به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ - ۱۴:۲۶
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱ ساعت ۱۷:۴۹
کد مطلب : ۲۱۱۵۵۹

راز جاودانگی سهراب سپهری چیست؟

راز جاودانگی سهراب سپهری چیست؟
گروه فرهنگی: سهراب سپهری  شاعر طبیعت چنان عناصر طبیعت را به تصویر می‌کشد که به خواننده این احساس را می‌دهد که در متن طبیعت‌ است و با این احساس به آرامش می‌رسد. او به‌مثابه آینه‌ای در برابر طبیعت است که حقایق آن را برای دیگران منعکس می‌کند و اشعارش تصویرهای شاعرانه و بدیع و رنگارنگ دارد.برخی بر این اصل در شعرهای سهراب سپهری معتقد هستند که او با آگاهی و حضوری که در دنیای تصویر و هنرهای تجسمی داشته و با درک از مفاهیم موجود در زبان عناصر تصویر، پیام خود را به بیننده القاء می‌کرد و علت اینکه اشاره‌های او در بیان موضوع بر دل می‌نشیند، آگاهی و تسلط او نسبت به درکی است که از راه چشم و ارتباط عناصر تصویر عاید انسان می‌شود؛ به‌این‌معنی، رابطهٰ رنگ‌ها، خطوط، سایه‌روشن‌ها در طبیعت و ساختمان اشیاء و احساس جاری در آن‌ها، ترکیب این عناصر به اضافهٔ عواملی چون ریتم، فضا، زمان، حرکت، جنسیت، بافت در کنار هم در یک ترکیب، احساس را به بیننده القاء می‌کنند.ویژگی اصلی شعر سپهری تصویرگرائی است. سپهری شاعر ایماژ و تصویرگر است و این نتیجهٔ طبیعت‌گرائی اوست که با نوع نگرش فکری وی هماهنگ است. سپهری از جهت اندیشه، شیفتهٔ نوعی از عرفان خاص خودش است که می‌توان آن را عرفان طبیعی نامید. اگر عرفان عرفا آنان را در خدایشان غرق می‌کند، در سپهری باعث شده که با دید عرفانی در طبیعت غرق شود. سهراب میان طبیعت و ماورای طبیعت در نوسان است.

سهراب دیدی انسانی به طبیعت و دیدی طبیعی به انسان دارد. او همواره در شعرهای خود روح را به ماده و ماده را به روح تبدیل می‌کند. همهٰ اشیاء در سخن او به سماع برمی‌خیزند. سهراب سمبل‌های شعر خود را از موجودات طبیعت می‌گیرد. او در متن طبیعت قرار می‌گیرد و از میان آن به بی‌کرانگی دنیایی پررمز و راز می‌نگرد. برای او همسانی با طبیعت، پایان راه نیست. او در دل طبیعت به سیر و سلوک می‌پردازد و سرانجام در درون آن به مرحلهٔ کشف و شهود می‌رسد.در دورهٔ اول شعرِ سهراب، طبیعت به‌کلی غایب است. در «حجم سبز» او به یگانگی کامل با طبیعت می‌رسد. تقارن معنویت و طبیعت با یکدیگر به‌گونه‌ای است که تفکیک‌ناپذیر هستند. در «ما هیچ، ما نگاه» یگانگی او با طبیعت به مرحله‌ای می‌رسد که نه تنها فاصله‌ها برداشته شده، بلکه جای رهرو و طبیعت با هم عوض می‌شود.ویژگی کلی اشعار سپهری، داشتن زبانی لطیف، خیالات ظریف، تصویرهای زیبا و استفاده از نمادهای شعری که ویژه خود اوست و درنهایت مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی است. جاودانگی سهراب سپهری درست از جوانی‌اش شروع شد. نگاه فراخ او به پدیده‌های ملموس و ناملموس که بعدها عناصر شعر و شعور او را تشکیل دادند٬ همگی میراث بازماندهٔ ایام جوانی او هستند.سپهری جوانی خود را به پای هنر گذاشت. عرصه‌های بعدی زندگی او که خود را در تحصیلات دانشگاهی و مشغول‌شدن در کارهای اداری نمایان کرد هرگز نتوانست اشتیاق جدی سهراب را به هنر از بین ببرد. گویا عهد بسته بود همه چیز را به خدمت هنر بیاورد؛ از درس تا کار و سمت‌های اجتماعی؛او حتی در دورهٔ تحصیل در دانشگاه نیز بیش از آن که به کتاب‌های درسی بیندیشد برای شکار جلوه‌های هنری، زمان می‌گذاشت‌.

او به فرهنگ مشرق‌زمین علاقهٰ زیادی داشت و به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین سفر کرد. مدتی در ژاپن زندگی کرد و حکاکی روی چوب را فرا گرفت. بعد از راه زمینی به پاریس و لندن رفت. در این سفرها بود که سهراب سپهری نهایی، آنچه امروز ما می‌شناسیم و از آثارش پیداست، شکل گرفت.سپهری از تنهاترین کافراد زمانهٔ خود بود. کمتر کسی او را در افتتاحیهٔ نمایش آثارش دیده است؛ هرگز با مجله یا روزنامه‌ای مصاحبه نکرد؛‌ خیلی زود از کارهای دولتی و زندگی در اجتماع کناره گرفت؛ و برای رسیدن به آرامش جانش، به عرفان هند روی آورد. او انزواطلب بود و درون‌گرا و هیچ‌گاه ازدواج نکرد.سپهری٬ تا اوایل دههٔ٬۳۰ بیشتر شاعر بود تا نقاش؛‌ اما کناره‌گیری‌اش از تعهد به وزارت فرهنگ و آمدن خودخواسته‌اش به تهران و خصوصاً آشنایی با هنرمندان مهم زمان خود که برخی در دانشکده هنرهای زیبا٬ یا دانشجو بودند یا استاد٬ او را به سمت حرفه‌ای‌نگریستن به نقاشی سوق داد.سپهری در دورهٔ نقاشی‌های رنگین٬ دیوانهٔ رنگ خاکستری بود. تونالیته همه پرده‌های نقاشی او٬ در همهٔ هفت دورهٔ کاری‌اش٬ خاکستری است. رنگ خاکستری معرف بر هیچ‌بودن جهان است. در آخرین شعرهایی که قبل از مرگ سروده بود٬ به هیچِ خوش‌رنگ اشاره دارد،عشق به نقاشی بود که سهراب را ناگزیر کرد تا آموزش و پرورش کاشان را رها کند و به «دانشکدهٔ هنرهای زیبا» تهران برود.
نمونه ای از اشعار سهراب سپهری 
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب
یا که در بیشه دور، سیره‌یی پر می‌شوید.
یا در آبادی، کوزه‌یی پر می‌گردد.
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است.
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالادست، چه صفایی دارند!
چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!
من ندیدم دهشان،
بی‌گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آن‌جا، می‌کند روشن پهنای کلام.
بی‌گمان در ده بالادست، چینه‌ها کوتاه است.
مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است.
بی‌گمان آن‌جا آبی، آبی است.
غنچه‌یی می‌شکفد، اهل ده باخبرند.
چه دهی باید باشد!
کوچه باغش پر موسیقی باد!
مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.
گل نکردندش، ما نیز
آب را گل نکنیم.
برچسب ها: سهراب سپهری