کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

گفت و گویی متفاوت با مجاهد خذیراوی

سالها حسرت، تاوان رفتن به یک جشن‌تولد!

ایسنا , 30 شهريور 1392 ساعت 18:33

گروه ورزشی: وقتی همه چیز برای رسیدن به موفقیت خوب پیش می رود و آینده پر فروغ برایت دست تکان می دهد اما ناگاه یک اتفاق مسیر زندگیت را تغییر می دهد، انگار که دنیایی روی سرت خراب شده است. همه چیز برایت تیره و تار می شود و امیدت را به آینده از دست می دهی. مجاهد خذیراوی، هافبک پا طلایی فوتبال خوزستان یکی از این دسته افراد است که در اوج جوانی و شور و نشاط این دوران و در حالی که می توانست یکی از ستاره های فوتبال ایران شود، گرفتار یک اتفاق شد، اتفاقی که زندگی ورزشی او را دگرگون و پدیده فوتبال ایران را نابود کرد.



13 سال از آن اتفاق و جشن تولد شوم می گذرد و حالا مجاهد 32 ساله ی عضو تیم نفت آبادان می خواهد بار دیگر خود را ثابت کند، شاید به همه آن هایی که به قول خودش می خواستند سرش را ببرند! او با حسرت از این دوران تلخ یاد می کند و می گوید هر چه از دوران محرومیتم بگویم کم است و قصد دارد پس از پایان دوره بازی اش، کتابی در این باره بنویسد.



نوع بازی مجاهد به قدری زیبا بود که ویرا در وصف این بازیکن گفته بود او یک روز "به به تو" ایران می شود و داشتن چندین پیشنهاد اروپایی ازجمله پیشنهادی از بارسلونا، مُهر تاییدی بر این گفته ویرا است. مجاهد اگرچه نامهربانی های زیادی در این فوتبال دیده است اما علاقه مند است که ماهانِ پنج ساله اش فوتبالیست شود و روزی به بارسلونا، جایی که پدرش به آن نرسید، دست یابد.


پای صحبت های مجاهد خذیراوی نشسته و سال ها رنج و سختی او در دوران محرومیت و بعد از آن را به رشته تحریر در آورده است که در ادامه مشروح آن را می خوانید:
· درمورد دورانی که به فوتبال علاقه مند شدی و تصمیم گرفتی این رشته را به صورت جدی دنبال کنی صحبت کن.
پدرم از بازیکنان منتخب تیم ژاندارمری خوزستان بود که فوتبالیست های خوبی هم در این تیم بازی می کردند. فوتبال بازی کردن پدرم در علاقه مندی من به این رشته تاثیرگذار بود. عموهایم نیز فوتبالیست بودند و در تیم صنعت نفت آبادان بازی می کردند. البته خود من هم از بچگی عاشق فوتبال بودم و با توپ فوتبال می خوابیدم! معتقدم کسی که وارد این رشته می شود اگر به آن علاقه مند نباشد، نمی تواند فوتبالیست شود.

زمانی که جنگ شروع شد، ما از آبادان به شادگان رفتیم که آن موقع در محلات آن جا فوتبال بازی می کردم. یک روز عمویم که عضو تیم امید صنعت نفت آبادان بود و بازی داشتند، من را هم به آبادان برد. عمویم به دوستانش گفت که پسر برادر من می تواند نسبت به شما روپایی های بیشتری بزند اما آن ها قبول نکردند تا این که من شروع به روپایی زدن کردم و سپس عبدالواحد بزمه که مربی تیم بود به عمویم گفت که از فردا او را به تمرین بیاور. من آن زمان 9 یا 10 سال داشتم که توانستم وارد تیم نونهالان نفت آبادان شوم. آن زمان باوجود این که نونهال بودم، برای تیم نوجوانان نفت آبادان هم بازی می کردم. بزمه به بازی من بسیار علاقه داشت و حتی وقتی به رده سنی نوجوانان رسیدم، برای تیم جوانان نفت هم بازی می کردم. پس از طی کردن این دوران، وارد تیم بزرگسالان صنعت نفت آبادان شدم.

