به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ - ۰۹:۰۰
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۰۷ ساعت ۱۰:۴۱
کد مطلب : ۲۲۹۳۱۴

درددلِ داغدارانِ آن ۱۹ثانیه که بوی مرگ می‌داد

درددلِ داغدارانِ آن ۱۹ثانیه که بوی مرگ می‌داد
گروه سیاسی:روزنامه شهروند نوشت: انتشار اطلاعات جعبه سیاه خانواده‌های داغدار را با ابهامات بیشتری مواجه کرده است بسیاری از خانواده‌ها با وجود اینکه شکایتی در محاکم قضائی مطرح نکرده‌اند، اما خواهان معرفی و برخورد با همه مسببان این حادثه هستند.
ثانیه‌ها رهایشان نمی‌کند. مدام به این فکر می‌کنند که در آن ۱۹ثانیه چه بر عزیزان‌شان گذشته. ‏تن‌ها چند نفس با مرگ فاصله داشتند. هر نفس، اما مرگ را فریاد می‌زد. وحشت بی‌پایانی که هیچ ‏کس ندید جز ۱۷۶ سرنشین پرواز مرگ. این افکار مثل خوره به جان‌شان افتاده. ١٩ ثانیه جهنمی بین ‏دو شلیک موشک، داغ آن‌ها را تازه کرده. درد و زجر بازماندگان پرواز ٧٥٢ بیشتر شده.
گزارش ‏اطلاعات جعبه سیاه، خاطره تلخ سقوط را دوباره رونمایی کرد. انگار همین دیروز خبر سقوط ‏هواپیما را شنیده‌اند. حرف‌زدن از آن حادثه برایشان دوباره سخت شده. بغض امان‌شان نمی‌دهد، ‏گریه‌می‌کنند و صدای غمگین‌شان را غمگین‌تر می‌کند. می‌پرسند چطور این هواپیما مسافربری ‏تشخیص داده نشد، چرا پس از شلیک اول متوجه اشتباه‌شان نشدند. حسرت می‌خورند از اینکه ‏همه ١٧٦ سرنشین آن پرواز تا قبل از اصابت دومین موشک سالم بودند و برای هواپیما مشکلی پیش ‏نیامده بود و تا آخرین لحظه هواپیما در مدار درست و شرایط پروازی نرمال بوده است.
آن‌ها می‌‏گویند در همه این چند ماه منتظر بودند تا علت این حادثه برایشان روشن شود، اما حالا با صحبت‌های مطرح‌شده از سوی مسئولان سازمان هواپیمایی کشور درباره اتفاقات رخ‌داده برای ‏بویینگ ٧٣٧ ابهامات بیشتری برایشان ایجاد شده است. پریشانند و پرسش‌های فراوانی دارند که ‏برای هیچ‌کدام‌شان پاسخ روشنی وجود ندارد، همین هم اندوه‌شان را بیشتر کرده‎. ‎
در حسرت روی عزیزان
خانواده‌های قربانیان آن پرواز ساقط‌شده انگار تاریخ برایشان در هجدهم دی ماه ٩٨ متوقف شده. همان ‏روزی که خبر مرگ همه سرنشینان آن هواپیما اعلام و همه جا پر شد از خبر‌ها و تصاویر ‏دلخراش آن حادثه. با اینکه بیش از هفت ماه از آن روز گذشته، اما برای آن‌ها همه چیز تازه است. ‏درست مثل عباس دانشمند و همسرش.
این زوج سالخورده در آن حادثه دختر، داماد و دو نوه‌شان ‏را از دست دادند. این پدر و مادر داغدار هنوز نتوانسته‌اند نبود عزیزان‌شان را باور کنند. عباس پزشک ‏است و متخصص بیهوشی اتاق عمل، خودش می‌گوید از آن روز به بعد کار کردن برایش سخت شده ‏و بیشتر اوقات را در خانه می‌ماند: «ما هنوز در همان شرایط بحرانی روز‌های نخست هستیم. همسرم ‏که هر روز چند ساعتی گریه می‌کند. من سعی می‌کنم او را آرام کنم، اما واقعیت این است که ‏حال خودم از او بدتر است.»
مژگان دانشمند همراه پدرام موسوی با دو فرزندشان راهی کانادا بودند. ‏آن‌ها سال‌ها پیش از این برای ادامه تحصیل به آنجا رفتند و بعد هم همان‌جا ماندگار شدند. حاصل ‏زندگی آن‌ها دو دختر به نام‌های دریا و درینا بود. همه اعضای این خانواده چهار نفره در آن پرواز به آغوش مرگ رفتند و حالا چند قاب عکس تنها چیزی است که از آن‌ها به جا مانده: «من ‏هر روز با عکس‌شان صحبت می‌کنم، ولی دلم آرام نمی‌گیرد. حسرت دیدن روی آن‌ها را دارم، حتی ‏برای یک لحظه. وضع پدر و مادر پدرام از ما هم بدتر است. پدر دامادم آقای موسوی، متخصص گوش ‏و حلق و بینی است.
