محمدرضا بزمشاهی
میگویند حوادث دنیای سیاست را طبیعی و اینجهانی ببینید و نقش متافیزیکی برای حوادث سیاسی قائل نشوید سخنی است بسیار خوب و درست، عقلم چنین میگوید اما دلم چیز دیگری گواهی میدهد. سیسال تجربه سیاسی را مرور میکنم یک نکته مشترک در دولتهای این سیساله میبینم آن هم ناکامی دولتهای دوم است. آیا همه اینها را طبیعی و تصادفی یا مهندسی ببینم؟ آیا هیچ سری در میان نیست؟ به راستی چرا دولتهای دوم در ایران پس از انقلاب اسلامی نفرین شدهاند؟ چرا دولتهای دوم پرمشکل و ناکام هستند آیا راه برونشدی هست؟ به سرنوشت چهار دولت نگاه کنیم:
دولت دوم میرحسین موسوی، این دولت در بهترین حمایتها کار خود را آغاز کرد با دخالت رهبر انقلاب نخستوزیر تثبیت شد پس از آن هم اکثر وزرا آنسان که او میخواست تعیین شدند و رئیس جمهوری عملاً درترکیب دولت دخالت مؤثری نداشت. برخلاف دولت نخست که هر چند ماه یک یا چند وزیر تغییر میکردند در این دولت اوضاع ظاهراً عادی بود اما در عمل چنین نشد؛ وزیر نیرو استعفا داد و دو سال دولت ناتوان از معرفی وزیر جایگزین بود. فشارهای اقتصادی سالهای آخر جنگ شدت گرفت فشارهای داخلی هم چنان بود که نخستوزیر چند بار تصمیم به استعفا گرفت و نهایتاً یک بار هم استعفای خود را علنی کرد و عواقب آن تبدیل میرحسین موسوی به یک مسئول اجرائی صرف بدون اختیارات قوی بود. سرانجام هم دوران گفتمانی دهه اول انقلاب به پایان رسیده بود و موسوی مانده بود با یادگاری از آن دوران، در نهایت هم سران نظام به این نتیجه رسیدند که وجود نهاد نخستوزیری مانع پیشرفت امور کشور است و آن دولت دو ماه زودتر از وقت قانونی خداحافظی کرد و میرحسین برای دو دهه به کنج عرصه سیاست رفت.
دولت هاشمی رفسنجانی، این دولت در بهترین شرائط ممکن کار خود را آغاز کرد با بیشترین حمایت مردمی و بالاترین حمایت حکومتی چهار سال اول را با همه فراز و نشیبها پشت سر گذاشت. بهویژه سه سال نخست که ماه عسل طولانی آن دولت بود اما در دوره دوم قصه تفاوت کرد، هاشمی پنج وزیر خود را قربانی مجلس کرد پیش از آن هم خاتمی برای آنکه رسماً قربانی نشود خود میدان راترک کرده بود اما با این پنج قربانی مجلس راضی نشد و خیلی آرام و بدون سر و صدا کلیدیترین وزیر دولت یعنی وزیر امور اقتصاد و دارائی مرحوم دکتر نوربخش را از وزارت ساقط کرد، پس از آن وزیری جایگزین شد با افکاری کاملاً متفاوت با نوربخش. سال بعد هم دولتی که با شعار تعدیل اقتصادی روی کار آمده بود مجبور به راهاندازی گشت تعزیرات حکومتی برای مبارزه با گرانفروشی شد. افزایش افسار گسیخته قیمت ارز موجب شد تا سال پس از آن ناگهان تصمیمات عالی برای کنترل نرخ ارز و توقف کامل سیاستهای آزادسازی نرخ ارز اعلام شود که روغنی زنجانی در اعتراض به این تغییر روشها از ریاست سازمان برنامه و بودجه استعفا داد و دو نهاد اقتصادی دولت لیبرال محل حضور اقتصاددانان منتقد لیبرالیسم شد و هاشمی هم در سال آخر به افتتاح پروژههای زیربنائی دلخوش بود. دولت خاتمی،