· و سپس استقلال تهران خواستار شما شد.
سال 77 بود که نفت آبادان یک بازی با استقلال تهران داشت که من آن موقع در آزادی دو گل به استقلال زدم و از همان روز استقلال خواهان من شد که البته یکی، دو سال بعد شرایط برای حضور من در این تیم فراهم شد. یادم هست که آن زمان مرحوم ناصر خان حجازی گفته بود که من خذیراوی را می خواهم.
· گویا آن زمان پرسپولیس هم به دنبال شما بود.
بله، سال 77 بود که مدیرعامل صنعت نفت آبادان، گل براری شد. آن موقع آبادانی ها قبول نمی کردند که من از این تیم بروم اما همین زمان بود که من با گل براری صحبت کردم که از این تیم بروم. او هم قبول کرد که به پرسپولیس بروم نه استقلال تهران. من به او گفتم من استقلالی ام، اگر می خواهی من را به این تیم ببر و اگر قرار باشد به پرسپولیس بروم، در نفت آبادان می مانم. به هر حال او من را به تهران و باشگاه پرسپولیس برد. وقتی به باشگاه پرسپولیس رفتم پروین، محلوجی و عابدینی در باشگاه حضور داشتند. من یک جوان 16 ساله بودم که از آبادان به آن جا رفتم. آن ها خودشان قرارداد و بحث مالی، خانه و هر چه بود را مشخص کرده بودند و می توانم بگویم با یکدیگر قرارشان را گذاشته بودند. آخر جلسه بود که من را هم صدا زدند که بروم و قرارداد را امضا کنم. پروین به من گفت که در روزنامه ها خوانده ام که تو استقلالی هستی که اگر این گونه است، خودکار را بگذار و دستت هم درد نکند اما اگر پرسپولیسی هستی، قرارداد را امضا کن، که من هم به او گفتم نه آقا من استقلالی هستم و خودکار را گذاشتم و بیرون آمدم.

این را هم بگویم که زمانی که برای بستن قرارداد به باشگاه پرسپولیس رفتم، کاپشن آبی رنگی را که باشگاه صنعت نفت آبادان به ما داده بود، پوشیدم. پروین با دیدن این کاپشن به من گفت این جا باشگاه پرسپولیس است و من گفتم علی آقا هوا خیلی سرد است و برای همین کاپشن پوشیده ام. همان زمان گل براری به من گفت تو واقعا استقلالی هستی که با پرسپولیس قرارداد امضا نکردی. خلاصه همان موقع به باشگاه استقلال رفتیم و با آن ها قرارداد بستم و خدا را شکر که قسمت شد من به استقلال تهران بروم. از ته دل این تیم را دوست داشتم و طرفدار آن بودم و با خود گفته بودم که باید یک روز پیراهن این تیم را بپوشم که به هدفم نیز رسیدم.

· درست است که خانواده شما هم استقلالی هستند؟
بله، خانواده ام نیز به استقلال علاقه دارند. خود من هم از بچگی عاشق استقلال و مجید نامجومطلق بودم. یادم هست یک روز با خودم گفتم که باید پیراهن استقلال را بپوشم که تلاش کردم و به این خواسته ام نیز رسیدم. من علاقه بسیاری به این تیم داشتم و زمانی که به باشگاه پرسپولیس برای بستن قرارداد رفتم، این تیم قرار بود به من 10 میلیون تومان بدهد اما من حاضر شدم با سه میلیون تومان به خاطر این که عاشق استقلال بودم، به این تیم بروم. برای من مهم نبود که به من چقدر پول می دهند، برای من مهم این بود که پیراهن این تیم را بپوشم و عشق کنم. پدرم هم واقعا استقلالی بود و دوست داشتم خواسته او را که علاقه مند بود به این تیم بروم را برآورده کنم. یادم هست آن زمان پدرم که متوجه شده بود به باشگاه پرسپولیس رفته ام به من گفت اگر با این تیم قرارداد ببندی، نمی گذارم به خانه بیایی! به هر حال با پوشیدن پیراهن استقلال به آرزوی خودم و پدرم رسیدم.

