به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۰۹ - ۱۴:۵۰
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۰ ساعت ۰۹:۰۵
کد مطلب : ۴۴۷۷۳۱

این کودکان در اوج زندگی تمام کودکی‌شان می‌میرد

این کودکان در اوج زندگی تمام کودکی‌شان می‌میرد
گروه جامعه: : شاید درکش سخت باشد؛ اینکه همه کودکانی که سر چهارراه‌ها، لابه‌لای ماشین‌ها اسفندی دود می‌کنند یا چیزی می‌فروشند، خانواده یا خویشاوندی دارند که اشکال مختلف فقر، اجبار آنها برای کار در اوج کودکی شده است.

به گزارش شرق، آنها با جثه‌های کوچکی که متحمل رنج بسیاری هستند، نه از سر عضویت در باند یا مافیا، بلکه از سر شرایط سخت خانوادگی در خیابان، مترو و جاهای دیگر سطح شهر کار می‌کنند. موضوعی که همیشه توسط محتواهای صداوسیما و مسئولین به شکل دیگری بیان شده و این کودکان را حاصل فعالیت مافیای کار کودک برشمرده است.

با‌ این‌ حال برخی از کودکان کار ساکن در محلات حاشیه‌ای به دلیل شرایط سخت زندگی و کار بسیار، دچار بیماری‌هایی می‌شوند که در آخر بدون درمان کافی، منتهی به مرگ آنها خواهد شد، مرگی که بی‌صدا و هیاهو در زیر قطعه خاکی از این شهر بزرگ، همه رنج آنها را با خود مدفون می‌کند. به نوعی این کودکان به دور از شلوغی پایتخت، در اوج زندگی تمام کودکی‌شان می‌میرد.

با وجود اشکال مختلف کار کودکان که در لایه‌های زیرین جامعه پنهان مانده ما روزانه فقط شاهد چند کودک فال به دست سر چهارراه هستیم که گاه حتی بی‌تفاوت از آنها روی برمی‌گردانیم. کودکانی شبیه به رکسانا؛ دختر ساکت و آرام چهارراه فدائیان اسلام شهرری که سنبلی از رنج یک کودک کار است.

رکسانای کوچکی که لا‌به‌لای ماشین‌های سر چهارراه با قد کوتاهش گم می‌شد و همراه همیشگی‌اش دود اسپندی بود که برای ماشین‌ها در هوا می‌چرخاند. حالا دو سال است که دیگر این دختر با تن نحیفش برای هیچ ماشینی اسپند دود نمی‌کند و جای خالی‌اش را هیچ رهگذری در آن چهارراه متوجه نمی‌شود. تصور آنکه این کودک در چهارسالگی تجربه شکستگی پاشنه پا به دلیل ایستادن بی‌امان سر چهارراه را گذرانده بود، فهم شرایطی که در این سال‌ها تحمل کرده را سخت‌تر می‌کند.

مددکارهایی که با رکسانا در ارتباط بودند، او را دردانه‌ای می‌دانند که تا همیشه در یادشان خواهد ماند. آدم‌هایی که سعی داشتند روشنی اندکی در حجم سیاهی‌های زندگی این کودک ایجاد کنند، اما نتوانستند. زیرا که در اوج کودکی به دلیل شرایط ناگوار زندگی دچار نارسایی کلیه شد و قبل از قرارگرفتن در لیست پیوند برای همیشه جهان زیسته‌اش در 11‌سالگی پایان یافت. این گزارش سعی دارد نشان دهد که یکی از آن کودکان می‌تواند تمثیلی از همه آنها باشد.

هر‌کدام از این کودکان مملو از معنای زندگی هستند که گاهی قبل از فهم ما از آن، مانند شمعی سوزان، بی‌صدا، تمام می‌شوند. این در حالی است که شهردار تهران در روزهای قبل کودکان کاری که خود مملو از حق‌های محقق‌نشده هستند را منشأ آسیب و آزرده خاطر‌کردن روح جامعه دانست و وعده داده که تا قبل از عید نوروز 1403 چهره تهران را از آسیب‌های اجتماعی بزداید. درحالی‌که با وجود انتقادات به نوع ادبیات علیرضا زاکانی شهردار، درباره کودکان کار، حل ریشه‌ای این آسیب‌ها به سال‌ها کار جدی در این حوزه نیاز دارد و شاکله اصلی آن به مسائل اقتصادی مربوط است که این روزها شرایط را برای عموم جامعه هم سخت‌تر از قبل کرده است.

