فیلم بادیگارد؛ کلاه سپاهی روی سر مامور انتظامی!
گروه فرهنگي: ساسان ایزدی در سايت پارسينه نوشت: حاتمی کیا از فرط تکرار دیگر به پایان کار خود رسیده است، هرچند خودش متوجه این واقعیت نشده باشد یا دلش نخواهد آن را بپذیرد. از آژانس شیشهاي به این سو، کهن الگوی سینمایی حاتمی کیا در موج مرده و ارتفاع پست و چ و حالا هم بادیگارد، عبارت بوده است از این اجزا: یک آدم که میخواهد سر آرمانش بایستد و در این راه دهن تعدادی آدم دیگر را خواه ناخواه سرویس میکند، زنی که دلش را گرم نگه میدارد، معمولا هم یکی دو تا بچه یا دور و وری دارد که به آرمانهاي او اعتقادی ندارند اما بالاخره شرمنده اش میشوند، دو نفر آدم دیگر هم هستند از حکومتیها، که یکی شان ضد اوست و دیگری که با او همدل است اما در حد همین همدلی باقی میماند و کار چندانی از دستش بر نمی آید.
خسته نشدی آقای کارگردان از تکرار پنج و شش باره ی این کلیشه؟ شاید حاتمی کیا دوست داشته است فیلمش «حماسی» باشد، اما چیزی جز یک «ملودرام» خانوادگی از آب در نیامده است که با چاشنی «اکشن» سرپایش نگه داشته است. شما که غریبه نیستید: فیلم هندی.
اما برای اینکه حرفهای حاتمی کیا پشت این هندی بازیها را بشنوید، دقیقا باید همان بخشهاي هندی/ملودراماتیک ش را، یعنی اشک و غم و موسیقی احساس برانگیز و عاشقانهها و عواطف پدر-دختری را، از فیلم کات کنید و باقی آن را تماشا کنید. این کار را اگر در مورد همان چند فیلم قبلی حاتمی کیا هم انجام دهید، ترفند آقای کارگردان ما رو میشود: «قهرمانان» فیلمهاي حاتمی کیا، مجرمان قانون شکن و روان نژندی هستند که با شامورتی بازی به عنوان آدمهاي حق به جانب به مخاطب قالب میشوند. خداوکیلی «حاج کاظم» کسی جز یک گروگان گیر بود؟ گیرم که بچه جنگ بود و رفیقش گرفتار و دلش پاک؟ آن یکی سردار در فیلم موج مرده چه که قایق بیت المال را دزدید و عملیات انتحاری کرد؟ هواپیماربای ارتفاع پست چه؟ بیرون از سینما، حکم این 3 نفر، غیر از اعدام چیز دیگری بود؟
حالا چه میشود که شمای مخاطب با این مجرمان خودآزار و مردم آزار، همدلی میکنید؟ دقیقا بخاطر همان اشک و آه و ناله. ملودرام، گروگان گیر و جانی را به قهرمانانی تبدیل میکند که مخاطب برایش گریه هم میکند. بالعکس، از کسانی که واقعا قربانی ماجرا هستند و حق به جانبشان است، متنفر هم میشود. مثل آن افرادی که در آژانس گروگان گرفته شده اند یا محافظ پرواز در ارتفاع پست.
حاج حیدر «بادیگارد»، نسبت به قهرمانان آژانس شیشهاي و موج مرده و ارتفاع پست، اندکی سر عقل آمده است و خدا را شکر برای اینکه آرمانش را محقق کند خودسرانه دست به جرم و جنایت نمی زند. با رییسش هماهنگ میکند. اما اصل ماجرا همان است. ماجرا، ماجرای کارگردان مؤلفی است که تکلیفش با خودش و با جامعه اش مشخص نیست. به بن بست رسیده است. اما عصبانی است و فریاد میکشد.
فیلم بادیگارد، بیانیه (یا حتی وصیتنامه؟) سیاسی ابراهیم حاتمی کیا در دوران افول آرمانگرایی در جمهوری اسلامی است، که البته بسیار آبکی و بی رمق از آب در آمده است. بهره گیری از قالب ملودرام برای فیلمی با این سطح از قلنبه سلنبگی سیاسی، معنی اش چیزی نیست جز اینکه «کفگیر به ته دیگ خورده است». فیلم گاف هم دارد. کجای عالم، وقتی 10-20 تا موتور سوار میریزند اطراف یک اسکورت سطح بالای سیاسی، سرتیم حفاظت در حالی که شیشه خودرویش پایین است با بیسیم صحبت میکند؟ ضمن اینکه، دیجیتال سازی، بیش از اینکه باعث تقویت سطح کیفی کار حاتمی کیا شود، باعث افت آن شده است. بگذریم که سیر تهیه کنندگی فیلمهای او از «سید ابراهیم اصغرزاده» تا «احسان محمد حسنی» هم بسی حرف برای گفتن دارد.
