به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۳۱ - ۲۲:۴۳
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۱۰ ساعت ۱۲:۳۲
کد مطلب : ۴۰۱۰۲

حال و روز کارگرانی که از کار، افتاده‌اند...

گروه اقتصادي: گاهی یک حادثه یا غفلت یک زندگی را تا مرز قطع نخاع پیش می‌برد...تا مرز مرگ، خانه نشینی، از کار افتادگی...
حال و روز کارگرانی که از کار، افتاده‌اند...
در گوشه کنار این شهر کسانی هستند که تمام زندگی آن‌ها دستخوش یک حادثه ناگوار است، کسانی که یک حادثه زندگیشان را به حالی تلخ و آینده‌ای مبهم مبدل کرده است. در آستانه روز جهانی کارگر از کسانی سراغ گرفتم که بر اثر حادثه‌ای در محل کار هم‌اکنون شرایط دشواری را می‌گذرانند، کسانی که شاید خیلی سخت اما با آبرو زندگی می‌کنند.

در حال حاضر کارگران زیادی بدون بیمه و قرارداد معین و در حالیکه امنیت جانی و مالی ندارند با دستمزدی ناچیز به مشاغلی سخت تن می‌دهند و همین عدم توجه به حقوق اولیه کارگران بعدها شاید حوادثی بیافریند که باز هم فقط قشر کارگر متضرر خواهد بود. کارگری که اسمش را همه جا به عنوان پرچمدار اقتصاد مقاومتی می‌آوریم، کارگری که هرکجا اسم قشر زحمت‌کش به میان می‌آید نام او برایمان تداعی می‌شود، اما به عمل که می‌رسد هنوز جای کار باقیست...

رضایت اجباری و وعده پوچ کارفرما
ابراهیم علیپور، کارگر ساختمانی که سال ۸۰ بر اثر سقوط از طبقه چهارم یک ساختمان متروکه در تهران ۴۵ درصد از کار افتاده شد و در حال حاضر با ۳۳ سال سن از ناراحتی اعصاب رنج می‌برد.

آن زمان ابراهیم مجرد بود، خدمت سربازی نرفته بود، روزی۲۵۰۰ تومان حقوق می‌گرفت و بیمه هم...
حالا ابراهیم جایی در کوچه پس کوچه‌های حاشیه شهر زندگی می‌کند، متاهل و صاحب دو فرزند است اما هنوز سربازی نرفته و از بیمه هم خبری نیست... ابراهیم علی پور گفت: هنگامی که از طبقه چهارم سقوط کردم تقریبا زیر خاک و مصالح مدفون شدم اما هنوز به هوش بودم. کارفرمای من که بساز و بفروش بزرگی بود برای جلب رضایت من وعده بیمه داد ولی رضایت من همانا و وعده‌های پوچ کارفرما... وی با اشاره به اینکه حدود یک ماه در بیمارستان محمد رسول الله تهران بستری بوده است، می‌گوید: هزینه بیمارستان حدود ۲ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان بود که کارفرما پرداخت کرد ولی بعد از آن چون من رضایت داده بودم پرونده مختومه شد و امکان هیچگونه پیگیری نبود. علی پور ادامه داد: در حال حاضر با ۴۵ درصد از کارافتادگی و ۲ فرزند امکان خدمت سربازی برایم میسر نیست و بدون کارت پایان خدمت هم بیمه نمی‌شوم.

ابراهیم دو پسر به نام‌های محمد رضا و محمد جواد ۹ و ۶ ساله دارد. سنگ کلیه، محمد رضای ۶ ساله را از ۶ ماهگی رنج می‌دهد...
مادر محمد رضا می‌گوید: تا سه سال پیش پیگیر وضعیت درمان پسرم بودیم اما در حال حاضر پرداخت هزینه‌های درمان برایمان میسر نیست و این در حالی است که درد کلیه محمدرضا را رنج می‌دهد. از پیگیری‌هایشان که می‌پرسم خانم علی پور می‌گوید: همه راه‌ها را امتحان کردم، بهزیستی فقط از کار افتادگی بالای ۶۰ درصد را پوشش می‌دهد و تنها کاری که برای ما انجام دادند، معرفی شوهرم به بیمارستان ابن سینا بود، طی سفرهایی که آقای احمدی نژاد به مشهد داشت چندین بار برایش نامه نوشتم اما طی این ۱۳ سال هیچ تلاشی موثر نبود. از چگونگی تامین رهن و اجاره خانه‌ی کوچکشان که می‌پرسم می‌گوید: پول رهن خانه‌ام را معلم فرزندم پرداخته و اجاره را نیز با پول یارانه می‌دهیم...

گاهی که دردهای بزرگ آدم‌های بزرگ را می‌بینم...دردهایی از آن جنس که روی چهره ابراهیم و همسرش نشسته... دردی مثل خرد شدن غرور یک مرد، مثل ترس یک زن از حرف‌های نیشدار همسایه، مثل درد پهلوی محمد جواد و هزینه‌های سنگین درمان و حسرت یک بیمه که رضایت اجباری آن را بر باد داده است، با خودم می‌گویم آیا هیچ پایانی بر این دردها هست؟

از خانواده علی‌پور خداحافظی می‌کنم و راهی می‌شوم برای شنیدن دردهای زنی که یک حادثه فرزندانش را یتیم کرد...
دو سال پیش همسر خانم چمران بر اثر سقوط از ارتفاع از یک ساختمان در حال ساخت فوت کرد و حالا سمانه به همراه دو پسر یتیمش با خانواده پدر زندگی می‌کند. آقای چمران ۶ فرزند و سه نوه دارد. مستاجر است و در حال حاضر با حقوق بازنشستگی روزگار می‌گذراند، از چگونگی حادثه که می‌پرسم می‌گوید: شهریورماه ۹۱ داماد من بر اثر سقوط از طبقه پنجم ساختمان در حال ساخت فوت کرد. وی که از بی مهری و عدم توجه کارفرما به خانواده دخترش ناراضی است، اظهار می‌کند: داماد من پنج سال برای این کارفرما کار می‌کرد اما آنان نه تنها برای دلجویی نیامدند بلکه تمام تلاش خود را کردند تا از پرداخت دیه شانه خالی کنند. در حال حاضر پس از گذشت دو سال با وجود پیگیری‌های مکرر هیچ دیه‌ای به ما پرداخت نشده است.

چمران با اشاره به اینکه داماد وی در زمان حادثه بیمه نبوده و فقط ساختمان بیمه نوین بوده است، گفت: پس از دو سال هیچ پاسخی از بیمه ساختمان هم دریافت نکرده‌ایم. صالح و سبحان ۳ و ۵ ساله یادگارهای پدر هستند برای مادر. یادگارهایی که سمانه سخت نگران آینده آن‌هاست. سمانه می‌گوید: از سال ۸۴ با همسرم ازدواج کردم، او تمام خانواده خود را در زلزله رودبار از دست داده بود، زمانی که همسرم فوت کرد با رهن خانه خود هزینه کفن و دفن را پرداختم و در حال حاضر هیچ سرمایه‌ای برای آینده فرزندانم ندارم...

زیادند بچه‌هایی مثل صالح و سبحان مثل محمد جواد، بچه‌هایی که رنگ زندگی شیرین و کودکانه را ندیده‌اند. بچه هایی که شاید روزی بشوند کودکان کار. بچه هایی که یک حادثه زندگی‌شان را تلخ کرده و حال دریغ از کمی رسیدگی و توجه...

تهیه و تنظیم گزارش از عاطفه چوپان، خبرنگار ایسنای