ليلا واحدي
یکی از این پدیدههایی که در کشور ما و مخصوصا شهرهای بزرگ روز به روز در حال گسترش است پدیده کودکان کار خیابانی هستند. کودکان معصوم و نوجوانان مغرور، امروزه برای تامین زندگی خود یا حتی خانواده ای مجبور به انجام انواع کارهای کاذب و حتی خطرناک ميشوند که متاسفانه هیچ نهاد و سازمانی هم درصدد حمایت یا سر و سامان دادن به وضع آنان نیست.
برخوردهای ما با این کودکان؛ مقوله ای عجیبی است. گاهی برخی از افراد با آنان مهربان ميشوند و گاهی برخی مانند آنچه من از نزدیک شاهدش بودم؛ مانند دزد با آنها برخورد ميکنند.
دخترکی که شادمان از فروختن بسته ای آدامس به خانم و کودک همراهش در حال برگشت بود؛ با فریاد آن خانم محترم ترسان برگشت که ببیند چه کار خلافی انجام داده که مستحق چنین فریادی است و در نهایت تعجب فهمید که بسته آدامس پانصد تومانی که به خانم فروخته بود، تاریخ انقضایش گذشته است. و تا بخواهد مفهوم انقضا را در ذهن کوچک خود آنالیز کند؛ ان بانوی محترم پانصد تومان را از دستش کشید و غر زنان دست کودکش را در دست گرفت و رفت.
نگاه دخترک روی دستان کودک که در دستان مادر گره خورده بود مات ماند.
شاید به همین انقضایی اندیشید که به سبب آن، نانش آجر شد.
شاید هم به این فکر ميکرد که خودش هم در این دنیای وانفسا، تاریخ انقضایش گذشته است. شاید در این شهر، بی هویت بی رحم منقضی شده است. شاید انصاف هم مانند؛ آدامس دخترک، در وجدان آن خانم منقضی شده بود که برای پانصد تومان، مفهوم انقضا را به این سختی به دخترک فهماند. و غرورش را جریحه دار چیزی کرد که از آن سر در نميآورد.
شاید فرهنگ نوع دوستی هم در این شهر منقضی شده است که بسیاری از ما به آن طفلکان معصوم به چشم دزد؛ یا بر هم زننده آرامشمان نگاه ميکنیم. که سر هر چهار راه؛ یا کنار ورودی هر پارک دست به دامانمان ميشوند که روزی شان را تامین کنیم. شاید عدل و عدالت هم تاریخ انقضایش گذشته است که با پول بیت المالی که دخترک هم در آن سهیم است؛ پورشه ميخرند و مياندازند زیر پای کسانی که؛ هیچ کس نميتواند دستان درازشان را از سهم بیت المال قطع کنند.
اگر دخترک را نمادی از پابرهنه هایی بدانیم که بنیانگذار جمهوری اسلامی، انان را بر تمام شرق و غرب ارجحیت داد. ميتوان گفت برای این قشر در کنار تمام کارهایی که انجام شده است؛ در واقع هیچ کاری انجام نشده است. دخترک و امثال او، در کشاکش ربا و نزول و اختلاس و یک شبه میلیاردر شدن در دعوای بی سر انجام قدرت، در هیاهوی آمار و جدول و ارز و دلار، در جولان جمشید بسم الله، منقضی شده اند. منقضی شده اند که پولی بزرگتر و بیشتر از پنج هزار تومانی را نميشناسند. اگر برایشان بگویی که در این کشور پر مدعا، دزدی صورت گرفته است به اندازه سه هزار میلیارد تومان؛ برایشان از معادلات کهکشانی فیزیک هم غیر قابل فهم تر خواهد بود.
کرامت انسانی؛ و عزت نفس و غرور و شخصیت، واژگان شکیلی هستند که برای دخترک؛ زیر لاستیکهاي خارجی شاسی بلندهاي؛ تهران له شدند و از بین رفتند. تا کمی بالاتر پیدا شوند اقازاده هایی که زیر سایه بلند رانت و رانت خواری برجها ساختند و پولها به جیب زدند.
