کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

«یلدا» یکی از آن کهن یادگاران عزیز

یادآور قصه‌های‌دیروز مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها

یلدا برای برخی‌در همسایگی‌ما قصه‌تلخ نداری‌است

30 آذر 1392 ساعت 10:23

یلدا یک یاد است، یادآور قصه های دیروز «مادربزرگ»ها و«پدربزرگ»هاست، فانوس روشن به یادگار مانده از نیاکان دیروز ماست که بر ستون سالیان آویخته شده است تا شعله زندگی به رغم همه سیاهی‌ها برفراز نگهداشته شود.


اسماعیل حسین‌پور


گروه جامعه: یادها و یادگاران عزیزند و «یلدا» یکی از آن کهن یادگاران عزیز است که هر سال بی اذن ما خاکیان مي‌آید تا ما خو گرفتگان با سیاهی و سرما، راز رویش و طراوت و گرمای تابستان و تابش آفتاب را از یاد نبریم. تا باورکنیم که از پسِ این فصل سرد، بهاری لبخند بر لب در راه است.

یلدا یک یاد است، یادآور قصه های دیروز «مادربزرگ»ها و «پدربزرگ»هاست، فانوس روشن به یادگار مانده از نیاکان دیروز ماست که بر ستون سالیان آویخته شده است تا شعله زندگی به رغم همه سیاهی‌ها برفراز نگهداشته شود.

هنوز خاطرات ما در میان پیچ و تاب لحظه های یلدا نفس تاز ه مي‌کند، هنوز کودکی هایمان بر سر راه یلدا اسفند دود مي‌کند و تنور تن مان از حلاوت آن شب شیرین گرم است.انگار دیروز بود که «چله» از راه مي‌رسید و همه شادمانانه گرد سفره‌اي ساده مي‌نشستند و آنچه بود همه صداقت و پاکی و بی ریایی بود. شبِ در برهم گشودن و میهمان را چون جان عزیز داشتن، شب «شب چلگی» بردن برای نوعروسان، شب یکرنگی‌ها ویکدلی ها.شب پیوند شب به سحر.

حالا در این روز و روزگار، یلدا برای برخی‌ها در همسایگی ما و شما، مثنوی بلند غربت است. قصه تلخ نداری است، شِکوه تلخ پدری بیل بر دوش است که با دست خالی به خانه بر مي‌گردد. حدیث سر افکندگی و خجلت و چشم پنهان کردن مادر از همسر و فرزندان است.

در همسایگی ما و شما بچه‌هایی هستند که یلدا یادشان مي‌رود، بچه‌هایی که خوب مي‌دانند «پدر» ندارد. بچه‌هايي که در هنگام خوشنویسی در زنگ هنر، مرکب را با کمی آب در هم مي‌آمیزند تا پدر دوباره مجبور نشود با دسترنجش برایشان مرکبی دیگر بخرد. همان‌ها که در پیش همکلاسی‌ها صورت شان را سرخ نگهداشته اند تا زردرویی شان را کسی نبیند. بچه‌هايي که غایب همیشه زنگ انشای پس از یلدا هستند، آنگاه که معلم موضوع تکراری و همیشگی سالیان را برای زنگ انشا مي‌دهد و مي‌گوید:«یلدا بر شما چگونه گذشت».

خیلی از بچه‌ها یلدا یادشان رفته است، بچه‌هايي که خوب مي‌دانند پدر با همه عرق جبین ریزی هایش هنوز پس‌اندازی ندارد. تمام زندگی پدر قسط و اجاره خانه است، بچه‌هايي که هر نوروز سبزی و سمنو و ماهی مي‌فروشند تا پدر تنها نان آور خانه نباشد. همان‌هايي که در سرچهار راه‌ها گل و آدامس و روزنامه مي‌فروشند، همانها که ترازو در دست دارند و بساط واکسی شان در هر کجا پهن است، همانها که فرزندان این آب و خاک اند و فقط دل شان خوش است که «ایران» سرای شان است. یلدا هم شرمش مي‌آید پای در خانه‌اي بگذارد که پنجره‌اش به جای شیشه، با پلاستیکی پوشانده شده است، خانه‌اي که سالهاست در درونش جاجیم غم و حسرت مي‌بافند. یلدا خوب مي‌داند خوردن سیب و انار و هندوانه و...در این شب‌ها برای بعضی‌ها یک رؤیاست.

بیایید چشم بر هم بگشاییم، چشم بر خویش بگشاییم، در کنار خویش، در کوچه خویش آبرو داران صبوری را که مي‌شناسیم، هر چند اندک، دستگیری کنیم تا خاطره فردای کودکان از یلدا فراموشی نباشد، تا پدری بیش از این عرق شرم نریزد، تا مادری چشمان پراشکش را پشت دار قالی پنهان نکند.
ما تبارمان به آب و آیینه مي‌رسد، تبارمان به نور و روشنایی. مبادا در سیاهی یلدا، بلند آفتاب امید را از یاد ببریم. مبادا فرزندان آفتابی ایران زمین شرمسار حضور یلدا در کنار خویش شوند. مبادا...


کد مطلب: 25256

آدرس مطلب :
https://www.baharnews.ir/note/25256/یادآور-قصه-های-دیروز-مادربزرگ-ها-پدربزرگ-ها

بهار نیوز
  https://www.baharnews.ir