رضا صادقیان
محمدرضا تاجیک، مشاور رییس دولت اصلاحات در گفتگویی از آفتهای اصلاحطلبانی گفته که بیش از هر امری نگاهشان به قدرت و قدرتطلبی است و کمتر به فکر موضوعاتی دیگر از جمله جامعه مدنی و حتی خود اصلاح اندیشه میکنند. اگر نظر تاجیک را قبول کنیم، پذیریش نقدهای وی را به شرح این قدرتطلبی میکشانیم تا بهتر به درک قدرتخواهی از سوی جریان اصلاحات برسیم.
یکم: نه تنها اصلاحطلبان که اصولگرایان نیز وامدار قدرت و قدرتخواه هستند. در واقع هر دو جریان سیاسی با شکل دادن به احزاب همراه و جذب نیروهای بیشتر در هر کدام از انتخابات و حتی زمانی که شرایط را مطلوب ارزیابی نمیکنند، همچنان به سوی قدرت کشیده میشوند. در اینجا اصلاحطلب و اصولگرا مطرح نیست، بلکه هر جریان سیاسی که اقدام به نقد امور جاری و نحوه مدیریت در کشور میکنند، نیمنگاهی به کسب قدرت دارد، چنانچه مسئله به غیر از این میبود ما با صدها و بلکه هزاران نیروی سیاسی روبرو بودیم که هیچ وقت علاقهای به کسب قدرت نداشتند (!) ، چنین اندیشهای در عالم سیاست به دلیل آنکه قدرت به عنوان مرکز سیاست شناخته میشود مورد توجه کنشگران سیاسی نبوده و نیست.
دوم: هویت شکل گرفته و پالایش شده جریان اصلاحطلب از درون قدرت شکل گرفته است. در واقع اصلاحطلبان بعد از آنکه به قدرت رسیدند و برخی از کاستیها را در حوزه مدیریت و حکمرانی مشاهده کردند گرد هم جمع شدند و به عنوان اصلاحطلب خود را به جامعه و شهروندان معرفی کردند (در اینجا منظور نیروهای فکری مرتبط با این جریان است، وگرنه مدیران تکنوکرات و مردان همیشه مدیر در هر دولتی و با پرچم متخصص حضور داشته و دارند!) ، در واقع جریان اصلاح از روز نخست حرف و اندیشهاش بازخوانی سیاستهای اهل قدرت نبود که به عنوان جریان و نیروی سیاسی خارج از میدان قدرت ایستاده باشد و براساس حرف و کلام جدید موفق به کسب قدرت شود، بلکه آشنایی با خواستهها و مطالبات شهروندان و نقد قدرت درست از زمانی آغاز شد که اصلاحطلبان در دل قدرت حضور داشتند.
سوم: نه تنها اصلاحطلبان که هر کدام از نیروها و جریانهای سیاسی که برای دورهای موفق به دست یازیدن به اهرمهای قدرت انتصابی و انتخابی شده باشند، نمیتوانند خود را از کششها و جذابیتهای غیر قابل وصف قدرت رها سازند. تعارفهای معمول به عنوان «کار کردن» برای شهروندان و «خدمت» به مردم تنها بخش کوچکی از قدرت و قدرتخواهی است. همچنین چشم نبستن بر روی رانت نیز بخشی از همین جذابیت است که بیتردید بسیاری از نیروهای سیاسی و کسانی که روزگاری در پستهای مدیریتی قرار گرفتهاند امکان پشت کردن به آن را به دست نمیآورند، البته مگر در شرایطی بسیار خاص و به سبب شکل گرفتن رویداد سیاسی خاصتر.
چهارم: بخشی از جریان اصلاحات به دلیل مطالعه اندیشهها، ادامه تحصیلات تکمیلی و آموختن از نگرشهای دیگر در عالم سیاست در دهه هفتاد و همان زمان که از قدرت نسبتا دوری کرده بودند، رویکردهای سیاسی جدیدی را فرا گرفته و براساس همان اندیشه اقدام به کنش سیاسی کردند. سخن گفتن از آزادی، حق انتخاب، بازخوانی شیوههای حکمرانی، شنیدن صدای شهروندان و مطالبات آنان، دقت کردن به آسیبهای اجتماعی و تغییر بافت جمعیتی و. . . بخشی از آموختههای جدید آنان است. با این حال همین نیروی سیاسی با تفکرات اصلاح شده خودش به تنهایی امکان راهبری امور جاری ممکلت را ندارد و ناچار از همنشینی با سایر بخشهای قدرت و مدیران دستگاههای اجرایی است –تکنوکراتها و اصولگرایان-، مدیرانی که باور و اعتقادی به اصلاح و ترمیم ساختارهای معیوب ندارند و بیش از هر موضوعی دلخوش دم و دستگاه مدیریتی و حفظ امکانات شخصی و مدیریتی خود هستند. تلاقی این دو نیرو به دلیل آنکه اصلاحگرایان با اندیشههای نوین مدیریتی در مقایسه با افراد صاحب نفوذ و مردان همیشه مدیر در اقلیت قرار میگیرند دور شدن از خواستههای اولیه و ورود بسیاری از نیروهای فرصتطلب در راستای منافع شخصی به سیستمهای مدیریتی است. به نظر میرسد در هر دوره و دولتی دست یافتن همین نیروها در ساختار تصمیمگیری کلیت خواستههای اصلاحطلبی را با چالش روبرو کرده، افرادی که دم از اصلاح و اصلاحطلبی میزنند ولی این سخنان تا هنگامهی است که میز مدیریتی در خدمت آنان باشد در غیر اینصورت خودشان و تمام حرفهای روزهای قبل را به دلیل از دست دادن قدرت تکذیب میکنند.
پنجم و پایان: اصلاحطلبان به عنوان نیروی سیاسی که از درون قدرت موفق به فهم الزامات نوین در حکمرانی شده است، در هر حالتی و به دلیل چشیدن طعم غیرقابل وصف قدرت، همچنان به قدرت نسبت به سایر گزینهها و از جمله پرداختن و پیوستن به جامعه مدنی کشش دارد. از سویی دیگر؛ تشکیل شورای عالی سیاستگذاری، شورای هماهنگی و ساختارهایی که به جمع متکثر اصلاحطلبان اتحادی بیشتر بدهد، شاید چنین اتحادی در زمان انتخابات بروز و ظهور داشته باشد، ولی در هنگام کسب قدرت چنین اتحادی لاجرم به ضد خود تبدیل میگردد.