‌حاشیه، درد می‌زاید
هرکدام از کودکان سر چهارراه دنیایی کودکانه دارند که شاید بسیاری‌شان امکان زندگی در آن را پیدا نکنند. بخش بسیاری از این کودکان، شامل کودکان حاشیه شهر هستند. زهرا پیمان، مددکار جوانی که چند‌ سالی است بیشتر وقتش را صرف کودکان حاشیه شهر کرده است و حالا حامل روایت‌های بی‌شمار از درد آدم‌هایی است که هرگز در جامعه دیده نشدند. ماجرای زندگی رکسانا یکی از همان رنج‌های بی‌شمار است که به گفته مددکارها و فعالان اجتماعی این منطقه تا همیشه در خاطرشان خواهد ماند.

رکسانا؛ دختری که از سه‌سالگی زندگی را سر چهارراه فهمید و تمام تجربه‌اش از زندگی‌ در 11سالگی در حاشیه شهر تهران خاتمه پیدا کرد. پیمان بعد از سال‌ها فعالیت در این مناطق تعریف خاص خود را از حاشیه دارد و می‌گوید حاشیه همان کنار گذاشته‌شدن آدم‌هایی است که به هزار دلیل مجبور به زندگی در شرایط محروم و پر‌آسیب هستند. این فعال اجتماعی جوان در گفت‌وگو با «شرق» از شرایط خانواده‌های ساکن در این محلات و آسیب‌های ناشی از آن برای کودکان می‌گوید.

در بخشی از صحبت‌هایش اشاره می‌کند: «چیزی که در عموم باب شده این است که حاشیه جایی در اطراف شهر است ولی به نظر من حاشیه یعنی کنار‌گذاشتن و مورد بی‌توجهی قرار‌گرفتن یک گروه از افراد جامعه، پس این به آن معنی است که حاشیه می‌تواند در داخل شهر هم اتفاق بیفتد. همین حالا محلاتی در داخل شهر تهران مثل شوش و هرندی را داریم که افراد آنجا حاشیه‌نشینی می‌کنند. اولین مشخصه حاشیه کم‌توجهی به آن است که باعث فقدان خیلی چیزها مثل مسائل آموزش، بهداشت، درمان و امنیت خواهد شد. در این شرایط کودکان بیشترین آسیب را متحمل می‌شوند. برای مثال از علل اصلی کار کودک علاوه بر مسائل فرهنگی، به فقر و مشکلات اقتصادی بر می‌گردد. خانواده‌هایی که ما با آنها کار می‌کنیم، عموما در کنار زمین‌های کشاورزی و شهرک‌های صنعتی زندگی می‌کنند که همین موضوع باعث جذب بیشتر کودکان به کار خواهد شد».

خطر همیشگی حاشیه برای کودکان
یکی از مشخصه‌های مناطق حاشیه‌نشین بافت شهری آنجاست که طبق گفته‌های پیمان حتی شکل ساختمان‌ها، خیابان‌ها و سیستم آب و فاضلاب آن با دیگر مناطق شهر کاملا تفاوت دارد؛ بنابراین ناایمنی ساختمان‌ها در وهله اول برای کودکان باعث خطر است، چون بیشتر این خانه‌ها یا اتاقک‌های شبیه به خانه با کاه و گل و نایلون و چوب ساخته می‌شود. با وجود همه اینها بسیاری از این خانه فاقد سرویس بهداشتی و حمام هستند که همین باعث بروز بسیاری از بیماری‌ها برای کودکان خواهد شد. در این منطقه تعداد بیماری‌های کلیوی و پوستی، انگل و هپاتیت بسیاری وجود دارد. پیمان از زخم‌های دائمی اطراف لب دختربچه‌ای می‌گوید که بعد از مراجعه به پزشک مشخص شد مصرف آب آلوده این منطقه باعث این بیماری شده است. حتی به نبود وسایل سرمایشی و گرمایشی اشاره می‌کند که منجر به سرماخوردگی‌های شدید و حتی ذات‌الریه در کودکان و حتی بزرگسالان می‌شود.

