اساسا سازنده افکار عمومی در جوامع، وسایل ارتباط جمعی و رسانهها هستند و اصلیترین کانالی که میتواند به شکلدهی افکارعمومی کمک کند، رادیو، تلویزیون و روزنامهها هستند. در کشور ما هم مثل بسیاری از کشورهای دیگر افکارعمومی تحتتأثیر تحولات سیاسی اجتماعی جامعه قرار میگیرند؛ این موضوع اصلا عجیب نیست و خیلی هم طبیعی است. با این حال در ایران همانطور که میدانید، قدرت و انحصار اطلاعرسانی در اختیار مراکز خاصی است و این مراکز به جریانات و تفکرهای دیگر اجازه نمیدهند تا از رسانهها که اغلب دولتی و حکومتی هستند، استفاده کنند.
رسانهها همه در دست نهادها هستند و افکارعمومی به معنای اکثریت جامع جامعه به جز یک حاشیه مختصر و نازک جای دیگری برای بروز ندارند. قدرت هم در این میان دست رسانه است و هر مرجعی، چه فرد یا گروه و حزب خود را نماینده افکارعمومی میداند و از زبان مردم سخن میگوید. «مردم میخواهند، خواست مردم این است، مردم میگویند، مردم دوست دارند، مردم دوست ندارند و...» حالا اینکه این مردم دقیقا چند درصد از کل جامعه است و اصلا میتوان آن را اکثریت یا دستکم نمایندهای از کل دانست، بحث دیگری است. جملات، عبارتها و گزارهها از طرف مردم عنوان میشود و بهعنوان خواست و مطالبه مردم عنوان میشود اما به جرأت میتوان گفت این مردمی که در رسانههای دولتی از آنها حرف زده میشود، حداکثر ٥ تا ١٠درصد جامعه را تشکیل میدهند. مردم وقتی جایی برای حرفزدن و حضور فعال در مسائل کشور نداشته باشند، نتیجهاش میشود همان پدیدهای که در مرگ مرتضی پاشایی شاهدش بودیم؛ مردم متاثر شدند، آمدند و گفتند که ما حضور داریم.
مساله اصلا پیچیده نیست. اینکه افکارعمومی کشور ما اغلب دچار نوسان است و متشنج، بهخاطر همین کمبود کانالهای ارتباطی میان مردم و مسئولان است. مردم راهی در اختیار ندارند که آنچه را که میخواهند بیان کنند؛ در نتیجه گاهی چیزهای دیگری گفته میشود که حرف مردم نیست و به آنها اجازه داده نمیشود بگویند چه میخواهند، چه نمیخواهند؛ چه باوری دارند و چهچیزی برایشان اهمیت دارد. مراکزی وجود ندارد که مردم بتوانند ابراز عقیده کنند. این مسأله، هم به فقدان نهادها و فعالیتهای مدنی برمیگردد و هم به اینکه در ایران رسانه غیردولتی چندانی وجود ندارد. با یک مثال ساده میتوانیم این موضوع را دریابیم، تمام سرویسهای خبری رسانههای عمومی را که ارزیابی کنیم، میفهمیم که انگار هیچچیزی در دنیا اتفاق نمیافتد که خلاف باورها و اعتقادات ما باشد. به ویژه کشورهایی که رویکرد دشمنی و خصومت با ایران را دارند، در رسانههای ما طوری تصویرسازی میشوند که همه اتفاقاتشان خشن و هولناک است و مردمانشان در بدبختی زندگی میکنند؛ مثلا اگر رئیسجمهوری آمریکا وارد شهری بشود که عدهای به استقبالش بروند و عدهای سمتش تخممرغ یا گوجه پرت کنند؛ چیزی که در رسانههای ما نشان داده میشود، فقط همان طرف بد ماجراست. خیلی از اتفاقها چون خلاف باورهای ایدئولوژیکی ما است در رسانهها گفته نمیشود. سوالی که اینجا مطرح میشود این است که آیا مردم این جهتدهی را بیچون و چرا باور میکنند؟ متاسفانه این رویکرد باعث میشود که اعتقاد و اعتماد مردم از دست برود و همین مردم تمایل پیدا کنند تا وجود و حضور خودشان را به اشکال دیگری نشان دهند.
گفته میشود جهتدهی به افکار عمومی و انحصاری کردن جریان اطلاعات در کشورهای غربی هم وجود دارد و دقیقا همین روندی که در ایران است در دیگر کشورها هم دیده میشود؛ اینجا دو نکته مطرح است؛ اول اینکه در غرب فرآیند مطلق انحصاری در دست دولتها نیست؛ درحالیکه در ایران رسانهها کاملا دولتی است و سیستم، هر چیزی را که خودش میخواهد نشان میدهد. اما آیا همه جامعه از رسانهها تأثیر میگیرند؟ حتما اینطور نیست. رسانهها دستکم در میان قشر تحصیلکرده و نخبگان به هیچوجه موفق نبودهاند. درواقع این نوع شکلدهی به افکارعمومی در هرجای دیگری هم صورت بگیرد، موفق نخواهد بود. چون شعور اجتماعی و سیاسی مردم آنقدری است که هر چیزی را نپذیرد. سیستمهایی که فکر میکنند جهتدهی به افکار عمومی و نبض فکری مردم را میشود به دست گرفت، اشتباه میکنند.