به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۳۱ - ۰۲:۲۷
 
۶۴
تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۸ ساعت ۰۸:۱۸
کد مطلب : ۵۸۲۸۶

گزارش تکان‌دهنده از نحوه حمله داعش به يك روستای مسیحی‌نشین اطراف موصل

گروه بين‌الملل: از شکل گیری و شروع حملات داعش در سوریه و عراق مدت زمان زیادی نمی گذرد اما در همین مدت این گروه تبدیل به هیولایی خون آشام و وحشی شده که با برداشت‌های ارتجاعي از دين و به نام اسلام جان هزاران انسان بیگناه را در عراق و سوریه گرفته است.
گزارش تکان‌دهنده از نحوه حمله داعش به يك روستای مسیحی‌نشین اطراف موصل
از جمله حمله این گروه به یکی از روستاهای مسیحی نشین اطراف موصل به نام باطنایا بوده که چگونگی آنرا «سالم الیاس شمعون» یکی از ساکنان این روستا نقل می‌کند. او مي‌گويد: در ابتدای ورود تروريست های داعش تمامي روستا را تفتيش كردند. بيشتر مردم كه‌ توانسته‌ بودند گريخته‌ بودند به‌ خانه‌هايشان حمله‌ مي‌كردند و هر چه‌ را مي‌خواستند مي‌دزديدند اما به‌ ما امان داده‌ بودند و ما نيز باور داشتيم به‌ ما كاري نخواهند داشت. دو روز نخست آب وبرق را قطع نكرده‌ بودند و تنها مشغول غارت و دزدي بودند و از ما مي پرسيدند چه‌ كسي اين خانه‌ها را غارت مي كند ولي ما از ترس مي‌گفتيم نمي‌دانيم، هرچند اين‌كار در روز روشن و پيش چشم ما توسط خودشان انجام مي‌گرفت!

الیاس ادامه می دهد: بعد از آن به‌ كليسا حمله‌و‌ر شدند و آنرا ويران نمودند و به‌ عكس حضرت مريم و مسيح تيراندازی كردند و به آنها اهانت مي‌كردند. عكس مسيح را جلوي چشمانمان آتش مي‌زدند و ما را مشرك مي‌خواندند و مرتب به‌ ما اهانت مي‌كردند و كتابهاي ديني ما را مي‌سوزاندند. بعد از 6روز كه‌ به‌ سختي و ترس با آنان برخورد مي‌كرديم هنوز هم از ما چيزهايي مي‌خواستند و ما را ناچار مي‌كردند آنها را برايشان تهيه‌ نمائيم.

الیاس شمعون می گوید: یک روز درب حياط خانه‌ نشسته‌ بودم همراه‌ با پيرزن همسايه‌ام كه‌ كسي را نداشت و نابينا نيز بود و مي لنگيد و ما هميشه‌ غذا و خوراك به‌ او مي داديم ولي پيشتر همسر و دخترانم اينكار را مي‌كردند اما بعد از آمدن داعش مي ترسيدم به‌ زن و دخترانم تجاوز كنند نمي گذاشتم بيرون بيايند. علت نشستن من با پيرزن در بيرون از خانه‌ قطعي برق و گرمي هوا بود كه‌ تحمل آن سخت بود. من و پيرزن که «یازی» نام دارد نشسته‌ بوديم كه‌ ناگهان دو تن از افراد داعش آمدند و با اهانت و ناسزا از ما پرسيدند چه‌ نسبتي باهم داريد؟ گفتم فاميل هستيم. اينجا هيچكس غير از شما غريبه‌ نيست. گفت: آيا خواهر يا مادر همسرتان هست؟ گفتم نه‌خير. گفت: شما بايد اكنون به‌جرم زنا شلاق بخوري و همينطور اين زن! من خنديدم و گفتم به‌ وضعيت اين خانم نگاه‌ كنيد سپس حكم بفرماييد. گفت: تازه‌ حال اين خانم را ملاحظه‌ كرديم و گرنه‌ جرم شما سنگسار است و اين مائيم كه‌ حد زنا را تشخيص مي‌دهيم!

وی می گوید: آن دو رفتند و دو تن ديگر آمدند و مي گفتند شما را به‌ اسلام فرا مي‌خوانيم و مي‌خواهيم كسانيكه‌ ايمان نمي آورند جدا كنيم و با بمب شيمیايي همه را نابود کنیم. با حرفهايي كه‌ رعب و وحشت را در بين اهالي گسترش مي‌داد شب را به‌ صبح مي‌رسانديم و كسي آمد و گفت شما اسلام بياوريد و ما قول مي‌دهيم كساني را كه‌ فرار كرده‌اند عفو كنيم و به‌ روستا برگردانيم و حتى با دختران شما ازدواج كنيم. كساني ديگر آمدند و گفتند شما نجس هستيد و حق نداريد بگوئيد مسيحي هستيم. بايد بگوئيد نصارا. هركس بگويد مسيح، شلاق مي‌خورد. به‌ اهالي مي گفتند و مي‌خواستند كه‌ با آنها در جهاد شركت كنيم تا در امان باشيم و همواره‌ افرادي از اديان ديگر را به‌ رخ ما مي كشيدند و مي‌گفتند به‌ زودي در جهان دولت اسلامي بر پا خواهد شد!