منقضی شدن دخترکان کار این سرزمین؛ از پدیده تلخی حکایت دارد که بسیاری از ما یا اصلا از آن خبر نداریم یا به مانند همیشه خود را طلبکار تر از آن ميدانیم که به چنین تلخی هایی بیندیشیم و با جملاتی چون "ربطی به من ندارد " شانه خالی ميکنیم از آنچه به عنوان انسان تکلیف است بر دوش ما. پدیده تلخ یعنی سرزمین پرادعا؛ و مسئولی که با وجود این همه بیکاری و فقر معتقد است که هفت میلیون شغل ایجاد کرده است.
پدیده تلخ یعنی رسوخ عوام فریبی در عالی ترین سطوح اداره مملکت. یعنی در طول هشت سال فقط نامه جمع کني و وعده بدهي! مسئولانی که قرار بود عدالت علوی را به کام مردم بچشانند اما همان عدالت نصفه و نیمه را هم از آنان گرفتند و موجب شدند هر روز تعداد بیشتری از این مردم نجیب تاریخ انقضایشان تمام شود.
دخترک مانند آدامسش منقضی شد؛ نان سفره اش با نفت وعدهها مسموم شد. دخترک برای درک تورم نیازی به جدول و ضریب و نمودار نداشت. با گوشت و پوستش احساس ميکرد که آدامسش همان پانصد تومان مانده؛ اما تخم مرغ و گوجه اش دو برابر گران شدهاند.
میدید که از این همه سهم عدالتی که توزیع شد، فقط تنهایی و حسرت به او رسید و میدید که برای گیسوان طلایی و مانتوهای تنگ گشت گذاشتهاند؛ اما برای معتادان دریده سر محله شان هیچ گشتی وجود ندارد.
میدید که رسانه ملی، به هر کودکی در این دنیا جفایی شده باشد، بهایی ميدهد؛ اما نوبت به او که ميرسد؛ حلزون و سینک ظرفشویی و کفش تن تاک، مجالش نميدهند.رسانه ملی، به حکم ملی بودنش باید ميدید که دخترک , نه تنها درس نمیخواند؛ نه تنها سقفی بالای سرش ندارد؛ نه تنها خوراک و پوشاکی ندارد؛ بلکه روح کوچکش خستهی، خیابانها و چهار راه هایی است که برایش جز دود و بوق، چیز دیگری ندارد.پدیده تلخی که صحبتش شد؛ در صندوقهاي بیمه تامین اجتماعی رونق گرفته؛ زمانی که کودکان کار این سرزمین آرزوی اینکه بی درد هزینه؛ راهی دکتری شوند تا سینوزیت شان درمان شوند. با خود به گور ميبرند. اما همین، مثلا تامین اجتماعی؛ به جای تامین دخترک کار اجتماع، جیب عزیز کرده هایی را تامین ميکند که به میلیارد پول خرد ميگویند.
نه بهزستی، نه کمیته امداد؛ نه حمایت از کودکان بی سرپرست؛ و نه هیچ ارگان و سازمانی، کاری به کار این منقضی شدهها ندارند. نمیدانم کجای راه را کج رفته ایم که یادمان ميرود؛ حضرت امیری که برایش این روزها مشکی پوشیدهایم؛ یتیم نواز ترین مرد تاریخ بوده است.
مردی که همه عالم امکان برای نشاندن لبخندی روی لبانش در تکاپو بودند و او در پی لبخند بچه یتیمان کوفه؛ آنان را چند ساعت بر پشت خود سوار و بازی شان ميداد و تا خنده ی از ته دلشان را نميشنید رهایشان نمیکرد. اگر رئیس جمهور با این همه امکانات، با میلیاردها دلار؛ فروش نفت، با هزاران رسانه ملی و غیر ملی، با نه بار سفر به نیویورک و چند ده بار سفر به این سو و آن سوی عالم؛ با اختیارات قانونی و فراقانونی که در اختیار دارد؛ اگر شهید مظلوم تهمت لقب بگیرد؛ ما قلم به دستان واژه کم ميآوریم تا امثال این دخترکان را لقب بدهیم و توصیفشان کنیم.
کاری نکنیم که برای این دخترک عدالت علی هم منقضی شده باشد.
چقدر قیافه های مظلومی دارند،حیف که کاری از دست ما ساخته نیست:( (103123)