چند نغمه ناکوک در فراق استاد شجریان، صدایی که همیشه خواهد ماند!
آوازی که سانسور شد اما خاموش نشد!
19 مهر 1399 ساعت 16:06
مهدی نورمحمدزاده
یک- سالهای دانشجویی ما که نه خبری از CD بود و نه MP3، معیار موسیقایی بچههای خوابگاه تعداد نوار کاست هایی بود که هر کدام داشتند و پزش را به یکدیگر میدادند! اتاق ما اهل هایده و معین و داریوش و. . . نبود، اما هرکس که دنبال نوار اصفهانی و سراج و ناظری و افتخاری میگشت، دست خالی از اتاقمان برنمی گشت. رفیق کُردی داشتم که چند نوار شجریان بهم داده بود تا گوش کنم و درباره اش باهم صحبت کنیم. دروغ چرا؛ آن سالها جذب صدای استاد نشدم. حتی به رفیقم میگفتم: «این که از اول تا آخر هوهوهوهاهاها است و چیزی نمیخواند!» . هم اتاقی دیگرمان هم در تعریض به طولانی بودن قطعات موسیقی در آثار استاد شجریان میگفت که استاد روزهایی که کنسرت دارد، موقع ناهار به گروهش زنگ میزند که شما اجرای موسیقی را شروع کنید من هم تا یکی دو ساعت خودم را میرسانم و آوازش را میخوانم!
دو- بیراه نبود که لذت صدای شجریان را نمیچشیدم. دانشجوی برق که از شعر و موسیقی و ادبیات و عرفان چیزی نمیداند، قدر آواز شجریان را چطور میتواند بفهمد؟ ! سالها گذشت، کاستها فایل mp3 شدند و من هم آرام آرام رسیدم به ادبیات و چیزهایی از حافظ و عطار و سعدی و مولوی خواندم. بی اختیار فاصلهام با آواز و مشی موسیقایی شجریان کم شده بود و trackهای صدای اهورایی اش همیشه همراهم. نیمه شبی در اتوبان زنجان-قزوین، پشت فرمان بودم و دو همراهم غرق خوابی عمیق. شجریان میخواند و من غرق سکوت و امتداد ناپیدای جاده شده بودم. استاد گله میکرد «صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخواست. . . عندلیبان را چه پیش آمد، هزاران را چه شد» و من طعم تازهای از آن صدای داوودی میچشیدم. شاید وهم بود و شاید هم خیال، اما گویی در عالم دیگری وارد شده بودم و لذتی متفاوت با همه تجربههای قبلیام احساس میکردم. چند دقیقه بعد ماشین را کنار زدم، خواستم رفقا را بیدار کنم و از وهم و خیالی بگویم که سراغم آمده بود. اما کلام لسان الغیب از حنجره استاد، راه دیگری نشانم داد: «حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش... از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد؟!»
سه- آواز و موسیقی شجریان، فقط صدا نبوده و نیست، «معنا» هم بخش مهمی از موسیقی او است که به مدد اشعار ناب حافظ و سعدی و مولوی در لحن و صدای استاد جاودانه شده است. تفاوت مهم موسیقی شجریان با غالب موسیقیهای امروز، همین نکته ظریف است. رسوب در لایههای زمان و رسیدن به مرزهای جاودانگی، جز به مدد معنا امکان پذیر نیست و بسیاری از موسیقیهای امروز فقط صدا هستند و خالی از معنا!
«فقط صداست که میماند» حرف درستی است، اما نه هر صدایی! فقط صدایی میماند که عجین با معنایی بزرگ است. استاد شجریان خنیاگری شگرف بود که صدایش معانی بزرگی را به کام ما چشانید، معانی ازلی و ابدی آواز او، ریشه در عرفان برآمده از اسلام و ایران داشته و لذت فهم و چشیدن کامل آنها جز به تجربه خلوت ممکن نیست. صدای شجریان، تجلی صوتی عرفان و فرهنگ اسلامی و ایرانی ما است و «هوشنگ ابتهاج»، شاید از همین روی گفته است که اگر حافظ زنده بود، شجریان را بوسه باران میکرد!
چهار- با هر متری که حساب کنیم، سانسور و انکار مقام هنری و تخریب جایگاه ملی استاد شجریان در رسانههای رسمی و گفتمان حاکم جمهوری اسلامی، یک خطای غیرقابل جبران بود. گیرم که مواضع سیاسی او مطابق میل عدهای نبود، گیرم که کروات بستنش را خوش نمیداشتند، گیرم که انتظار مجیزگویی داشتند و او بلد نبود، حتی گیرم که به قول آنها جایگاه هنری خودش را قدر ندانست، اما همه اینها باز توجیه نمیکند که آواز ملکوتی «ربّنا» یش از سفره افطار مردم ایران جمع شود! همه اینها باز مجوز نمیشود که در نامگذاری خیابانی به نام ایشان، سنگاندازی شود و... شجریان رفت، اما هنوز هستند دیگر بزرگانی که همچنان مورد بی مهری هستند و انکار میشوند. من جای مسئولان و دوستان صدا و سیما بودم، به جای پیامهای تسلیت و تکریم در فراق استاد شجریان، که دیگر همه مردم هم به نمایشی و از سر ناچاری بودن آنها پی برده اند، قدمی بر میداشتم در جبران خطاها و دلجویی از بزرگان فرهنگ و هنر ایران زمین، که اگر افتخاری برای ایران و ایرانی هست از برکت وجود آنها است و بس!
کد مطلب: 235668