فارغ از بهت و حيرت در مواجهه با پديدهاي به تام پيروزيترامپ و انتخاب او به عنوان رياست جمهوري امريکا، مسئله مسلم اين است که با گسترش روندهاي مبتني بر مشارکت مردم در جوامعي که شيوه دموکراسي را انتخاب کردهاند و اعطاي حق انتخاب به مردم، ظهور و بروز چنين پديده هايي نبايد منجر به شگفتي شود، نتيجه چنين حق انتخابي دوگزاره ميباشد: 1-راي به ادامه وضع موجود 2- راي به تغيير وضع موجود
در نتيجه نارضايتي از وضع موجود روندهاي شکل گيري تغيير وضع موجود شروع ميشود، روندي که اگر به صورت کامل و درست طي شود وگزارهاي متناسب با خواست تغيير ارائه دهد، منجر به شکل گيري تلاشي واقعي در جهت اصلاح ميشود که شکل و ريختي اصيل دارد و با نقد دقيق وضع موجود به ارائه راهکار و برنامه ميپردازد ولي در صورتي که اين روند به صورت ناقص و يا تصنعي ايجاد شود و يا گزارهاي که بتواند پاسخي هدفمند به خواست تغيير بدهد وجود نداشته باشد، شکل صوري و کاريکاتوري از تلاش براي تغيير وضع موجود به وجود ميآيد که بدون توجيه تحليلي درست نسبت به وضع موجود و صرفا با ايجاد هيجان کاذب و بدون پشتوانه عقلي متقن راه خود را هموار مينمايد و با شعارهايي که بيشتر انقلابي عظيم را نويد ميدهد باعث تولد فرزندي ناقص الخلقه از دموکراسي ميشود ، اين امر به استحاله موضوع اصلي (تعيين تکليف وضع موجود) به انتخاب فردي با ويژگيهاي پوپوليستي مثلترامپ ميانجامد.
پديده هايي مانند انتخاب ترامپ از لحاظ غير قابل پيش بيني بودن در کشور ايران نيز مسبوق به سابقه است، نتيجهاي غير قابل پيش بيني براي سياستمداران و تحليلگران و حتي خود راي دهندگان، گويي در ميان اقشار مردم يک توافق پنهان در ناخود آگاهشان شکل ميگيرد براي تغيير به هر قيمتي، گاهي بهايي که پرداخت ميشود داراي ارزش افزوده فراوان است و گاهي واقعا خسارت بار است.
در ايران در خرداد سال 1376 اولين تجربه چنين انتخاباتي رخ داد و مردم دست به انتخاب کسي زدند که تحليلگران شانس زيادي برايش قائل نبودند، سيد محمد خاتمي انتخاب مردم بود و موجب حيرت سياستمداران، تنها گزينه سال 1376 که مردم او را در قامت يک رفرميست واقعي ديدند نه فردي که تلاش براي حفظ وضع موجود سرلوحه برنامه هايش باشد، خاتمي نويد دهنده تغيير وضع موجود بر مبناي قانون اساسي بود و با تاکيد بر ارزشهاي جاري متعالي و بدون کمترين شعارهاي عوام فريبانه و شبه انقلابي برنامههاي خود را ارايه داد ، مردمي که از سکون و رخوت فضاي حاکم و تنگناهاي موجود خسته شدند دست به انتخابي زدند که باعث پويايي و باز شدن فضاي کشور گرديد و بهاي اين تغيير رسيدن به ارزش افزوده فراواني بود که مردم به آن دست يافتند.
بار ديگر در مرحله دوم انتخابات رياست جمهوري سال 1384 نتيجه دور از انتظار ميشود، در مرحله اول خواستي جدي براي تغيير ديده نميشد و حتي اقبال به کساني که از تغيير صحبت ميکردند زياد نبود، مرحله دوم انتخابات شکلي از مقابله با انگاره تلاش براي بازگشت به وضع قبلي به خود گرفت، مردم ميان انتخاب هاشمي رفسنجاني که او را نمادي از بازگشت به وضع گذشته ميديدند و احمدينژاد که نماد نه به هاشمي شده بود، دست به انتخاب زدند، در دور دوم انتخابات 1384 انحراف از موضوع اصلي (تعيين تکليف وضع موجود) روي داد وفضا مستعد جذب شعارهاي ساختار شکن شد آن هم توسط فردي که خود محصول و رشد يافته همين ساختار بود، و در اين مورد انتخاب تغيير وضع موجود شکل اصيل خود را از دست داد و شکل کاريکاتوري و دو قطبي کاذب به خود گرفت که تنها عنصر نامعلوم اين رقابت سرنوشت وضع موجود بود.
ترامپ در جامعه امريکا نميتوانست يک رفرميست باشد و اصلاحات اصيلي را رهبري کند، سر دادن شعارهاي انقلابي و ساختار شکن از سوي کسي که خودش با حمايت همين ساختار مال اندوزي فراوان کرده نکته طنازانه ماجراست. در مقابل، هيلاري کلينتون نيز گزينه قابل اعتمادي حتي براي حفظ وضع موجود يا تغيير نبود و در انتخاب دونالدترامپ به سرنوشت وضع موجود و تعيين تکليف ان توجهي نشد، هيچ کدام از دو رقيب کيفيت لازم را نداشتند و راي مردم در فضاي دوقطبي کاذب ميان انها سرگردان شد، دو قطبي که از سر اضطرار بيبرنامگي براي تعيين تکليف وضع موجود شکل گرفت. در اين فضا قدرت پوپوليسم و موج سواري هيجاني به شدت بالا ميرود و گزينههاي عقلانيتر از دور خارج ميشوند.
فضاي تمايل به پوپوليسم و نامزدهاي پوپوليست زماني شکل ميگيرد که عنصر مطلوب براي تغيير وضع موجود وجود ندارد و وضع موجود هم انچنان وضع بحراني نميباشد که قابل نقد شديد باشد، در کنار اين موضوع عدم وجود نامزد عقلاني و مورد استقبال که بتواند فضاي انتخابات را به سمت اهداف درست سوق بدهد مزيد برعلت ميشود که نامزدي با ويژگيهايترامپ با ناديده گرفتن وضع موجود با تمام لودگيها سر از کاخ سفيد در بياورد.