خلق‌وخوی او بعد از آن اتفاق به کلی تغییر کرد، پرخاشگر و عصبی شده. ‏گاهی اوقات از فرط ناراحتی با صدای بلند فریاد می‌زند که چرا مانع بازگشت آن‌ها به ایران نشده.» ‏آمدن مژگان و همسرش به ایران داستان عجیبی دارد. آن‌طور که عباس می‌گوید آن‌ها از آبان‌ماه قصد داشتند برای تعطیلات ژانویه به ایران بیایند، اما هم او و هم پدر پدرام دل‌شان به ‏آمدن آن‌ها راضی نبود: «هیچ پدر و مادری نیست که از دیدن بچه‌هایش خوشحال نشود، اما نمی‌‏دانم چطور شد که حس خوبی به آمدن آن‌ها نداشتیم. حتی چندبار تلفنی به آن‌ها گفتیم که برنامه ‏سفرشان را به تابستان موکول‌کنند. اما انگار باید آن اتفاق می‌افتاد.»
عباس می‌گوید خیلی وقت‌ها ‏به آن‌ها چند دقیقه‌ای فکر می‌کند که به دختر و داماد و نوه‌هایش در آن هواپیما چه گذشته ‏است و حالا هم با انتشار اطلاعات جعبه سیاه هواپیما این افکار آزاردهنده جان تازه‌ای گرفته ‏است: «من آن لحظات و تک‌تک آن ثانیه‌ها را هر روز با خودم مرور می‌کنم. عذاب می‌کشم و ‏اشک می‌ریزم» ‎.
مژگان و پدرام به واسطه شغل پدران‌شان با هم آشنا شدند. پدرام دانشجوی برق و مخابرات بود و ‏مژگان هم مهندسی برق می‌خواند. بعد از مدتی هم هر دو برای ادامه تحصیل راهی کانادا شدند. ‏مژگان تحصیلاتش را ادامه داد و درنهایت هم پس از اخذ مدرک دکتری در دانشگاه آلبرتا مشغول ‏تدریس شد، پدرام هم در یک شرکت مخابراتی مشغول کار بود.
عباس چند هفته پس از تدفین آن‌ها راهی کانادا شد تا اموال‌شان را تعیین تکلیف کند: «دخترم و همسرش همه دارایی‌شان مشترک ‏بود. نصف به نصف. مژگان وصیت کرده بود همه اموالش پس از مرگ به دختر خواهرش برسد. پدرام ‏همه دارایی‌اش را برای برادرزاده‌اش به ارث گذاشت. اسباب و وسایل خانه را هم را به یک بنیاد ‏خیریه در کانادا واگذار کردم. همه این کار‌ها چند هفته‌ای زمان برد و بعد هم به ایران بازگشتم.»
‏عباس درباره پیگیری پرونده این حادثه و خواسته‌اش می‌گوید: «هیچ چیزی برای من جای بچه‌هایم را نمی‌گیرد. ما هیچ نیاز مالی نداریم. نه دیه خواستیم و نه خسارت. همان موقع هم گفتم که ‏شکایت نمی‌کنم، چون به نظر من کار بیهوده‌ای است، چون عزیزان من دیگر زنده نمی‌شوند. اما ‏دوست دارم همه مسببان حادثه به شدیدترین شکل ممکن مجازات شوند» ‎.
مادری با سوال‌های بی‌جواب از مرگ فرزندش
اسم ‏پدرام از دهانش نمی‌افتد، مدام اسم او را صدا می‌زند، در این چند روز وقتی فهمید پسرش با ‏بقیه مسافران چند ثانیه‌ای زنده بودند گریه‌هایش بیشتر شده، کارش به جایی رسیده که چند نفر ‏از زن‌های فامیل از او مراقبت می‌کنند، مثل همان روز‌های نخستی که خبر مرگ پدرام را برایش ‏آوردند. این‌ها را یکی از نزدیکان پدرام جدیدی می‌گوید. پدرام یکی از مسافران آن ‏پرواز بود. دانشجوی دکترای سازه‌های دریایی که کمتر از هشت ماه بود در دانشگاه ویندزور کانادا برای ‏مقطع دکتری پذیرفته شده بود.
او هم مثل بسیاری از مسافران آن پرواز چند‌سال قبل برای ادامه ‏تحصیل به این کشور رفته بود. اما درست یک‌سال قبل از این حادثه پدرش فوت کرد. پدرام بیست‌وهشت ‏ساله برای حضور در مراسم سالگرد پدر مرحومش به ایران آمده بود و چند هفته‌ای در ایران ماند ‏تا کنار مادر و خواهرش باشد، اما هیچ‌کدام نمی‌دانستند این آخرین دیدار است: «پدرام عاشق ‏درس و تحقیق بود. لیسانس عمران داشت. اما گرایش ارشد و دکترایش سازه‌های دریایی بود. ‏تحقیقات زیادی روی پل‌های متحرک دریایی انجام داده بود. استاد راهنمای رساله‌اش بعد از این ‏حادثه پیام تسلیتی برای خانواده‌اش فرستاد، در آن نامه نوشته بود پدرام اگر چند‌سال دیگر فرصت ‏داشت، با ایده‌هایش تحول بزرگی در صنعت و حمل‌ونقل دریایی ایجاد می‌کرد.»