دولت نخست خاتمی در فضائی سوار بر موج احساسات مردم کار خود را آغاز کرد. فضائی عاشقانه که عاشقان، هر نقص و ضعف معشوق را نادیده میگرفتند همه ناکامیها را به حساب بدخواهان مینهادند و در هر عرصه و با هر مشکلی از منتخب خود حمایت میکردند، کاهش درآمد دولت به یک سوم هم نتوانست این عاشقان را از منتخب خود دلزده کند. قتل و حبس هم در جدائی بین این جمع با معشوق خود مؤثر نبود اما ناگهان از دولت دوم خاتمی ورق برگشت اندک اندک گلایهها آغاز شد واژه عبور از خاتمی که سال قبل از آن یکی از قبیحترین واژهها بود کم کم قبح خود را از دست داد. بیشترین درآمدهای نفتی نتوانست مردم را راضی کند، هر روز شعار استعفای خاتمی شنیده میشد، از سوی دیگر حامیان خاتمی هم شعار خروج از حاکمیت سر میدادند. کار به جائی رسید که خاتمی در سال آخر، واژه تدارکاتچی را وارد ادبیات سیاسی کشور کرد و در نهایت خاتمی وقتی دولت را به جانشین خود سپرد که همه نهادهای انتخابی متحد خویش را از دست داده بود و خود به عنوان تنها مدافع جامعه مدنی در نهادهای حاکمیتی کاملاً یکه و تنها بود.
دولت احمدینژاد، این دولت در آغاز با سرعت مافوق صوت حرکت خود را آغاز کرد و در میان حامیان خود فضای متفاوتی ایجاد کرد. دوره نخست را با تغییرات فراوان در کابینه به انجام رساند اما دولت دوم در فضائی پرماجرا و پرمسئله آغاز شد. دولتی که فرزند آشفتگی کشور و کشتهها و زندانیان سیاسی بود دولتی که پیش از آغاز معاون اولش ناکار شد و مجبور شد قید این جایگاه را بزند یک سال اول را با پوشش برخورد با حوادث کشور گذراند اما ناگهان ماه عسل این دولت با تغییری صد و هشتاد درجهای مواجه شد. قصه از تغییر وزیر اطلاعات آغاز شد و تا حد تقابل رئیس دولت با مقام رهبری هم جلو رفت. هر روز بخشی از سینه چاکان احمدینژاد از او اعلام برائت میکردند و در نهایت علی ماند و حوضش، او ماند و حلقه بهاریها و سایر تیم همراهش هر کدام به نحوی اعلام برائت کردند اما دولت کنونی چرا اینگونه شد، نمیدانم کمپین روحانی مچکریم که در بعضی موارد حالت لوث و لوس به خود گرفته بود اکنون گویی سالها با ادبیات سیاسی فاصله دارد. روحانی اکنون در بدترین شرائط به سر میبرد از یکسو فشار هماهنگ خارجی، فشاری که شاید فقط در سال آخر جنگ به این شدت میشد مشاهده کرد و از سوی دیگر از هم گسیختگی در میان مدیران حضور افراد پرمدعا که با حزبی کمجمعیت و بیپشتوانه قصد دارند بار اداره مملکت را به دوش بکشند و در این میان روحانی در موقعیتی قرار گرفته که هم حامیانش ناراضی هستند هم مخالفانش ناراضیاند هم بدنه عمومی جامع رضایت ندارند.
اما اگر معتقدیم حوادث دنیای سیاست را باید طبیعی دید و دانست باید بگویم راه برونشد از این ورطه آن است که روحانی انتخاب کند که دست کم رضایت بدنه سیاسی حامی خود را جلب نماید هنوز فرصت باقی است. اگر رئیس دفتر و رئیس سازمان برنامه و بودجه نقش دوقلوهای دولت دهم را نداشته باشند و روحانی جرإت و جسارت تغییر آنان را داشته باشد، این نخستین گام برای اعتمادسازی با حامیان و نیز بدنه اجتماعی است و البته در عرصه مقابله با فشارهای خارجی نیز مهمترین عامل موفقیت، حضور مدیرانی شجاع و به دور از خودباختگی است. آنچه باعث فروپاشی شوروی شد بیش از همه عوامل خودباختگی و وادادگی مدیران و مسئولان عالی آن کشور بود که اگر این نبود با اصلاحات اقتصادی بقای آن کشور ممکن میشد.