‌ سقفی که روی سر کودکان آوار می‌شود
زندگی ناایمن کودکان در این مناطق بحث کلی پیمان است و در بخش دیگر صحبت‌هایش به سازه‌های این منطقه اشاره می‌کند و می‌گوید: «هر آن امکان دارد این اتاقک‌ها بر سر ساکنانش ریزش کند. برای مثال در سال 98 در همین منطقه باران شدیدی آمد که باعث شد سقف چندتا از خانه‌ها ریزش کند و پنج کودک زیر آوار بمانند که دو نفر از آنها فوت کردند. در کنار این، ما با ساختمان‌های نیمه‌کاره طرف هستیم که به پاتوق کارتن‌خواب‌ها و بیماران جنسی تبدیل شده و همین هم نوع دیگری از مشکل در تأمین امنیت در منطقه را برای کودکان به بار می‌آورد. ما بی‌شمار موارد تجاوز به دختران و پسران در منطقه را داریم. در همین هفته‌های گذشته پسربچه‌ای را ربودند که بعد از پیدا کردنش آثار شکنجه کاملا روی بدنش مشخص بود و ما هنوز هم نمی‌دانیم در آن مدت که نبود چه بلایی سر او آوردند. این بچه اگر شانس بیاورد و زنده بماند، در آینده چه چیزی از او باقی خواهد ماند؟».

خانه‌های اطراف زمین‌های کشاورزی شهرری، خانه‌های بی‌شماری به شکل کلونی و زاغه‌نشینی محل زندگی کودکان است که در این سال‌ها بارها به دلیل ناایمن‌بودن، باعث آسیب‌های جانی و جسمی ساکنان آن شده است. این مددکار اشاره می‌کند که خانواده‌ها در یک فضای بیابانی زندگی می‌کنند که حتی به دلیل نبود وسیله گرمایشی هم کودکان جانشان را از دست می‌دهند. برای مثال خانواده‌ها از بنزین برای روشن‌کردن آتش استفاده می‌کنند که پیش آمده کودک زیر دو سال بنزین گوشه خانه را سر کشیده و جانش را از دست داده است. اینها در حالی است که ما باید فقر فرهنگی منطقه را هم در نظر بگیریم، موضوعی که گویا عزمی برای رفع آن وجود ندارد. همه چیز در حاشیه مثل زنجیر به هم ربط پیدا می‌کند و هر محرومیت بر محرومیت دیگر مؤثر است. باید بدانیم که همین مادر و پدرهای کودکان خود قربانی‌ شرایطی هستند که در آن زندگی می‌کنند.

‌مرگ‌ برای کودکان
همچنین طبق روایت‌ها در این منطقه، کودکان به دلیل محرومیت و کمبود امکانات به اشکال مختلف جانشان را از دست می‌دهند. پیمان از کودکی دوساله می‌گوید که اخیرا به دلیل بالارفتن از منبع آب داخل آن افتاده و خفه شده است و خودش به شرایط فرهنگی منطقه اشاره می‌کند که یکی از دلایل مهم در این روایت‌ها شامل غفلت خانواده‌ها هم می‌شود. موضوع دیگری که از آن حرف می‌زند و طی این سال‌ها بارها مورد توجه قرار گرفته، کانال‌ فاضلاب عمیق این منطقه است که به دلیل نداشتن حفاظ اطرافش باعث شده افراد به داخل آن بیفتند و گاهی هم منجر به خفه‌شدن آنها شده است. حتی دو سال قبل هم باعث مرگ یکی از کودکان مددجوی آنها شده است.

‌کار کودک: درد تکراری کودکان حاشیه
در محلات حاشیه‌نشین، کار کودک به یک امر معمول در خانواده‌ها تبدیل شده، موضوعی که برای کودکان خطرات بی‌شماری به همراه دارد. پیمان اشاره می‌کند که کمترین خطر برای کودکان کار سر چهارراه تصادف است کمااینکه در سال‌های قبل یکی از پسربچه‌های گل‌فروش ما در جاده بهشت زهرا تصادف کرد و جانش را از دست داد. پیمان درباره کار کودکان در کارگاه‌‌ها هم می‌گوید: «این کودکان به کارگاه‌هایی مثل بلورکاری، فلزکاری یا سیمان‌کاری می‌روند که آنجا آسیب‌های جسمی و جنسی بسیاری را تجربه می‌کنند. از قطعی انگشت و از‌بین‌رفتن چشم تا آسیب به ستون فقرات و شکستگی‌های پی‌درپی دست و پا که در مواردی هم امکان دارد جان بچه از بین برود».

