به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ - ۱۳:۲۴
 
۷۴
تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۰۷ ساعت ۱۲:۰۰
کد مطلب : ۶۷۶۴۹
طنز

محمدجوادظریف به چه‌حقی سرش را خاراند؟

گروه سياسي- رسانه ها: احسان ابراهیمی در ستون طنز روزنامه قانون نوشت:

 4 بهمن 93 ساعت 8:06 صبح:
ملت کلا اعصاب ندارند. از صبح صدتا دعوا دیدم. اولی جلوی در خانه بود. یک ماشین با سرعت رد شد، کم مانده بود بخورد به یک جوان. جوانک فریاد زد: «هوووو! چته عوضی؟! مگه سر می‌بری؟!» جلوتر که رفتم در صف نانوایی یکی با سنگ کوبید توی سر نفر جلویی و گفت: «عوضی! دو ساعت صف وایستادیم همین‌طوری می‌زنی توی صف ها!» کمی جلوتر دو نفر تصادف کرده بودند. یکیشان داد زد: «وایستیم افسر بیاد ببینم اون موقع هم جرأت حرف زدن داری عوضی؟!» نزدیکی‌های دفتر ریاست جمهوری زنی سر شوهرش فریاد زد: «من دیگه تحمل این زندگی رو ندارم! دیگه به اینجام رسیده (زیر گلویش)! دیگه نمی‌خوام با توی عوضی زندگی کنم!» از ماشین هم که پیاده شدم شنیدم مغازه‌داری سر مشتری‌اش فریاد می‌زند: «برو بابا شما مشتری نیستین! از صبح باید با امثال شما سر و کله بزنم. یه سری آدم عوضی!» در تمام این مدت راننده‌ام داشت زیر لب چیزی می‌شمرد: «یک یک یک یک... دو دو... سه سه سه سه... چهار چهار چهار چهار... پنج پنج پنج... شش شش...» به او گفتم: «ای بابا سرمون رو بردی، چی داری می‌شماری هی؟» گفت: «دارم عوضی‌ها رو می‌شمارم. چقدر زیاد شدن جدیدا دکتر...»

ساعت 14:28بعدازظهر
کریمی قدوسی را بعد از جلسه هیأت دولت در حیاط پاستور دیدم. خیلی عصبانی بود. صورتش از خشم سرخ سرخ شده بود. داشت به شدت می‌دوید سمت من. از مجید انصاری (معاون پارلمانی‌ام) پرسیدم: «مجید این چرا این‌قدر عصبانیه؟! داره میاد این طرف، خطرناک نباشه؟» گفت: «نگران نباشید! کریمی قدوسی دیفالتش همینه. وقتی وزیر علوم افتاد، موقع شیرینی پخش کردن هم همین شکلی بود.» پشت مجید انصاری قایم شدم. کریمی قدوسی جلو آمد و داد زد: «آقای روحانی! ببین کاراشو!» گفتم: «کارای کیو عزیزم؟ چی شده؟» گفت: «ظریف! داره با زنگنه قدم می‌زنه.» پرسیدم« چه اشکالی داره خب؟» گفت: «سرا پا اشکاله!» گفتم: «یکیشو بگو.» داد زد: «نمی‌خوام بگم! این‌قدر با من یک دو نکن!» گفتم: «یک دو که واسه فوتباله! منظورت یکی به دوئه؟!» گفت: «لازم نکرده به من فارسی یاد بدی. ما خودمون حدادعادل داریم.» بعد با عصبانیت برگشت سمت ظریف و داد زد: «واااای! باز شروع کرد! آخه نگاش کن!» گفتم: «چی شده باز؟!» گفت: «داره سرشو می‌خارونه! آخه این آبرو و شأنی واسه دیپلماسی ما می‌ذاره؟! این حتی از اون «ام‌پی‌تی» هم که من ازش متنفرم، بدتره!» گفتم: «وا! بابا جان خب می‌خاره سرش، می‌خارونه دیگه. مشکلش چیه؟!» زد زیر گریه و گفت: «همش اشکاله! چرا ما نباید بتونیم کله‌مون رو بخارونیم؟ چرا ما نباید بتونیم با کری قدم بزنیم؟ چرا ما نباید بتونیم مذاکره کنیم؟ چرا اون ظریف اجنبی غرب‌زده خارج درس‌خونده؟!» گفتم: «آخه شما و رفقات جلوتر از زمانید. فرزند زمانه نیستید. حرف‌هایی می‌زنید که افکار عمومی الان بهش می‌خنده، ولی 100 سال دیگه تازه می‌فهمن چی گفتید.» کلی کیف کرد و با خنده گفت: «احسنت! دقیقا نکته همینه! عیب نداره. ما عادت داریم غربی‌ها حرفمون رو نفهمن. شما ما رو بذار وزیر خارجه بذار پیشرو و مترقی باشه سیاست‌هات.» گفتم: «نمی‌شه برادر. شما چون 100 سال جلوتر از زمانی، وقتی شعار «مرگ بر همه» سر می‌دی، خارجی‌ها نمی‌فهمن نیتت ایجاد صلح پایدار و دوستی و آرامش در دنیاست. فکر می‌کنن داری تهدیدشون می‌کنی، یهو حمله می‌کنن بهمون!» کمی فکر کرد و گفت: «راست میگی... این خارجی‌ها خیلی زبون نفهمن. پس با اجازه من برم فعلا به همون قدم زدن ظریف گیر بدم.»