· یک جوان 16 ساله به آرزویش رسید و به استقلال رفت، شرایط در آن جا چطور بود؟
اوایل بازی کردن در این تیم سخت بود، چرا که بازیکنان بسیار بزرگی در این تیم حضور داشتند و من آن موقع یک جوان 16 ساله بودم. به هر حال در آن جا خیلی سختی کشیدم تا به هدفم که ثابت شدن در ترکیب استقلال بود، رسیدم. در ابتدا و در نیم فصل اول فقط 10 تا 15 دقیقه به من بازی داده می شد. یادم است سوکوموروخوف که سرمربی استقلال بود، در نیم فصل دوم به من بازی داد که عملکرد خوبی هم داشتم. به هر حال در این تیم به من بازی داده شد تا زمانی که سرمربی تیم، منصور خان پورحیدری شد. من در زمان مربیگری او واقعا تلاش کردم. آن موقع و زمانی که محمد نوازی محروم شد، پورحیدری به من بازی داد. او در دیدار رو به روی پیکان از من استفاده کرد که هم پاس گل دادم و هم گل زدم و در همین زمان بود که در تیم ملی ثابت شدم. البته زمانی هم که در تیم نفت آبادان بودم و هدایت تیم ملی بر عهده ویرا بود، به تیم ملی دعوت می شدم اما خط می خوردم.

به هر حال آن زمان من 15، 16 ساله بودم و در تیم ملی بازیکنانی ازجمله دایی، استاداسدی، عابدزاده، خداداد عزیزی و حسن زاده حضور داشتند. یادم هست آن موقع برخی ها به ویرا می گفتند که چرا خذیراوی را به تیم ملی دعوت می کنی، او بچه است که ویرا هم به آن ها گفته بود که یک روز خذیراوی بهترین بازیکن ایران و "به به تو" ایران می شود اما زمانی که به استقلال تهران آمدم، وقتی که به تیم ملی دعوت می شدم، دیگر خط نمی خوردم. در همین زمان بود که بلازوویچ سرمربی تیم ملی ایران شد و من را فیکس تیم ملی کرد.

· چندین پیشنهاد خارجی خوب هم داشتی، در این زمینه توضیح می دهی؟
بله، زمانی که بلازوویچ من را به تیم ملی دعوت کرد و ترکیب اصلی قرار گرفتم، نانت فرانسه، تیم آکادمی بارسلونا، تیم های عربی و باشگاه لورکوزن آلمان خواستار من شدند.

· چرا به بارسلونا نرفتی؟
آن ها خواهان من و ساویولا بودند که درنهایت من را انتخاب کردند و با این تیم قرارداد هم بستم. سال 79 بود که استقلال با تراکتورسازی بازی داشت که من در همین دیدار بر اثر ضربه ای که علی آذری به پایم زد، دچار پارگی رباط صلیبی شدم. یادم هست آن زمان فتح الله زاده که مدیرعامل استقلال تهران بود به پورحیدری گفته بود باتوجه به این که خذیراوی با بارسلونا قرارداد بسته است، برای این که دچار مصدومیت نشود او را در ترکیب نگذار یا 10 تا 15 دقیقه از او استفاده کن. من آن موقع به آن ها گفتم که من را بفرستید بروم که به من گفتند که در جام باشگاه های آسیا برای استقلال بازی کن و بعد به بارسلونا برو که البته این جزو قراردادشان هم بود. هر چند که به خاطر این مصدومیت دیگر نتوانستم به آن جا بروم. به نظرم این مصدومیت باعث شد که از فوتبال خیری نبینم و از دوران اوج فوتبالی ام فاصله بگیرم. به خاطر این مصدومیت 9 ماه از میادین دور بودم و پس از آن هم آن محرومیت برای من پیش آمد و درنهایت باعث شد کم کم از فوتبال کنار بروم. اگر آن مصدومیت برایم پیش نمی آمد، شاید من اسپانیا می ماندم و شاید هم اکنون خذیراوی به جای نکونام کاپیتان تیم ملی بود.