‌ به حاشیه رفتن کودکان مرگ آنها را بیشتر می‌کند
یکی از راه‌های برون‌رفت کودکان حاشیه از شرایطی که به شکل سیکلی معیوب در آن قرار دارند، موضوع آموزش است. حق آموزش برای کودکان از بسیاری آسیب‌های آنها جلوگیری و پیشگیری می‌کند. اما در موارد بسیار، فعالان اجتماعی در هنگام ثبت‌نام این کودکان در مدرسه از موانعی صحبت می‌کنند که گاهی امکان مدرسه‌رفتن را از کودکان اتباع می‌گیرد. پیمان هم اشاره می‌کند سختگیری‌ها برای ثبت‌نام از طلب هزینه‌های قابل توجه مدارس دولتی تا موضوعات دیگر همه نشان می‌دهد اصلا متوجه نیستند با چه جامعه هدفی کار می‌کنند.

زیرا همین مسائل باعث دور‌شدن کودک از فضای آموزش می‌شود. ما کودکی داریم که مدرسه مبلغ قابل ‌توجه برای شب یلدا از بچه‌ها گرفت تا برای آنها جشن بگیرد، حالا کودک ما که اصلا نمی‌داند شب یلدا دقیقا چیست، صورتش را سیاه می‌کرد تا سر چهارراه از مردم پول بگیرد و به مدرسه بدهد تا برایشان شب یلدا بگیرند؛ در‌صورتی‌که مدرسه می‌توانست برای این جشن برنامه دیگری پیش بگیرد که باعث فشار مالی قشر ساکن در این مناطق جنوبی نشود. اینها همه تضادهایی است که باعث شدت به‌حاشیه‌رفتن کودکان می‌شود. پیمان از کودک کاری می‌گوید که به مددکارهای همان منطقه از حسرت سر چهارراهش هنگام نگاه‌کردن به دانش‌آموزان گفته بود و ادامه می‌دهد: «همه این موانع کودکان بیشتری را به حاشیه می‌کشاند و در‌واقع کودکی این بچه‌ها به‌راحتی در این شرایط می‌میرد». 

‌رکسانا؛ یکی از همان کودکان حاشیه
حاشیه، مملو از محرومیت فرهنگی و اقتصادی است و همین محرومیت کیفیت زندگی کودکان را به‌شدت کاهش می‌دهد. بیماری، یکی از نشانه‌های آن خواهد بود. زهرا پیمان روایت‌های مختلفی از کودکان می‌گوید که نبود امکانات کافی در منطقه باعث شدت بیماری آنها شده است. یکی از این روایت‌ها که طبق گفته‌های خودش تا همیشه در خاطرش خواهد ماند، مربوط به دختربچه‌ای است که از سه‌سالگی شاهد رنج‌های او بودند. رکسانا دختر بلوچی که سر یکی از چهارراه‌های شهرری اسفند دود می‌کرد و به دلیل شرایط زندگی در 11سالگی دچار نارسایی کلیوی شد و کار طاقت‌فرسا باعث شدت بیماری او شد که در آخر در بهمن سال 1400 بعد از تلاش بسیار مددکارها، قبل از نوبت پیوند کلیه جانش را از دست داد.

پیمان از سوختگی روی دست و صورت این بچه به دلیل اسفند دودکردن سر چهارراه می‌گوید: «رکسانا همراه خانواده‌اش در یکی از آلونک‌های اطراف زمین کشاورزی شهرری زندگی می‌کرد. پدر و پدربزرگش درگیر اعتیاد بودند و این بچه از صبح خیلی زود تا هشت شب سر چهارراه بود. خانه‌ای‌بودنِ حمام و سرویس بهداشتی که همین باعث بیماری‌های بسیاری برای این کودکان شده بود. ما به این دختر چند سالی بود که نزدیک شده بودیم و در کنار کار آموزش می‌دید، کودکی سختی‌کشیده با شخصیتی خیلی بزرگ. سر چهارراه آسیب‌های بسیاری دیده بود. این اواخر دیگر به ستوه آمده بود و دیگر هر وقت از او می‌پرسیدیم حالت چطور است گریه‌اش می‌گرفت.

