به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۰۷ - ۰۲:۳۲
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۶ ساعت ۱۶:۰۱
کد مطلب : ۲۱۳۷۲۵
مسعود کیمیایی:

دریابندری یکی از گوهران عرصه فرهنگ بود

دریابندری یکی از گوهران عرصه فرهنگ بود
گروه فرهنگی: روزنامه شهروند نوشت: «در این دیار سخت است تیترشدن ادبیات. روی جلد آمدن ادبیات. از سایه برون‌شدن ادبیات. فرصت این‌جور رویاپردازی‌ها اینجا زیاد پیش نمی‌آید؛ مگر این که اتفاقی بیفتد و امروز یکی از آن روزهاست که این فرصت پیش آمده و ادبیات حرف و سخن روزنامه‌ها شده. امروز روزی است که بهانه از سایه برون‌شدن ادبیات به دست آمده. مرگ نجف دریابندری این فرصت را به ما داده و چه حیف و صد حیف، که رفتن اسطوره‌ای باید بهانه نوشتن از ادبیات شود. «درباره نجف دریابندری نمی‌توانم به این راحتی حرف بزنم. چون باید تقسیم‌بندی کنم که چه می‌خواهم بگویم و از کجا می‌خواهم بگویم. چون نمی‌توانم درباره نجف دریابندری کم حرف بزنم. نمی‌توان درباره او کم حرف زد.» این نخستین جملات مسعود کیمیایی است در پاسخ «شهروند» برای گپی کوتاه درباره نجف دریابندری و نقش غیر قابل انکار او در تاریخ روشنفکری و هنرمندی این دیار. کیمیایی پر است از واگویه‌های تلخ و شیرین، خاطرات گفته و ناگفته و تحلیل‌هایی درباره روشنفکری و روشنفکران این سرزمین: ابراهیم گلستان، احمد شاملو، محمود دولت‌آبادی، احمد محمود، فروغ فرخزاد، بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی و … و البته نجف دریابندری. نسل پرستاره‌ای که در اواخر دهه ٣٠ تا اوایل دهه ۵٠ دست به هر چه زدند، طلا شد. بهانه صحبت با مسعود کیمیایی که خود یکی از آنهاست، درگذشت یکی از گوهران عرصه فرهنگ بود: نجف دریابندری.
مسعود کیمیایی، نجف دریابندری را کسی می‌داند که تا ابد در تاریخ فرهنگ و هنر این سامان ماندگار خواهد بود: «الان خبر آمد که نجف دریابندری جسمش از جهان رفت. بله، جسمش رفت و بعضی وقت‌ها همین رفتن جسم است که آوار سنگینی است. وگرنه نجف هست. تا همیشه هم  هست. کارش، فارسی‌های بسیار زیبا و درست و کامل ترجمه‌هایش، تأثیری که در ادبیات این سرزمین گذاشته و بی‌شمار آدم‌هایی را که با داستان، با ادبیات، با افکار و اندیشه‌ها و با زندگی آشنا کرده. اینها هستند و تا ابد خواهند بود.» کیمیایی تمام احساسش را در چند جمله با ما شریک می‌شود: «چقدر سخته که تو شاهد افتادن تنه‌های بزرگ درختانی باشی که آب و طوفان زیادی به خودشون دیده‌اند. یکی – دو تا هم نیستند و اصلا هم نمی‌شود به این راحتی اسم‌شان را برد. درختانی که پایه‌گذاران بخش مهمی از ادب، تربیت و جامعه یا بخش مهمی از جامعه روشنفکران دوره اول هستند که سنگ زیری بودند؛ که هر آن چه سختی بود، بر سرشان آمد و تحمل کردند.»
