پرهام پوررمضان
گروه سیاسی: در بررسی نقش فرهنگ در اقتدار ملی، ابتدا باید تعریف جامع و کاملی که مورد قبول پژوهشگران این وادی بوده، به دست داد که از چهار خصوصیت برجسته برخوردار است. سپس دیدگاههای مختلفی از قدرت و اقتدار، مورد توجه قرار گرفته و در آن به چهار نوع منبع اقتدار ملل اشاره شده و ضمن مشخص ساختن ویژگیهای هر کدام، ایدهآلترین آن را، نقش و کارکرد فرهنگ در مقتدر نمودن دولت ملی و مشروع دانسته است. در مشخص ساختن فاکتورها و مؤلفههای فرهنگ در اقتدار ملی، به عناصر مهم زیر اشاره شده است:
الف: نظم و انتظام و کارکرد آن در فرهنگ، برای اقتدار ملی بیشتر.
ب: عامل تفکر به عنوان واسطهای میان فرهنگ و تمدن از آن یاد شده و مشخصههای تاریخی آن برجسته شده است.
ج: خصوصیت دیگر فرهنگ در اقتدار و انسجامبخشی بیشتر به اقتدار ملی، در آینه عملگرایی صورت پذیرفته است.
د: فاکتور دیگر دخیل در این تحقیق، عامل هنجارهای پسندیدهای است که در چارچوب هنجارها و قاعدههای پسندیده اجتماعی نمود مییابد؛ به عنوان خصوصیت جامعه فرهنگی یاد شده که در قوام و اقتدار جامعه، تأثیر شگرفی دارد.
مسأله قدرت همواره در میان فیلسوفان و سیاستمداران، محل بحث و مناقشه بوده است و سؤال اساسی این بوده که اقتدار و قدرتیابی، تحت چه مکانیسمی انجام میشود و افراد و گروه های اجتماعی چگونه این تحمیل قدرت را پذیرا میشوند. اقتدار ملی از دیدگاههای مختلف مورد توجه قرار داده میشود: حفظ تمامیت داخلی کشور، تداوم بلندمدت نظام و نقش فرهنگ و هویتهای ملی در اقتدار بیشتر بخشیدن به آن، از مهمترین علل توجه به ضرورت وجود اقتدارگرایی ملی در هر نظام است و دستیابی به چنین هدفهای مهمی به تنهایی خارج از توانایی دستگاههای قهریه است و یاری دیگر نهادها در رسیدن به این نوع اقتدار را بیش از پیش طلب میکند. اقتدار گاهی اطمینان و اعتماد ـ که همان اقتدار مثبت و مشروع است ـ و گاهی نیز ناشی از ترس و عدم اعتماد ـ که همان اقتدار منفی است ـ میباشد. برای رسیدن به اقتدار ملی نیز هر ملتی دارای یکسری آمادگیها است که شامل آمادگیهای سیاسی، اقتصادی، نظامی، تبلیغاتی و اطلاعاتی هستند. هر یک از این آمادگیهای پارادایمها و مؤلفههای دیگری را شامل میشود که خارج از این مبحث است.
ممکن است، چهار منبع در مهیا کردن قدرت یک جامعه دخالت داشته باشند. اول قدرت ناشی از زور است که دیکتاتوری و استبداد فردی مطرح میشود. اهرمهای آن از طریق ویژگیهای خاص فکری، بیانی، جسمانی، اخلاقی، قاطعیت و نفوذ اعمال میگردد و این بستگی به کیاست و توانمندیهای خاص فردی دارد. دوم قدرت ناشی از ثروت و مالکیت میتواند از طریق پاداش و تطمیع در حوزههای مختلف، دیگران را وادار به اطاعت نماید. به فرد توانایی دهد تا قدرت پاداشدهنده که در قدرت شرطی اوست را بالا برد و در دیگران نفوذ کند. سومین منبع اقتدار، سازمان است و آن اینکه سازمان قادر است، با انباشت قدرت اعضا، به قدرت کیفردهنده بالایی دست پیدا کند و ثروت کلانی را جمعآوری نماید، مثل سازمان کلیسای مسیحی در قرون وسطی که یک قدرت دینی بود یا قدرت دولتهای سرمایهداری و مارکسیستی امروزی که توسط سازمان اداره میشوند. اما اگر دقت کنیم، در مییابیم که هر سه این منابع قدرت در جهت آمال و آرزوهای سیاسی همراه با اعمال فشار گام بر میدارند، بالطبع نارضایتیهای فراوانی در پی دارند که این نارضایتیها گاهی به اغتشاش و بینظمی منجر میشوند و ماهیت قدرت و اقتدار ملی را زیر سؤال میبرند.
از آنجایی که غرب در تلاش است فرهنگ خود را به عنوان فرهنگ غالب و برتر بر کشورهای دیگر تحمیل کند، این کشورها باید با در نظر گرفتن نقش فرهنگ و با غنی کردن خود از لحاظ فرهنگی یعنی ایجاد امکان شکوفایی برای قابلیتهای فرهنگ سنتی خود و از طریق یک فرآیند فرهنگسازی لابد در تلفیق آن سنت ها با یکدیگر در نتیجه به اقتدار فرهنگی دست پیدا کنند تا بتوانند با غولهای قدرت دست و پنچه نرم کنند.
باید به این نکته هم واقف شد، جامعهای که براساس آرمانها، ارزشها و هویت فرهنگی خود انقلاب کرده و استحاله شدن در فرهنگ غرب در خود نپذیرفته، باید از طریق نهادینه کردن فرهنگ و ارزش ها مقتدر گردد. از یک طرف، شرط لازم یک فرهنگ قوی را در خود ایجاد کرده و در تقویت و بارور کردن آنها کوشا باشد؛ و از طرف دیگر، با رو کردن جزماندیشی، تعصبات کور، عقده گشائیها، اسارت عقیدهها و نظرات، رواج خرافات، جایگزین ساختن اندیشههای سیاسی و ارعاب نظامی، به جای آمادهسازی بستر آزادی اندیشه، بیان و فرهنگ بیش از پیش مشارکت مردمی را که پشتیبان های واقعی فرهنگ هر ملتی بوده و هستند با طیب خاطر به دنبال کشند و روز به روز بر اقتدار ملی خود بیافزایند.