· از پیشنهاد باشگاه لورکوزن آلمان هم بگویید.
یادم هست نفت آبادان با تیم استقلال تهران بازی داشت که آن موقع از باشگاه لورکوزن برای تماشای بازی مهدی پاشازاده آمده بودند. این دیدار با نتیجه 2 بر 2 به پایان رسید که من هم در این مسابقه خیلی خوب بازی کردم. آن ها به دنبال پاشازاده آمده بودند ولی وقتی بازی من را دیدند، گفتند که خواهان این بازیکن هستیم که البته نفت قبول نکرد. من آن موقع از یونان هم پیشنهاد داشتم و در کل دوست داشتم که در اروپا بازی کنم.

· چه شد که خیلی زود دچار حاشیه شدی؟
باید از زمان گم شدن پاسپورتم برای رفتن به اسلواکی بگویم؛ آن زمان بلازوویچ سرمربی تیم ملی بود. ما برای رفتن به اسلواکی پاسپورت هایمان را به باشگاه دادیم و قرار بود آن ها پاسپورت ها را به فدراسیون بدهند. قبل از اعزام بود که فدراسیون به من گفت که پاسپورت تو نیست. بلازوویچ واقعا من را دوست داشت و به بازی ام اعتقاد داشت. او به من گفت مجاهد می گویند پاسپورت تو نیست. من به او گفتم ما ارسطو نامی در باشگاه داریم که کارهای باشگاه را انجام می دهد و او پاسپورت من را به فدراسیون داده است و اکنون هم نمی دانم وضعیت به چه صورتی است.

به هر حال ما ساعت دو بامداد به اسلواکی پرواز داشتیم و گفتند که بازیکنان در فلان ساعت برای رفتن، در فرودگاه حاضر باشند. من هم که نمی دانستم موضوع پاسپورتم از چه قرار است، در ساعتی که اعلام شده بود به فرودگاه رفتم که بلازوویچ و علی دایی من را صدا زدند و بلازوویچ به من گفت می گویند پاسپورتت نیست که من هم گفتم من چه می دانم، شما چند روز است که این موضوع را به من می گویید که من هم می گویم، از موضوع بی اطلاع هستم. بلازوویچ به من گفت می گویند تو دوست نداری برای مملکتت بازی کنی که من هم به او گفتم مگر چنین چیزی می شود؟ چه کسی دوست ندارد برای کشورش بازی کند؟ حتی علی دایی هم به بلازوویچ گفت مجاهد چنین پسری نیست که بخواهد این گونه رفتار کند. یادم هست که به خاطر این موضوع بلازوویچ حتی یک کشیده هم به من زد. او گفت من تو را دوست دارم و می خواهم تو در ترکیب اصلی من باشی ولی به دلیل این که این کارها را می کنی تو را از ترکیب تیم خط می زنم. خلاصه علی دایی به من گفت که فردا صبح به فدراسیون برو و ببین موضوع از چه قرار است.

من هم صبح زود به فدراسیون رفتم. صفایی فراهانی آمد و گفت به به آقای خذیراوی پاسپورتت را قایم می کنی که من به او گفتم وقتی یک بازیکن آرزویش پوشیدن پیراهن استقلال و تیم ملی است چرا باید این کار را انجام دهد. آن زمان علی خذیراوی هم که از اقوام ما بود، عضو تیم ملی نوجوانان بود و پس از این که پاسپورت های دیگر را گشتند، دیدند که پاسپورت من اشتباهی در بین پاسپورت های تیم ملی نوجوانان است. من که شماره تلفن بین المللی علی دایی را داشتم، با او تماس گرفتم و به او گفتم که موضوع از چه قرار بوده است. دایی هم موضوع را به بلازوویچ گفت و او هم گفته بود که به خذیراوی بگو ناراحت نباش من زمانی که از اسلواکی برگشتم بازهم او را در ترکیب تیم ملی خواهم گذاشت. به نظرم از همین موقع بود که شروع به حاشیه درست کردن برای من کردند.