می‌گفت که دیگر خسته شده و نمی‌تواند. خیلی روزها فقط به مرکز ما می‌آمد و از خستگی زیاد می‌خوابید، برای همین ما دیگر توقعی نداشتیم تا سر کلاس درس بنشیند. همان روزها یک روز مادرش تماس گرفت که رکسانا دست و پایش ورم کرده و همان موقع تیم درمان ما شروع به پیگیری کرد که متوجه شدیم هر دو کلیه از کار افتاده است و باید دیالیز شود... . شرایط سخت زندگی، ساعت‌های طولانی سر چهارراه بدون آنکه به سرویس بهداشتی برود، بدون غذای مناسب، همه چیز در بیماری او اثر گذاشته بود. شرایط سخت‌تر این کودک در پروسه درمان بیشتر شد، درد بسیاری تحمل می‌کرد و مراکز درمانی که دیالیز کودک انجام دهند بسیار کم بودند. یادم هست یک روز این بچه را بغل گرفتیم و از بیمارستانی به بیمارستان دیگر می‌رفتیم تا جایی ما را پذیرش کند... .

این بچه درد بسیاری کشید. این جمله هرگز از خاطرم نمی‌رود که گفته بود کاش به جای اسفند دودکردن گل می‌فروختم تا دست و صورتم نسوزد... . نگران بود تا بعد از بهبودی دوباره مجبور باشد به سر چهارراه برود و کار کند... . یک روز در بیمارستان آنژیویی به گردنش بود که گفت خاله به پرستارها بگو این را دربیاورند، من هر چقدر می‌گویم گوش نمی‌دهند. من آن روز فروریختم انگار مثل تمام طول زندگی‌اش که درد داشت و کسی نفهمید، حالا هم کسی درد او را نمی‌فهمید...».

رکسانا با تمام دنیای تجربه‌نکرده‌اش، یک شب، برای همیشه دم و بازدمش تمام شد، هر کدام از مددکارهایی که آن روزها رکسانا را دیده بودند از خستگی او تصویر کاملی دارند. زهرا پیمان خاطره‌ای از یک شب یلدا را بازگو می‌کند که رکسانا از خستگی زیاد فقط می‌خواسته بماند تا گوشه‌ای به دور از جشن و شادی کودکان بخوابد و سر چهارراه نرود. این مددکار با صدای لرزان در پایان صحبت‌هایش اضافه می‌کند: «یک چیز برای همیشه حسرت من شد، رکسانا خیلی دوست داشت به شهربازی برود و به او قول داده بودیم هر وقت که خوب شد به شهربازی برویم، اما هیچ وقت خوب نشد... . یک روز بعد از دیالیز به مرکز آمد، به دستش هنوز آنژیوکت وصل بود، حتی با ما حرف هم نمی‌زد، می‌گفت فقط آمدم نگاهتان کنم. آن‌قدر حالش بد بود که حتی ما بغلش کردیم و داخل ماشین گذاشتیم، چند روز بعد از آن این دختر ما تمام کرد و همه ما فکر می‌کنیم آن روز برای خداحافظی با ما آمده بود...».

‌رکسانا؛ گلچینی از تمام رنج‌های کودکان
رکسانا نمادی از رنج‌های کودکان حاشیه است که شرایط گوناگون و جبر زندگی، منتهی به تحمل رنج‌های بسیار برای آنها خواهد شد که حتی در موارد بسیار قانون هم توانی برای حمایت از آنها ندارد. رضا شفاخواه وکیل و فعال حقوقی کودکان که سال‌ها در مناطق حاشیه‌‌نشین در حوزه کودک فعال بوده، رکسانا را گلچینی از همه آسیب‌هایی که یک کودک می‌تواند دچار آن باشد، می‌داند و در گفت‌وگو با «شرق» به محله‌ای در اطراف شهرری اشاره می‌کند که محل سکونت این کودکان است.

این فعال حقوق کودک اشاره می‌کند: «در آن منطقه عمدتا کودکان بلوچ پاکستانی زندگی می‌کنند که قریب بر 40 الی 50 سال است که این مهاجران بلوچ آنجا آمدند و به شیوه همان زندگی در پاکستان در سکونتگاه‌های ناایمن و کپرها زندگی می‌کنند. در واقع با ساده‌ترین وسایل مثل نایلون و چوب خانه‌هایی را برای خود ساختند. علت بخشی از این شیوه زندگی دلیل خرده‌فرهنگی است که دارند، اما در بحث کلان‌تر آن موضوع فقری است که این خانواده‌ها با آن مواجه هستند؛ بنابراین مشکلات اقتصادی شرایط زندگی آنها را به این سمت سوق می‌دهد. حال اگر از بعد یک خرده‌فرهنگ مهاجر پناه‌جوی غیررسمی و غیرقانونی به موضوع نگاه کنیم که یک کودک از سر فقر در آن شرایط زندگی می‌کند، هیچ‌کدام نافی تکالیف دولت‌ها نیست.