اما این کلیشههاي تکرارشونده مرد آرمانگرا و ضد قهرمانان اطرافش از چه حکایت دارند؟ حاتمی کیا در پنجگانه خودش (آژانس شیشه ای، موج مرده، ارتفاع پست، چ، و بادیگارد) و در قالب این کلیشه ها، کم و بیش به ایجاد و برجسته سازی سه گانهاي مشغول است که شاید خیلیهاي دیگر هم با نگاهی مشابه او باور داشته باشند: سه گانه انقلاب، دولت، و مردم.
همین فیلم بادیگارد را در نظر بگیرید: حاج حیدر نماد انقلاب است، یعنی آن بخشهاي آرمانی و آسمانی و پاک و مقدس سیستم حاکمه که در حقشان جفا شده است، مظلوم هستند، قربانی هستند، قربانی میشوند. اشرفی و آن حاج آقایی که روی ویلچر نشسته است و هی گیر سه پیچ میدهد نماد دولت هستند، یعنی بخش هایی از سیستم که آلوده به دنیا و مادیات و مصلحت اندیشی و واقع گرایی شده اند، تقصیر فجایع به گردن خودشان است، و پایش که برسد حاج حیدر (یعنی آرمانهاي انقلاب) را قربانی خودشان میکنند. و مهندس جوان هستهاي هم که نماد مردم ایران (البته در دهه 90) است.
چرا راه دور برویم، خلاصه فیلم این است: انقلاب موجودیت خودش را برای حفظ دولت به خطر میاندازد، اما به جای اینکه از او تقدیر کنند به او سیلی میزنند و اخراجش میکنند، و حالا که میخواهد جان خود را برای حفظ جان مردم به خطر بیاندازد، مردم هم او را تحقیر میکنند و به او سیلی میزنند، و حتی وقتی جان انقلاب فدای مردم میشود، مردم آخرش به فکر خودشان هستند. (سکانس آخر فیلم را به یاد بیاورید، مهندس زرین، درست لحظاتی پس از آنکه حاج حیدر با در آغوش گرفتن او خودش را به کشتن میدهد و جان او را حفظ میکند، تا میبیند نامزدش تیر به بازویش خورده است، جنازه غرقه در خون حاج حیدر را رها میکند و به سمت نامزدش میدود؛ خیلی معنادار است نه؟ این را بگذارید کنار سکانس آغازین فیلم در داخل شهر و پرخاش پدر و مادر دانش آموز به همسر حاج حیدر.)
حاتمی کیا آدم باهوشی است، اما مشکلش این است که دقیقا از همان بلاتکلیفی هایی رنج میبرد که قهرمانانش دچارش هستند. باهوشی حاتمی کیا به این بر میگردد که در هر فیلم، آن بخش از سه گانه که مخاطبش هم هستند یعنی «مردم» را خوب منعکس میکند. صادقانه باید اعتراف کنیم «مردم»ی که در آژانس شیشه ای، گروگان حاج کاظم شدند، تا حد قابل توجهی انعکاس وضعیت واقعی مردم در جامعه وقت ایران بودند. حاتمی کیا حالا مردم ایران در دهه 90 را در قالب این مهندس هستهاي متبلور کرده است. وارد جزئیات این مسئله نمی شویم که بی بر و برگرد، هر کدام از آن گروگانهاي معترض حاضر در آژانس که نقش حاشیهاي داشتند، از نظر فیلم نامهاي عمق شخصیتی بیشتری نسبت به «مهندس زرین» داشتند. علیاي حال، مهندس زرین یکی از نسل جوان امروز ایران است که دل خوشی از انقلاب و دولت ندارد (دقت کنید که هم با حاج حیدر دعوا میکند و هم با مسئولان سازمان انرژی اتمی)، بنابراین دوست ندارد «پیچ و مهره قدرت» باشد، در عین حال، میخواهد از مزایا و منافع آن بهره مند شود و حالش را ببرد و از زندگی طبقه متوسطش لذت ببرد؛ یعنی اتوموبیل مدل بالا داشته باشد، موسیقی گوش کند، لباس شیک بپوشد، زندگی رمانتیک و ماجراجوییهاي عاشقانه داشته باشد، کافی شاپ برود.