· چرا فکر می کنید می خواستند برای شما حاشیه درست کنند؟
به هرحال من یک پسر 16 ساله بودم که از آبادان به تهران رفتم و دیده شدم و حتی بارسلونا هم خواستار من شد. به نظرم باتوجه به این موقعیت، یک جو بد علیه من درست شد. من آن موقع برخی از بزرگان فوتبال ایران ازجمله نوازی، پژمان جمشیدی و مهدوی کیا را در سمت راست تیم ملی ذخیره کردم و بلازوویچ من را جایگزین کرد. به هر حال از همین موقع بود که این جو بد علیه من درست شد تا زمانی که آن محرومیت رسید.

· اشاره کردید به محرومیت تان، از آن جشن تولد و اتفاقاتی که بعد از آن افتاد هم بگویید.
نمی دانم مگر کسی جشن تولد نمی رود؟ راستش دوست ندارم به آن دوران برگردم. من آن زمان 16 ساله بودم که به همراه بازیکنانی از استقلال و پرسپولیس به آن جشن رفتم. این جشن بهانه ای برای محرومیت من بود. آن ها می خواستند سر مجاهد را ببرند. آن ها می خواستند به خاطر مسایل دیگر مجاهد خذیراوی در فوتبال نباشد. من در پی این موضوع سه سال از حضور در تیم ملی و پنج سال از حضور در لیگ محروم شدم.

· نمی خواهید درباره محرومیت تان بیشتر بگویید؟
راستش می خواهم درخصوص محرومیتم پس از پایان دوره بازی ام، یک کتاب بنویسم چرا که آن موقع و در اوج دوران فوتبالم کاری با من کردند که از شرایط خوبم دور شدم، آن هم من که از بچگی با توپ فوتبال خوابم می برد. آن ها ذوق و شوق را از من گرفتند. این کارشان تا حدی به من ضربه زد که انگار مجاهد مُرد. با این محرومیت همه چیز از من گرفته شد. این دوران سخت و از لحاظ اجتماعی، فوتبالی و ... دوران بدی برای من بود. خیلی سخت است که فیکس تیم ملی باشی، بعد به یک باره ببینی که دیگر این گونه نیست.

· چگونه با این موضوع کنار آمدی؟
چه بگویم، من آن موقع می نشستم در خانه و از شدت ناراحتی موهای سرم را می کندم. آن دوران بسیار به من سخت گذشت. از یک طرف مصدوم بودم و از طرف دیگر هم محروم شده بودم و همه اش در فکر بودم. هر چه از این دوران بگویم، کم است. این موضوع بسیار در روحیه من تاثیر گذاشت. من در آن دوران برای این که بیشتر از این برایم حاشیه درست نکنند، در تهران عقد و در سال 84 هم ازدواج کردم. خانواده خودم و همسرم من را تنها نگذاشتند. در این دوران من خودم را نباختم و کار کردم. آن زمان در ولی عصر تهران یک آرایشگاه داشتم که وقتم را در آن جا می گذراندم. به هر حال بسیار سخت بود که هر روز حرف های جدیدی درباره من زده یا در روزنامه ها نوشته می شد. من تمام این مسایل را تحمل کردم چرا که نمی توانستم چیزی بگویم.

· آن زمان کسی از شما حمایت هم کرد؟
خیر کسی از من حمایت نکرد. تا همین الان هم هیچ کسی دست مجاهد را نگرفته، آن هم مجاهدی که فوتبال در ذات اش بود. اگر اشتباه از من هم بود باید دستم را می گرفتند تا دوباره احیا شوم. به نظرم خیلی ها دوست داشتند که مجاهد خذیراوی در فوتبال نباشد. مگر من چه کار کردم که من را چند سال محروم و همه من را طرد کردند. البته آن زمان محمد دادکان، علی دایی و مرحوم ناصرخان حجازی پس از محرومیتم به من کمک کردند که جا دارد از آن ها تشکر کنم. حالا هم اگرچه 32 سال دارم ولی به دلیل این که بازیکن تکنیکی ای هستم، تا چهار سال دیگر هم می توانم بازی کنم.