به خاطر دارم وقتی برای اولین بار به‌عنوان مددکار این خانواده‌ها را در شناسایی‌ها پیدا کردیم، متوجه شدیم خیلی از این بچه‌ها از مظاهر شهر مدرن به دور هستند و شاید در یک عصر بدوی زندگی می‌کردند. تصور کنید که اینها حدود 40 سال در فاصله چندکیلومتری شهر پایتخت و نزدیکی شهرری در چنین فضایی از کلونی بزرگ 30 هزار نفری زندگی می‌کردند که حتی مورد شناسایی قرار نگرفته بودند. قدم اول در مواجهه با چنین پدیده‌ای در جامعه بحث شناسایی است در صورتی که مسئولان ما اصلا نمی‌دانند چنین موضوعی وجود دارد».

‌ حق این کودکان در قانون حمایت از حقوق کودک و نوجوان
طبق آنچه در این گزارش به آن اشاره شده، محل زندگی این کودکان حاشیه‌نشین، برای آنها مخاطره‌آمیز است و دولت‌ها موظف به حمایت از این کودکان هستند. موضوعی که در قانون حمایت از کودک و نوجوان هم به آن اشاره شده و این فعال حقوق کودک باور دارد که با تصویب قانون حمایت از کودکان و نوجوانان سال 99 ما الان یک منشور جامع و نسبتا خوب درباره حقوق این گروه داریم که با تلاش سازمان‌های مردم‌نهاد به تصویب رسیده است. با وجود کاستی‌هایی که دارد باز هم می‌توان به آن تکیه کرد. در ماده سه این قانون یک واژگانی با نام وضعیت مخاطره‌آمیز به قانون اضافه شده که مصادیق مختلفی را در آن برشمرده است.

یکی از این مصادیق وضعیت پناه‌جویی و مهاجرت و بی‌خانمانی کودکان است. بنابراین همین شرایط کودکان پناه‌جوی اطراف شهرری خود می‌تواند مخاطره‌آمیز باشد. به‌این‌دلیل که از حقوق اولیه مثل خدمات آموزشی و بهداشتی محروم هستند. بنابراین اولین قدم شناسایی چنین موضوعی است. دختری مثل رکسانا از همان سه‌سالگی که در بغل مادر بوده وارد فضای کار در چهارراه شده. این کودکان باید شناسایی شوند، البته نه با ماشین‌های خاص شهرداری و بهزیستی که در آخر سر چهارراه دنبال بچه‌ها کنند و گاهی هم حتی موجب آسیب کودکان شوند. شناسایی یعنی با رعایت پروتکل‌های مددکاری با کودک ارتباط برقرار کنی تا روند مداخله صحیح شروع شود و نه آنکه برای دستگیری و به قول خودشان جمع‌آوری باشد.

یکی از راهکارهای حمایتی از این اقشار، توانمندی آنها خواهد بود که شفاخواه بر آن تأکید دارد و اضافه می‌کند: «ما رکسانا را از سر چهارراه دنبال کردیم و با این خانواده‌ها مواجه شدیم. برای اولین بار چیزی از رکسانا شنیدم که برای من باورکردنی نبود، این بچه در همان چهارسالگی به دلیل ایستادن زیاد سر چهارراه دچار پادرد شدید شده بود، وقتی به پزشک مراجعه کردیم مشخص شد پاشنه پای این کودک بر اثر ایستادن زیاد مو برداشته و شکسته است. در صورتی که این کودک توان این میزان کار را نداشت تا با درآوردن مبلغ اندکی کمک‌خرج خانواده باشد، در صورتی که راه‌حل این موضوع در تمام دنیا توانمندسازی افراد است، یعنی مواجهه اصولی با کودکان آسیب‌دیده، مخصوصا آسیب از سر فقر و توانمندی خانواده‌های آنهاست تا مادر و پدر به مرحله‌ای برسند که برای درآمدزایی دیگر لزومی به کار کودکان آنها نباشد. افراد تا 18سالگی فقط باید آموزش ببینند و بعد از 15سالگی هم باید مشغول کارهای کارآموزی شوند. کارنامه موفق کشورهایی مثل برزیل یا حتی هند و کشورهای اروپای شرقی این را نشان می‌دهد که این روش توانمندسازی در کاهش آسیب‌ها بسیار مؤثر بوده است چون در توانمندسازی خانواده به آن درجه می‌رسد که دیگر نیاز به حمایت غیر نداشته باشد».