مسعود کیمیایی درباره نسل پرستاره‌ای حرف می‌زند که در دوره‌ای فرهنگ و هنر این مرز و بوم را زیر و رو کردند؛ نسلی که هر کدام در وادی خود وزنه‌ای هستند، مگر مثلا در شعر بزرگ‌تر از نیما و احمد شاملو و فروغ داریم یا در داستان، بزرگ‌تر از ابراهیم گلستان و محمود دولت‌آبادی و احمد محمود یا در سینما بزرگ‌تر و تأثیرگذارتر از خود کیمیایی و داریوش مهرجویی و بهرام بیضایی و البته نجف دریابندری در ترجمه. مسعود کیمیایی این نسل را نسلی یگانه در تاریخ فرهنگ ما می‌داند: «به هر جهت گلستان و نجف و شاملو و نیما روشنفکران دوره اول تفکر نوین ما هستند. تفکری که بودن و ماندنش پاداش زحمات بسیاری است که کشیده‌اند و تقدیم به روزگار خود کرده‌اند که هیچ‌گاه از بین نخواهد رفت.»
کیمیایی درباره این که «چه می‌شود که در دوره‌ای این‌ همه آدم قدبلند رشد می‌کنند» به شرایط اجتماعی – سیاسی زمان اشاره دارد: «جنگ و تباری که با خودش برد و تباری که با خود آورد، دلیل رشد این آدم‌ها و حتی کل جامعه ما بود. جنگ دوم جهانی تأثیرات فراوانی در دنیا گذاشت. تأثیراتی که منحصر به جامعه ما نمی‌شد. اگر نگاه کنید، می‌بینید که جنگ در طول خود جنگ و نیز در سال‌های بعد از جنگ ادبیات اروپا را هم وارد دگرگونی بزرگی کرد.» اما از نگاه مسعود کیمیایی تأثیرات جنگ دوم جهانی بر فرهنگ و هنر و در کل جامعه ایران تأثیری دیگر و عمیق‌تر بوده: «در سرزمین ما اما جنگ جور دیگری تأثیر گذاشت. گذشته از این که جامعه بسته ما با نگاه‌های نو آشنا شد، جنگ هنرمندان را وارد دورانی پرتلاطم کرد که تأثیرش را در آثاری که خلق کرده‌اند، می‌شود دید. اگر تاریخ بخوانید، می‌بینید که جامعه ما تلاطم زیادی در آن سال‌ها داشته و در تمام تاریخ آفرینش هنری نقش و تأثیر این نوع تلاطمات را می‌توان آشکارا دید.»
کیمیایی راز ماندگاری هنر نسل طلایی را در شرایط اجتماعی – سیاسی این سرزمین در آن دوره می‌داند: «من این را چند باری گفته‌ام که از مشروطه به این‌ ور ما در جهان مضطربی زندگی کرده‌ایم و همه هنرمندان ما، هم خودشان و هم اثرشان این اضطراب را آشکارا نشان می‌دهند. این اضطراب وقتی در اثر هنری بازتاب پیدا می‌کند، روح زمان را تصویر می‌کند، که ارزش بزرگی است.»