· پس از محروم شدن کدام یک از هم تیمی ها و بازیکنان دیگر سراغت را گرفتند؟
مهدی هاشمی نسب و جواد نکونام بودند که بسیار به من سر می زدند.

· بعد از این اتفاق رفتار مردم با تو چطور بود؟
راستش آن موقع من خیلی از خانه بیرون نمی رفتم و بیشتر در خانه بودم. زمانی هم که به بیرون می رفتم، آن ها نسبت به من ارادت داشتند و به من احترام می گذاشتند. اما درکل این موضوع از نظر اجتماعی به من آسیب رساند.

· دوست دارید به آن دوران بر می گشتید و به آن جشن تولد نمی رفتید؟
اگر می دانستم این گونه سر مجاهد بریده می شود و این بلا سرم می آید و نابودم می کنند، خیر به آن جشن تولد نمی رفتم.

· حسرت آن سال ها را هم می خوری؟
دیگر چه فایده ای دارد؟ برای چه این قدر حسرت بخورم و خودم را اذیت کنم؟

· وقتی این حکم برای تو صادر شد تصمیم نگرفتی قید فوتبال را بزنی؟
آن زمان که هم مصدوم و هم محروم بودم، قید فوتبال را زدم ولی یک روز و در حالی که نزدیک به یک سال و نیم از محرومیتم می گذشت، یکی از دوستانم به نام مسعود عالی پور که اکنون نیز آنالیزور می باشد به من گفت چرا در خانه نشسته ای؟ حیف نیست که این گونه رفتار می کنی؟ بیا تمرین کن و از این وضعیتی که داری فاصله بگیر. خلاصه او من را به تمرین برد و بعد از آن یک وکیل گرفتم تا کارهای مربوط به کاهش محرومیتم را دنبال کند و در حالی که دو سال از محرومیتم گذشته بود، سه سال دیگر آن را بخشیدند.

· سال 82 محرومیت تان به پایان رسید و دوباره به استقلال برگشتید، درست است؟
بله، به استقلال برگشتم. آن زمان قلعه نویی سرمربی استقلال بود و به نظرم اگر او به من کمک می کرد می توانستم بسیار زودتر از این به فوتبال برگردم. او کم کم من را بازی داد و یادم هست استقلال در جام حذفی برابر شاهین بوشهر بازی داشت که من در آن دیدار فیکس بازی کردم و گل مساوی را هم برای تیمم زدم و بازی به ضربات پنالتی کشیده شد. زننده یکی از پنالتی ها من بودم که آن پنالتی را خراب کردم و از همان روز قلعه نویی به من بازی نداد و من برای استقلال بازی نکردم. نمی دانم شاید چون قلعه نویی قهرمانی جام حذفی را با خراب کردن پنالتی من از دست داده بود، این کار را کرد. گله ای هم از او ندارم، به هر حال او تازه مربی استقلال شده بود و دوست داشت تیمش قهرمان شود. پس از این موضوع به آن ها گفتم اگر قرار است به من بازی داده نشود، رضایت نامه ام را بدهید تا به تیم دیگری بروم که به همین صورت هم شد و از این تیم جدا شدم.

· پس از این که رضایت نامه تان را گرفتید به چه تیمی رفتید؟
سال 84 بود که به فولادخوزستان آمدم. آن زمان رضاییان مدیرعامل باشگاه و رضایی منش قائم مقام باشگاه بود که بسیار به من کمک کردند و البته من هم توانستم خودم را در فولاد نشان دهم. در نیم فصل دوم بود که به این تیم آمدم و باتوجه به این که فولاد بازیکنان مورد نظر خود را جذب کرده بود، آن ها من را برای بازی در جام باشگاه های آسیا جذب کردند. سال بعد هم که مایلی کهن سرمربی تیم شد و خاکپور هم کمک مربی او بود، صبح و عصر برای من تمرین گذاشتند تا دوباره برگردم. یادم هست که فولاد در اولین بازی خود در لیگ به مصاف پیکان رفت که در دقیقه 10 همین دیدار تاجیک، یکی از بازیکنان حریف، پایم را به دستم داد و من به خانه برگشتم. من دوباره دچار پارگی رباط صلیبی شدم. فولاد در همین سال به لیگ دسته یک هم سقوط کرد.