کودکی‌های گم‌شده‌
رنج‌های تحمیل‌شده بر کودکان در مناطق حاشیه‌ای و پرآسیب بخش زیادی از کودکی را از آنها می‌گیرد. آنها در اوج کودکی مجبور به کار اجباری در کارگاه‌ها، خیابان و حتی خانه می‌شوند. بخش دیگر حتی به دلیل کار، تحصیل را کنار می‌گذارند و شاید حتی اصلا حقی برای تحصیل نداشته باشند؛ بنابراین تمام محرومیت‌های این کودکان در آخر منجر به مرگ کودکی آنها خواهد شد که ثمره‌ای جز جامعه‌ای پرآسیب نخواهد داشت.

او دیگر به سر چهار راه نمی‌رود
کودکی که رنج‌های فراوان، شخصیت پیچیده‌ای برایش به ارمغان آورده بود. کار زیاد در سر چهارراه پوستش را کمی تیره‌تر کرده بود و بعد از اتمام کلاس درس، جثه کوچکش پشت کوله‌پشتی قرمز‌رنگش مخفی می‌شد. رکسانا دختر 11‌ساله‌ای که به دلیل شرایط سخت زندگی در 11‌سالگی دچار نارسایی کلیوی شد و یک شب برای همیشه چشمانش را بست. روایت‌های این گزارش از مددکارهایی است که در زمان بیماری او، تمام مدت به امید بهبودی در کنارش بودند. این گزارش نمادی بر آن است که هر کودکی بر سر چهارراه رنجی را به دوش می‌کشد که ما از آن بی‌خبریم.

 جای خالی یک آغوش
هر‌کدام از مربی‌ها بعد از مرگ رکسانا یک حسرتی را به دوش می‌کشند، هرکدام‌شان موقع یادآوری آن روزهای آخر زندگی رکسانا صورت‌شان خیس از غم می‌شود. بعد از دو سال هنوز هم مرگ آن دخترک در جای‌جای زندگی‌شان خانه کرده. عاطفه سامبند، مددکار که بیشتر روزهای آخر در بیمارستان در کنار رکسانا بود و بین صحبت‌هایش از گرمای به جا مانده آغوش آخر رکسانا می‌گوید که هرگز فراموش نخواهد کرد، روایت آن روزها را این‌طور بازگو می‌کند: «از پاییز 95 برای اولین بار با رکسانای شش‌ساله در کلاس درس آشنا شدم، دختربچه بلوچ که در زمین‌های کشاورزی اطراف شهرری زندگی می‌کرد، چشمان درشت و زیبا ولی قرمزی داشت که بعدها متوجه شدم به علت اسپند سوزاندن مداوم سر چهارراه فدائیان اسلام شهرری چشمانش در مجاورت همیشگی دود، قرمز می‌شده است.

کم‌‌کم برایم به دردانه ریزه‌پیزه کلاس تبدیل شد و باید حواسم را جمع می‌کردم تا بیشتر از بچه‌های دیگر کلاس به او توجه نکنم که مبادا علاقه بیشترم به او مشخص شود. این دختر مثل خیلی دیگر از کودکان حاشیه‌نشینی که با آنها کار می‌کردم شناسنامه نداشت، اما خودش می‌دانست که از سن خیلی کم در سرما و گرما سر چهارراه می‌رفته. زمستان دو سال قبل به دلیل شرایط زندگی دچار نارسایی کلیوی شده بود و باید دیالیز می‌شد. یک ماه بعد هم لازم شد تا در بیمارستان بستری شود که بعد از آنکه مدام با در بسته برای بستری روبه‌رو شدیم، در آخر رکسانا با ورم دست و صورت در بیمارستان رسول اکرم بستری شد و روزهایی که با درد و تشنج و دیالیز این بچه سپری می‌شد.