از میان بی‌شمار هنرمند فعال در این نیم‌‌قرن (و بیشتر) بیشتر هنرمندانی ماندگار شده‌اند که رنگ و بوی اجتماع را در آثارشان می‌توان دید که نمونه آشکارش همین نسل بی‌جانشینی است که نجف دریابندری یکی از نمایندگانش بود و مسعود کیمیایی نیز یکی دیگر از نمایندگان آن نسل. این خود نشان می‌دهد که ته‌نشینی التهاب‌های اجتماعی – سیاسی در وجود هنرمند و بروز آن در آثار هنری چه نقش حیاتی و مهمی در ارزشمندی آثار هنری دارد. کیمیایی می‌گوید: «این‌ جور نگاه‌کردن را نمی‌شود انتخاب کرد. نمی‌شود یکی بگوید من از امروز می‌خواهم این‌ جور نگاه کنم. یک هنرمند اصیل یا این‌ جوری هست یا نیست. جور دیگری نمی‌شود. چون آدم‌ها دنیا را مثل خودشان نگاه می‌کنند. زندگی هر هنرمندی به او می‌آموزد که نگاهش به دنیا چگونه باشد. من اگر در سال‌هایی به دنیا نیامده بودم که در کودکی و نوجوانی در کوچه و خیابان دور و برم حرف رفاقت و حزب و سیاست و ملی‌ شدن صنعت نفت و نواب صفوی و حزب توده و ملی – مذهبی‌ها و مصدق باشد، بی‌تردید آدم دیگری می‌شدم، با نگاهی دیگر، و فیلم‌ها و رمان‌ها و شعرهایی دیگر. در حقیقت اجرایی که من در فیلمم دارم، از زندگی من می‌آید. وقتی من زندگی خاموشی ندارم، طبیعی است که فیلمم نیز نمی‌تواند خاموش باشد.» مسعود کیمیایی باور دارد که اضطراب اجتماعی دهه‌های ٢٠ و ٣٠ در این سرزمین هنرمندانی را ساخته که همگی قله‌های هنر دوران خود هستند. اما چرا اضطراب‌های امروز دیگر غول تولید نمی‌کند؟ کیمیایی می‌گوید که «دنیا دیگر دنیای آن سال‌ها نیست که محصولاتش هم شبیه آن روزگار باشد.» کارگردان قیصر و گوزن‌ها شرایط حاضر دنیا را مثال می‌زند: «اصلا بیایید فکر کنیم به تئوری ترس از این بیماری کرونا که آمده. اگر به دقت نگاه کنید، می‌بینید که تئوری ترس این روزها مهم‌تر از خود بیماری شده؛ ترسی که باعث شده همه چیز تغییر کرده باشد و این تغییر را در ریز‌ترین مسائل هم می‌بینیم.»
نگاهی طنازانه دارد به تغییراتی که شرایط حاضر باعث شد‌ه‌اند: «یک زمانی می‌گفتند که من با نفس تو زنده‌ام یا اگر دست‌های تو در دستم باشد، جهان را فتح خواهم کرد. اما این بیماری و به‌خصوص ترس از این بیماری همه عاشقانه‌های یک عمر را تغییر داده و می‌گوید که من بدون نفس تو زنده‌ام. من در دوری از تو زنده‌ام. یعنی یک ترس باعث شده عاشقانه‌ها از دست بروند، عاشقانه‌ها به فروش برسند، با عاشقانه‌ها شوخی شود. طرف با یک دستکش پلاستیکی عاشقانه‌ها را به شوخی می‌گیرد. عاشقانه‌ای را که می‌تواند همه عمر را بسازد.»
کیمیایی دوباره بازمی‌گردد به این پرسش که چرا نسل امروز نمی‌تواند غول‌هایی هم‌قد‌وقواره غول‌های نسل طلایی تولید کند: «اگر به این نکته فکر کنید که در آن نسلی که می‌گویید، عاشقانه‌ها به این سادگی‌ها با یک دستکش تعویض نمی‌شد، به جواب می‌رسید. من دارم میان شوخی و جدی پاسخ می‌دهم که فرق آن نسل با نسل امروز چیست، که ارزش‌های عشق امروز با آن دستکش پلاستیکی است که طرف دستش می‌کند و بعد دست معشوق را می‌گیرد.» کیمیایی به‌رغم این نگاه تلخ اما نسبت به آینده بدبین نیست: «بر خلاف آنهایی که می‌گویند این نسل بی‌جانشین است اما من جور دیگری نگاه می‌کنم. جانشین‌ها در راهند و این در دوره‌ای اتفاق خواهد افتاد. در یک دوره دیگری که نگاه‌ها عوض شده باشد. به هر جهت متأسفانه باید قبول کنیم که در این سرزمین علم غلط است. اما اگر درست نگاه کنیم، علم هیچ‌وقت غلط نمی‌شود. علم همیشه درست است … »