من با فولاد هنوز قرارداد داشتم و زمانی که این تیم یک مربی خارجی آورد، او خواست که من را ببیند. این مربی بازی من را دید و از من خوشش آمد و من در فولاد ماندم و خیلی هم خوب کار کردم اما متاسفانه در تمرین مهدی چمن آرا، پای من را زد و بازهم مصدوم و برای هفت ماه دیگر خانه نشین شدم. بعد از رفع مصدومیتم، سال 88 بود که به تیم لیگ یکی استقلال اهواز رفتم که مربی آن علی فیروزی بود. پس از آن و در سال 89 به تیم صنعت نفت نوین آبادن آمدم و یک فصل و نیم در این تیم بودم اما سال گذشته در نیم فصل دوم به خاطر شرایطی که پیش آمد، دیگر برای این تیم بازی نکردم تا این که امسال به تیم بزرگسالان نفت آبادان آمدم.

· امسال قرار است برای نفت آبادان به میدان بروید، اکنون شرايط این تیم باتوجه به تغییرات زیادی که داشته، چطور است؟
نفت آبادان دو، سه ماهي است كه تمرينات خود را آغاز كرده است. اين تيم بازيكنان خوب، باتجربه و جواني را جذب كرده است، ضمن اين كه قاسم پور مربي اين تيم مي باشد. جا دارد از او هم بابت اعتمادي كه به من داشت، تشكر كنم. ما يك اردوي 12، 13 روزه در بروجرد برپا كرديم. پس از آن هم يك اردوي 10روزه در تهران داشتيم كه طی آن بازي هاي تداركاتي نیز برگزار كرديم. به نظرم ما واقعا تيم خوبی داریم و اميدوارم امسال با همت مديرعامل، كادرفني و بازيكنان، ليگ برتري شويم و این تيم را به ليگ برتر برگردانيم، چرا كه اين حق آبادان است و بايد يك تيم در ليگ برتر داشته باشد. ما باتوجه به روندي که تیم مان دارد و تمرينات منظم و خوبي كه داشته ايم، به دنبال رسيدن به ليگ برتر هستيم.

· نظرتان درباره قاسم پور چیست؟ فكر مي كنيد نفت آبادان با وي می تواند به ليگ برتر صعود كند؟
در ابتدا خيلي از قاسم پور شناخت نداشتم اما اكنون مي بينم او كه خود آباداني هم هست، تلاش مي كند تا آبادان هم يك تيم در ليگ برتر كشور داشته باشد. او واقعا مي تواند به اين مهم دست پيدا كند. قاسم پور يك كادرفني قوی هم تشكيل داده است كه اميدوارم بتواند با همت مجموعه تيم، نفت آبادان را به ليگ برتر برگرداند.

· چرا مي گويند بازي كردن و مربيگري در آبادان سخت است؟ اصلا به اين موضوع اعتقاد داريد؟
دقیقا نمي دانم، من 15 سال از آبادان دور بوده ام. آبادان تماشاگران بسيار خوبي دارد و مردم آن، تيم شان را خيلي دوست دارند و باتوجه به این که مي گويند آبادان مهد فوتبال ايران است، اين كه تيم شان در خانه شكست بخورد، براي شان سخت است. آن ها دوست دارند كه تيم شان هميشه پيروز شود كه فكر مي كنم به همين دليل فوتبال بازي كردن و مربيگري در اين شهر سخت است. تماشاگران آباداني عاشق فوتبال هستند.


کد مطلب: 16590

آدرس مطلب :
https://www.baharnews.ir/news/16590/سالها-حسرت-تاوان-رفتن-یک-جشن-تولد

بهار نیوز
  https://www.baharnews.ir