس احساس دلواپسی نکرد.
این روزها و با نزدیکتر شدن به بهار96 و انتخابات ریاست جمهوری پیش رو بحث وحدت بین اصولگرایان پر رنگتر از گذشته مطرح میشود و میتوان به آنها حق داد که با توجه به تجربه تلخشان از عدم وحدت بر سر کاندیدای واحد در انتخابات92 جدیتر از همیشه تابلوی وحدت را در دست بگیرند اما مشکل از این جا شروع میشود که جریان اصولگرا از یک تشتّتذاتی رنج میبرد.
تشتتی که تا حدودی بعد از انتخابات 84 قوّت گرفت و پس از بحران88 به اوج خود رسید به طوری که عدهای که خود را اصولگرا مینامیدند و در راس قوه مجریه هم قرار داشتند از تریبون علنی مجلس هر آنچه خواستند دربارهی رییس مجلس که در جریان خودشان تعریف میشد گفتند یا به این چهرهی سیاسی و دیگر چهرههای اصولگرا لقب ضد ولایت فقیه دادند که در قاموس فکری اصولگرایان توهین بزرگی است.
طبیعتا با هیچ مکانیسمی نمیتوان این چهرههای تندرویی که چنان عملکردی داشتهاند را در کنار میانه روهای اصولگرا نشاند و تصور کرد که این گروه به دور از هم میتوانند به تصمیم و کاندیدایی واحد برسند. به نظر میرسد انتخابات 96 بیش از دو انتخابات دیگر صحنهی صف آرایی میانهروها (از هر جریان سیاسی) و تندروهای اصولگرا باشد.