الیاس ادامه می دهد: با تهدید به جهاد نکاح رعب و وحشت را در دل اهالي بيشتر مي‌كردند اما بعد از هفت روز به‌ ما تذكر دادند كه‌ روستايمان را تخليه‌ كنيم و ما مي‌ديديم كه‌ زن و افرادي غريبه‌ به‌ خانه‌هاي خالي رفت و آمد داشتند و فهميديم جريان چيست. ناچار بوديم اندكي اسباب و وسايل با خود ببريم و روستا را به‌ قصدكركوك ترك كنيم. براه‌ افتاديم و يكي از دژباني‌هاي داعش عبور كرديم با ما كاری نداشتند. سپس به‌ پست بازرسي ديگر رسيديم كه‌ ما را كاملا تفتيش كردند. هنگاميكه‌ فهميدند مسيحي هستيم هر آنچه‌ مي‌تواستند به‌ ما و زن‌هايمان توهين مي‌كردند. بازديد بدني زنان نيز از طرف مردان انجام مي‌شد. عمدا سينه‌ دختران و شلوار آنان را دست‌كاري مي‌كردند. ما اعتراض مي‌كرديم و گفتیم اين نه‌ در مسيح و نه‌ نزد اسلام جايز نيست. در پاسخ گفت نگو مسيحي بگو وحشي و نصارا! مجبور بودیم گفتیم: وحشي و نصارا. ما را مجبور مي‌كردند اين را با صداي بلند تكرار كنيم و هركس نمي گفت كتك مي‌خورد، با قنداق اسلحه‌ به‌ سر وكله‌ و پشتمان مي‌زدند و سپس اجازه‌ عبور دادند.

الیاس می‌افزاید: اما در دژباني سوم دوباره‌ اهانت و بيرحمي شروع شد و جديدترين اقدام، گرفتن پاسپورت و شناسنامه‌ و كارت‌هاي شناسايي ما بود و ما را در يك ماشين سوار كردند و ماشين‌هاي خودمان را گرفتند و همچنان به‌ دختران و زنان دست درازي مي‌كردند و خانواده‌ من و برادرم را با هم به‌جايي نامعلوم بردند. جرات پرسيدن و حرف زدن نداشتيم و همچنان بي حرمتى به‌ زنان پيش چشمانمان ادامه‌ داشت. ما را آزار روحي مي دادند و تمام طلا و جواهر زنان را گرفتند. چشمانمان ما را بسته‌ بودند. بعداز يك ساعت به‌ جايي رسيديم و در يك زير زمين تاريك حبس شديم. صداي اين افراد با كسانيكه‌ ما را آورده‌ بودند تفاوت داشت. گويي آنان نبودند چونكه‌ دوباره‌ ما را بازديد بدني نمودند تا اگر چيزي داشته‌ باشيم ببرند.

او می افزاید: بعد ازيك روز و ازشدت گرسنگي فرياد زديم تا يكي با چراغ قوه‌اي كه‌ دردست داشت آمد و گفت: ساكت باشيد حالا سم برايتان مي‌آورم بجاي خوراك بخوريد! بعد از اندكي 3قرص نان و يك بشقاب برنج بر اي ما5 نفر آوردند. آبي راكه‌ به‌ ما مي‌دادند ما در روستا به‌ حيواناتمان نمي‌داديم و گرماي آن نيز نزديك دماي جوش بود. در آنجا نيز 3 روز مانديم كه‌ كسي با حدود40سال سن و ريش بلند آمد و از ما خواست به‌ اسلام بگرويم و شهادتين را بر زبان بياوريم. با خانواده‌ي برادرم 9 نفربوديم و از ما خواستند كه‌ شهادتين بگوئيم و با صداي بلند بگوئيم: در جهان دولت اسلامي برپاست! و ما تكرار مي‌كرديم چون‌كه‌ كتك مي‌خورديم. اما شب چهارم بود كه‌ كسي به‌ ما سر نمي‌زد و روز بعد از آن توانستيم با سختي از آنجا بگريزيم در حاليكه مرگ را جلوي چشمانمانمان مي‌ديديم.

به گفته وي در مورد اين منطقه‌ و نواحي استان دياله‌ در عراق حكايت از صدها داستان است كه‌ ده‌ها مورد آنرا از زبان ساكنانش شنيده‌ام. هر یک از این ماجراها به‌ سختی انسان را تكان مي‌دهد. به‌ گونه‌اي كه‌ حالا حتي برخي از دشمنان سابق صدام هم آرزوي بازگشتش را دارند! اين منطقه‌ از استان‌هايي است كه‌ ساكنان آن مورد لطف صدام بوده‌ و غير از كردها، عرب‌هاي اين منطقه‌ اغلب سني مذهب بوده‌ و به‌ آساني شكار القاعده‌، وهابيون و داعش و تروريست‌هاي ديگر شدند.