آن روزها تلاش می‌کردم زمان‌های ملال‌آور بیمارستان را با نقاشی و خمیربازی و تماشای کارتون قابل تحمل کنم. این بچه از شرایط سختی که داشت خیلی چیزی نمی‌گفت ولی آن روزها که در بیمارستان بودم جملاتی می‌گفت که هرگز از خاطرم نمی‌رود. مثلا از روزهایی برایم می‌گفت که سر چهارراه از شدت خستگی مدام چرتش می‌گرفته ولی مجبور بوده سر چهارراه کار کند. به من گفته بود کاش به جای اسپند دود‌کردن سر چهارراه گل می‌فروخت تا موجب سوختن دست و صورتش نشود. یعنی این دختر ما حتی می‌دانست که نباید کارنکردن سر چهارراه را آرزو کند، برای همین به این مقدار در آرزویش بسنده کرده بود. بین مکالماتمان یکی از همه دردناک‌تر بود که گفت می‌دانم اگر خوب شوم و از اینجا بیرون بروم هم باز باید سر چهارراه برگردم. بعد از آن ما در تلاش بودیم تا کلیه برای پیوند پیدا کنیم که او دیگر از بین ما رفت و حالا همه مطمئن هستیم دیگر سر چهارراه نخواهد رفت».

رکسانا تنها کودک حاشیه نیست
محمدرضا کبه، مددکار دیگری است که در تمام پروسه درمان رکسانا حضور داشته و اشاره می‌کند قبل از شدت بیماری و شروع پروسه درمان، همیشه از ناحیه پهلو دچار درد بوده است. کبه اضافه می‌کند: «چندین‌بار با مراجعه به پزشک تجویزهای مختلفی مثل سنگ کلیه و یک‌سری موارد دیگر تشخیص داده ‌شد. به دلیل شرایط تغذیه و مصرف آب آشامیدنی در این منطقه رکسانا تنها کودکی نیست که درگیر چنین بیماری‌ای شده بود و کودکان دیگری هم هستند که دچار مشکلات کلیوی شدند. با توجه به جثه نحیف رکسانا این مشکل نمود بیرونی پیدا کرد و منجر به نارسایی هر دو کلیه شد. یکی از عوامل مهم در شدت بیماری این بود که اغلب کودکان این منطقه در فصل سرد سال پوشش مناسبی ندارند و با همین پوشش از صبح زود تا هشت تا 9 شب سر چهارراه کار می‌کنند.

علائم بیماری در رکسانا با کبودی صورت و تورم شکم ظهور پیدا می‌کند و خانواده همان موقع کودک را به مرکز درمانی شهرری می‌برند که متخصص‌های آنجا متأسفانه قادر به تشخیص درست نبودند که کودک را به مرکز درمان دیگری ارجاع می‌دهند که همین باعث طولانی‌ترشدن پروسه درمان می‌شود. با توجه به اینکه محل زندگی این خانواده که منتهی به جاده‌های خاکی اطراف شهرری می‌شود ماشین‌های امدادی آنجا ترددی ندارند برای همین اگر فردی نیاز به حضور اورژانس داشته باشد، این ماشین‌های امدادی به‌سختی آنجا حاضر می‌شوند. خلاصه با وجود ارجاع‌های زیاد رکسانا به مراکز درمانی مختلف آن‌هم با اورژانس باعث ایجاد مشکلاتی برای ایاب و ذهاب شده بود و به‌شدت هزینه‌بر بود.

در کنار همه اینها هزینه‌های درمان و دیالیز برای اتباع که فاقد هویت ایرانی هستند، دو برابر حساب می‌شود. ما برای هر جلسه دلیالیز چیزی حدود 700 هزار تومان فقط برای همین موضوع هزینه می‌کردیم. با وجود همه اینها عدم همکاری بیمارستان‌ها کار را برای ما بسیار سخت‌تر می‌کرد. برای مثال با وجود شرایط حاد دختر ما در بیمارستان رسول به دلیل نبود مدارک هویتی از بستری او سر باز می‌زدند که بعد متوجه شدیم ترس بیمارستان از توان پرداخت هزینه‌هاست که ما با پرداخت 10 میلیون پیش‌پرداخت توانستیم رکسانا را بستری کنیم. در کنار همه اینها کمبود بسیاری در تهیه دارو وجود داشت و برای مرکز دیالیز کودکان جایی وجود نداشت که همه اینها خیلی شرایط سختی بود».
برچسب ها: خانواده فقر کودک
پربيننده‎ترين مطالب و خبرها