آن طور که ‏هم‌کلاسی‌ها و دوستان نزدیک پدرام می‌گویند، او قصد داشت پس از اتمام درسش به ایران بازگردد ‏و به کارش در همین جا ادامه دهد. برنامه‌های زیادی برای آینده‌اش داشت. حتی با چند نفر از ‏همه‌دوره‌هایش در دانشگاه خواجه نصیر صحبت کرده بود تا با تشکیل یک گروه سازه‌های دریایی ‏طرح ساخت پل متحرک در بندر چابهار را عملیاتی کنند‎.
مادر پدرام بیش از هفت ماه است که روز و شب ندارد. از لحاظ روحی به شدت آسیب دیده است. از دست ‏دادن شوهر و تنها پسرش آن هم در مدت یک‌سال حسابی او را به هم ریخته. روز‌ها بی‌قرار است و ‏شب‌ها برای پسرش گریه می‌کند. از وقتی هم که خبر بازخوانی جعبه سیاه هواپیما را شنیده گریه‌‏هایش بیشتر شده: «بعد از سقوط هواپیما، همه سعی کردیم مادر پدرام را از اخبار و حواشی آن ‏حادثه دور نگهداریم. چون دکتر‌ها به ما گفتند اصلا شرایط روحی خوبی ندارد و باید به هر نحوی ‏ذهن او را از این حادثه دور کنیم. شرایط او به قدری وخیم بود که احتمال آسیب جسمی و سکته ‏هم وجود داشت. به همین دلیل هم مادر پدرام زیاد در جریان جزئیات این حادثه نبود. اما حالا با شنیدن ‏این خبر حسابی به هم ریخته.»
مادر پدرام حالا مثل بسیاری از مادران و ‏پدر‌های داغدار سردرگم شده، توضیحاتی که تاکنون درباره این حادثه ارایه شده نتوانسته او را ‏قانع کند. با این همه این خانواده هم پیگیر این پرونده نشده است: «مادر و خواهر پدرام شکایت ‏نکردند. از طرف قوه قضائیه چندبار با آن‌ها تماس گرفته شد، چند شخصیت نظامی هم برای ‏تسلیت و سر سلامتی به خانه این مادر داغدار رفتند، اما او می‌گوید هیچ‌کدام از کار‌ها حتی مجازات ‏مسببان این حادثه باعث نمی‌شود که پسرم زنده شود.»

همسری که هنوز هم چشم به راه است
خانواده نیکنام هم حال و روز خوشی ندارند. فرهاد از تعطیلات‌سال نو میلادی استفاده کرد و ‏برای دیدار اقوام و آشنایان به ایران آمد. این دندانپزشک چهل‌ودو ساله، چند‌سال قبل همراه همسر و دو ‏فرزندش به کانادا مهاجرت کرد و در شهر تورنتو ساکن شد. او از سال‌ها قبل علاقه داشت در آن ‏کشور طبابت کند. البته فرهاد ١٠‌سال در ایران فعالیت دندانپزشکی داشت. چند هفته ‏قبل از سفرش به ایران در آزمون انطباق مدرکش پذیرفته شد و قرار بود پس از بازگشت به کانادا ‏کارش را در مطب دندانپزشکی آغاز کند. اما سرنوشت تلخی که در انتظارش بود، مانع از این شد ‏تا رویای چندین ساله فرهاد عملی شود.
همسر و دو دختر او در کشور کانادا زندگی می‌کنند و از ‏آنجا پیگیر این پرونده هستند. یکی از دوستان نزدیک فرهاد که سال‌ها با او رفاقت داشت، دراین ‏باره می‌گوید: «همسر فرهاد افسردگی شدید دارد. هنوز منتظر است تا فرهاد از ایران ‏به خانه بازگردد. با اینکه اقوام و آشنایان با او در تماس هستند، اما خب زندگی در کشور غریب آن ‏هم در چنین شرایطی کار بسیار دشواری است.»
او درباره پیگیری‌های این پرونده هم توضیح می‌‏دهد: «همسر فرهاد از همان‌جا ماجرا را دنبال می‌کند. در ایران هم اقوام فرهاد پیگیر هستند، اما ‏صحبت‌هایی که تاکنون مطرح شده، اصلا قانع‌کننده نیست. شاید هم هیچ وقت معلوم نشود که چرا ‏این هواپیما با آن همه مسافر هدف قرار گرفت یا اینکه مقصران اصلی اتفاق وحشتناک چه کسانی ‏هستند. شلیک دو موشک با فاصله زمانی کوتاه به یک هواپیمایی که هنوز داشت ارتفاع می‌گرفت؛ ‏موضوع واقعا عجیبی است که مرور جزئیات آن باعث ناراحتی و عذاب مضاعف می‌شود.» ‏