فرزین پورمحبی در بخش طنز روز ایسنا نوشت: در روزگارانی خیلی قدیم مرد دانشمندی مدعی ساخت دستگاهی میشود که قادر به نابودی ستارههاست. دستگاه حاکم از او میخواهد به میدان شهر آمده و در برابر انظار و همچنین منجم باشی (با مدرک بورسیه دربار) ادعایش را اثبات نماید. دانشمند هم با دستگاهش سر موعد حاضر شده، بلافاصله ستارهای را نشانه گرفته و به آن شلیک میکند. اما ستاره طوریش نمیشود و همچنان به جمعیت حاضر چشمک میزند!
از همین رو منجمباشی دربار صلاحیت علمی دانشمند را ستارهدار میکند و حاکم هم به جرم تشویش اذهان عمومی، دستور به استیضاح و اخراج دانشمند از کشور را میدهد. هر چه دانشمند سعی میکند به آنها در این مورد توضیحی دهد اما افاقه نمیکند که نمیکند. دانشمند هم به ناگزیر اقدام به فرار مغز کرده و در کشور همسایه به کارهای علمی خود ادامه میدهد. در حال حاضر مرد دانشمند با نابود کردن ستارهها جاذبه گردشگری و ایضا درآمد خوبی را برای کشور محل اقامتش ایجاد کرده؛ چراکه اکثر توریستها برای خوشبختی خود از وی طلب نابودی ستارههای نحس زندگیاشان را میکنند و او هم با کمال میل آنها را نیست و نابود میکند.
البته اگر مدرک منجمباشی کشور محل تولد دانشمند، تقلبی و سهمیه خاص نبود، او هم بهراحتی میفهمید که بعد از نابودی هر ستاره، حداقل به 5 سال زمان نیاز است تا نورش به زمین نرسد... بله، راز خوشبختی مردم کشور همسایه، حضور یک منجم باشی تحصیلکرده بدون سهمیه و پارتی در دستگاه بود... همین و بس. راستی... اصلا من چرا این داستان رو گفتم؟ واقعا نمیدونم...
شاید به این خاطر گفتم که در کشور ما هم 5 سال بعد میفهمیم که بورسیههای فامیلی بعد از فارغالتحصیلیاشون چه بر سرمان خواهند آورد... چون یک دانشآموخته حاصل از بورسیه فامیلی، با فرزند حاصل از یک ازدواج فامیلی چندان توفیری ندارد! شایدم داستان بالا رو میخواستم ربطش بدم به مسئله فرار مغزهایی امثال مریم میرزاخانی از ایران و غبطه خوردن برای افتخارآفرینی اونها در ممالک دیگر. شایدم میخواستم سواد منجمباشی رو به بورسیههای رابطهای، ربطش بدم و ضررهایی که میتونند به کشور بزنند رو براتون بگم.
شاید میخواستم بگم چرا هیچکس جای خودش نیست. نمی دونم شاید همین جوری یه چیزی گفتم و هدف خاصی از ذکر این داستان نداشتم ... تو رو خدا منو ببخشید، یواش یواش دارم پیر میشم و دیگه ذهنم یاری نمی کنه... شرمنده همهاتون هستم ......