زير پوست اين ابرشهر مگر چه ميگذرد؟
چرا ظاهر عمومي تهران اينقدر پليسي است؟!
17 ارديبهشت 1392 ساعت 8:42
گروه جامعه: طرح تهيه اين گزارش، در پي دريافت يك نامه يكي از هموطنان به سايت شكل گرفت. كاربر شهرستاني بهارنيوز در نامه نوشته است: «مدتها بود به تهران نيامده بودم كه اوايل ماه جاري (ارديبهشت) براي انجام امور درماني يكي از اعضاي نزديك خانوادهام حدود يك هفته ناچارا مقيم تهران شدم. اهل يكي از شهرستانهاي استان فارس هستم و آخرين باري هم كه به تهران آمده بودم سال ۸۷ بود كه براي انجام كاري اداري دو روز به تهران سفر كردم؛ اما اين بار كه به تهران آمده بودم چند نكته مرا غافلگيركرد كه برايم عجيب و بسيار سئوالبرانگيز بود. قبل از هرچيز به روحيه تهرانيها بپردازم. در اين چند روز با توجه به روحيه كنجكاوي كه دارم همواره از خود ميپرسيدم چرا اين شهر بزرگ اينقدر افسرده و شهروندانش پژمرده و عصبانياند؟!
سئوالم را كه با برخي از تهرانيها مطرح ميكردم پاسخ درستي نميشنيدم. بيشتر نگاهم ميكردند و نيشخندي ميزدند! اما يك راننده آژانس راحتتر پاسخم را داد، ميگفت: چرا افسردهايم؟! مگرشما در شهرستان شاد و سرحال و قبراقيد؟! پاسخ دادم فكر كنم در مقايسه با شما تهرانيها شادتر و سرحالتريم! او و برخي ديگر از شهروندان پايتختنشين كه سر صبحت را با آنها باز ميكردم عمدتا بيحوصله و خسته بودند و ميگفتند: ترافيك، شلوغي، دود و آلودگي هوا، آلودگي صوتي، و پديده تازهي پارازيتهاي ارسالي «براي محو كانالهاي ماهوارهاي»، حاصلي جز سردردهاي مزمن، خستگي، عصبيشدن، كمحوصلگي و انواع و اقسام بيماريهاي روحي و جسمي براي آنان در پي ندارد. ضمن اينكه در عرصه امور زندگي و معيشتشان هم حرف و سخنشان قبل از هر چيز از گراني و تورم بود و سختي و مشقت امرار معاش. يك جوان تهراني ميگفت: «تهران آنگونه كه بزرگهاي خانواده برايمان تعريف ميكنند، روزگاري جاي زندگي بود اما حالا فقط نامش همه را فريب ميدهد، شهرستانيها هم بيخود غبطه ما را نخورند و يا فكر نكنند مسئولان به تهران ميرسند. كدام رسيدگي؟ كارهاي صورت گرفته را بايد در مقياس جمعيت و بزرگي تهران ارزيابي كرد. در شهري كه تنفس كردن هم سخت باشد؛ مسئولانش چه كردهاند؟ احداث چند اتوبان، پل و پارك خوب است اما در مقابل كوه مشكلات و مهاجرپذيري اين شهر 15 ميليون نفري به چشم نميآيند»
در بيمارستان سر صحبت را با يك پزشك جوان باز كردم. او نيز از همه چيز تهران ميناليد، گرچه اصالتا تهراني بود اما ميگفت مدتهاست به اين فكر ميكند كه يا از اين شهر برود به يك شهرستان يا كلا از كشور مهاجرت كند. برايم جالب بود كه در اين شهر همه مينالند. از راننده آژانس تا پزشك و پرستار و كارگر و كارمند.... بگذريم.
ولي موضوع مهمتري كه باعث نوشتن اين سفرنامهام به تهران شد(!) اين مواردي نبود كه در بالا به آن اشاره كردم. نكته مهم و اصلي كه برايم عجيب مينمود فضاي خيابانها از نظر حضور گسترده و بي شمار نيروهاي پليس بود. به جرات و بياغراق بايد بگويم و متعجبانه اعلام كنم كه در اين مدت به هر خيابان، ميدان، چهارراه و حتي پاركها و... كه گذري ميكردم بيش از هر چيز نيروهاي رسمي و وظيفه انتظامي را ميديدم به نحويكه برخي اوقات فقط خيره مي شدم و تعداد آنان را در طول يك خيابان شمارش ميكردم!
بر سر هر چهار راه و ميداني، چندين كيوسك نيروي انتظامي با چندين دستگاه خودرو مستقر شده كه چند سال پيش كه به تهران آمده بودم حتي يك صدم آنها را نميديدم. هر چند صد متر چند نيروي پليس راهنمايي در خيابانهاي تهران به چشم ميخورند. در برخي ميدانهاي شلوغ شهر آنقدر ترافيك خودروي پليس به چشم ميآيند كه در يك لحظه فكر ميكني واقعا چه اتفاقي رخ داده است؟!
يكي- دو روز اول كه در تهران بودم از سر كنجكاوي از برخي ماموران ميپرسيدم: «سركار؛ خبري شده؟!» بندههاي خدا نگاهي به من ميكردند و وقتي به خاطر لهجهام خيلي سريع متوجه ميشدند از شهرستان آمدهام و مسافرم، پاسخ ميدادند نه چه خبري؟! و من همچنان در تعجب باقي ميماندم كه پس اين همه پليس براي چيست؟!
چند روز كه گذشت فضاي پليس شهر برايم عادي شده بود و به همين دليل هم فكر ميكنم خود تهرانيها و ساكنان و مسوولان اين شهر اصلا متوجه نيستند يك غريبه «تازه وارد» وقتي وارد پايتخت كشور ميشود چه احساس غريب، متعجبانه و مبهمي برايش ايجاد ميشود. واقعا چهره تهران پليسي و امنيتي است. به عنوان يك شهروند البته همواره بايد به حافظان امنيت و عبور و مرور شهر دست مريزاد گفتي اما به مسوولان نيروي انتظامي و تصميم گيرنده كشور، ميبايد دوستانه و به عنوان شهروند ايراني خطاب كنم چارهاي بينديشيد و از اين همه فضاي پليسي حاكم بر پايتخت بكاهيد. زيرا در چنين وضعيتي كه وجب به وجب پايتختش مملو باشد از پليس، گشت، كيوسك انتظامي، ونهاي گشت ارشاد و يگان امداد (براي مبارزه با بدحجابي)، راهنمايي و رانندگي و ... » همواره اين سئوال در هر ذهن كنجكاوي زنده ميماند كه در زير پوست اين ابرشهر مگر چه ميگذرد؟
...وقتي به شهرم خودم بازگشتم، تا روزها كنجكاو بودم تا مامور و پليسي را در خيابانهاي شهر مشاهده كنم، فقط تعدادي پليس زحمتكش راهنمايي و رانندگي را ديدم كه هر چند دقيقه سوتي كشيده و خودروها را هدايت ميكردند و سپس به تهران، تهرانيها، دود، پارازيت، ترافيك و سردردي كه آن چند روز سراغم آمده بود و حالا اثري از آن نبود و از همه مهمتر هزاران پليس و ماموران و انواع و اقسام خودروها و كيوسكهاي انتظامي و ...فكر ميكردم كه واقعا پايتخت ايران، چرا اينگونه شده است؟
کد مطلب: 11005