اما گاف بزرگ حاتمی کیا این است که دقیقا بخاطر اینکه نمی داند آخرش با خودش چند چند است و به قول معروف «بالاخره که چی؟»، مجبور است از پشت خنجر بزند و قهرمانش را ذبح کند، یا ذبح در فوران عاطفه و احساس (مثل عاقبت قهرمانان فیلمهاي آژانس و ارتفاع پست)، یا ذبح فیزیکی (مثل سرانجام قهرمانان فیلمهاي موج مرده و بادیگارد).
وقتی قهرمان در انتهای فیلم یا مثل حاج کاظم در قلنبهاي از برانگیختی عاطفه و احساس و نور محو میشود، یا مثل حاج حیدر واقعا کشته میشود، دست عقل مخاطب در تحلیل و تجزیه او بسته میشود. دیگر نمی تواند رحم و عاطفه را کنار بگذارد و زیر تیغ قضاوت قرارش دهد. به قول معروف، «پشت سر مرده حرف نزنیم». یعنی دیگر قضاوت نکنید که حالا واقعا حرف حسابش چه بود، حرفش درست بود یا نبود، کارش درست بود یا نبود.
داستان بادیگارد، علاوه بر شخصیت پردازی ضعیفش، چفت و بند ندارد، و داستانی که چفت و بند ندارد، نیاز به وصله دارد، وصلههاي ناجورش هم میشود هندی بازی هایی از قبیل اینکه مهندس سوسول هسته ای، نه تنها یکهو پسر شهید از آب در میآید، بلکه یکهو محافظش همرزم پدرش از آب در میآید، و یکهو مادرش هم با محافظ و زنش آشنا از آب در میآیند، و یکهو همگی با هم بالای کوه و سر قبر شهید همدیگر را میبینند، و آنجا گریه میکنند، و یکهو مهندس سوسول متحول میشود و قول میدهد که اجازه دهد از او محافظت شود.
به همین شکل، قهرمانی هم که حرف هایش صرفا در حد شعار است و علیرغم پر حرفی، قدرت اقناع ندارد، برای اینکه بتواند قهرمان باقی بماند، مجبور است یکجوری محو بشود و به افق بپیوندد. قربانی بشود. بدین ترتیب، هم جرم و جنایتش (مثل جرائم حاج کاظم) پوشانده میشود و پوشانده میماند، و هم اعتقادات و شعارهایش (مثل اعتقادات و شعارهای حاج حیدر) از سوی مخاطب مورد واکاوی قرار نمی گیرد.
فرق حاتمی کیا با دیگر کارگردانان در این است که او خودش را با فیلم هایش و حاشبههایش گره زده است و گره میزند. حاتمی کیا یکبار گفته بود «پرویز پرستویی، جلد من است»، حرفی که حتی اگر گویندهاش هم نخواهد خیلی معنا دارد. حاتمی کیا در پوست پرویز پرستویی. در تیتراژ پایانی این فیلم هم، تایپوگرافی بادیگارد با نام حاتمیکیا گره میخورد. حاتمیکیا این بار در پوست حاج حیدر فرو رفته است. فریاد حاتمی کیا در بادیگارد این است که «من هم بادیگارد هستم». بادیگارد فرهنگی «انقلاب». از همه سیلی خورده. تناقض حاتمی کیا این است که با فیلم سازی، درست وارد بازی همان دو عنصر دیگری میشود که همواره از آن انتقاد دارد: «دولت» و «مردم». حاتمی کیا هر بار فیلم هایش را در معرض قضاوت جشنواره دولتی فجر میگذارد و در سینماها هم مخاطبش همین مردم طبقه متوسط هستند. اما با همه این حرفها، تحمل روی ناخوش دولت یا مردم را هم ندارد.
نه آقای حاتمی کیا. تکرار این کلیشه ها، بیش از آنکه به تحکیم و تعمیق آن منجر شود، ماهیت پشت آن را عیان تر خواهد کرد. حرف فهمیدنی یا نافهمیدنی حاتمی کیا، فیلم به فیلم، عریان و عریان تر میشود. حاتمی کیا، پرستویی به پرستویی، از جلد خود بیشتر بیرون میآید.